سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فقیهی که حاکم نشد!

این چند روزه سه کتاب خوانده‏ام. جلوه‏های ربانی درباره مرحوم میرزا جوادآقا تهرانی از علمای اهل تفکیک مشهد که جزو نوادر اهل معرفت بود. سال 1368 فوت کرد. کتاب بدی نبود هر چند انتظارم از نویسنده که شاگرد ایشان بوده خیلی بیشتر بود.

دیگری خاطرات سید منیرالدین حسینی شیرازی بود که مرکز اسناد چاپ کرده. کلا از این دست کتاب‏ها زیاد می‏خوانم. مدت‏ها بود می‏خواستم سید منیر را بیشتر را بشناسم. تفکرات خاصی داشت.

ولی آن‏چه در این کتاب بیشتر به چشمم آمد، سید نورالدین بود. پدر سید منیرالدین. شاید موقعیت او نوعی آرمان یا شاید نوستالژی روحانیت باشد. یک روحانی مجتهد صاحب نفوذ که مسولیت دولتی ندارد ولی همه ارکان استان فارس از او حساب می‏برند و او هر کار بخواهد می‏کند. به یک دستور خظیره القدس بهایئ‏ها را ویران می‏کند و اعلام می‏کند که مسولیت آن با خودم است و بعد می‏رود تهران و با حکم عزل استاندار و فرماندار و رئیس شهربانی و ... برمی‏گردد. شاه با التماس از او کمک می‏خواهد. او همه سران کشوری و لشکری را تحقیر می‏کند و پاییین دست می‏نشاند. در عوض به مردم عادی به ویژه به طلبه‏ها احترام خاص می‏گذارد. نامه‏هایش به سران  را روی پاکت سیگار می‏نویسد و می‏گوید همین هم برایشان زیاد است. یک حزب بزرگ تشکیل داده با نام حزب برادران که در شورای مرکزی آن حتما باید یک مجتهد جامع الشرایط حضور داشته باشد با حق وتو. و ... خیلی نکات خواندنی دیگر.

الگوی مد نظر او برای حکومت، همان ولایت فقیه است البته تا حدودی دموکراتیک. سید نورالدین طرفدار مفهومی به نام جمهوری اسلامی است. البته نه امروز بلکه در سال‏های دهه بیست و سی. او تلاش‏هایی هم می‏کند تا حزبش را سراسری کند ولی روحانیون بلند پایه از جمله آیت الله بروجردی  و نیز علمای مشهد با او همراهی نمی‏کنند. به ناچار او جایگاه یک روحانی متنفذ محلی را محکم می‏کند.

البته چنان که رسم تاریخ است میراث او را هم میراث خوارانش به تاراج می‏دهند و حزبش را هوادار نظام سلطنت می‏کنند. به هر حال این بخش کتاب از سایر بخش‏های آن خواندنی‏تر است. شاید به همان دلیل که گفتم. بالاخره ما آخوندیم!

به نظرم کتاب کاستی‏هایی هم دارد. ناقص تمام شده. به اندیشه‏های خاص سید منیرالدین هم پرداخته نشده.

کتاب بعدی اسمش هست دریای ایمان که بماند برای پست بعد.