سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وداع گونه ای با رمضانی که میرود

دوستی درباره رفتن رمضان نوشته بود:
شکست عهد من و گفت: هرچه بود گذشت/بگریه گفتمش: آری، ولی چه زود گذشت...
بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید/بهار رفت و تو رفتی و هرچه بود گذشت...

من اما اندیشیدم که نمی‌توانیم آمدن‌ها و رفتن‌ها را اینقدر ساده بگیریم که زود گذشت و هر چه بود گذشت. هر آمدنی خاطره‌ای را می‌سازد و هر رفتنی آن خاطره‌ را در ذهن و ضمیر ما به یادگار می‌گذارد. و بلکه فراتر از خاطره‌ها، آمدن‌ها و رفتن‌ها گاه در درون ما نقشی می‌کَنَد و یادگاری به جا می‌گذارد که بیرون نمی‌توان کرد الا به روزگاران.
به تعبیر رهی معیری
رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل/ از کاروان چه ماند جز آتشی به منزل
رمضان می‌رود ولی آتشی نهفته در دل مناجات‌جویان و سَحَرخوانان به جای می‌گذارد و این آتشِ زیر خاکستر هم‌چنان شوق رسیدن به رمضانی دیگر را زنده نگه می‌دارد
به تعبیر اخوان ثالث:
مانده خاکستر گرمی جایی
در اجاقی
طمع شعله نمی‌بندم
خردک شرری هست هنوز!
و این خردک شررها و آتش‌های زیر خاکستر، ذره ذره لطف‌های اوست که در وجود ما به یادگار می‌گذارد تا هم‌چنان در آستان او پناه بجوییم و تا ز میخانه و می نام و نشانی باشد، سَر خود را خاک در پیر مغان بخواهیم.
حافظ گفت:
از آن به دیر مغانم عزیز می‌دارند/ که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
و گویا به خاطر همین آتش است که گفته‌اند:
الهی سینه‌ای ده آتش افروز/ در آن سینه دلی وآن دل همه سوز

در این روزها و ساعت‌ها که شتابان در گذرند چنین درخواستی سزاست که:
الهی آتش عشقم به جان زن/ شَرَر زان شعله‌ام بر استخوان زن
چو شمعم برفروز از آتش عشق/ بر آن آتش دلم پروانه‌سان زن