سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادداشتهای زندگی در تحریم

«یادداشت‌های زنی در جنگ و تبعید» عنوان فرعی کتاب «یادداشت‌های بغداد» نوشته نُها الراضی است. که به نظرم شاید بهتر بود اسمش می‌شد زنی در جنگ و تحریم. کتاب را رمضان سال گذشته اینترنتی خریدم و رمضان امسال خواندم. یادداشت‌های زنی هنرمند، بدون همسر، تحصیل‌کرده، و از خانواده‌ای تقریبا اشرافی که در خانه‌باغی بزرگ در حاشیه بغداد زندگی می‌کند.

یادداشت‌ها خیلی منظم نیست و افتادگی زیاد دارد. از جنگ اول خلیج فارس تا جنگ دومش نزدیک 13 سال فاصله است. این روز‌نوشت‌ها بخش بسیار کمی از این روزها را پوشش داده است. با این همه گزارش مستقیم یک ساکن بغداد از حمله بمب‌افکن‌های بی52 آمریکایی به اندازه کافی جذاب است. بمب‌ها و موشک‌هایی که ما فقط خبرش را می‌شنیدیم و می‌دیدیم. حالا یک نفر در گوشه‌ای از بغداد حال و روز مردمی را که زیر آن موشک‌ها و غرش هواپیما‌ها زندگی کرده‌اند برای ما نوشته است. آنقدر زیاد که یک روز صبح که حمله هوایی نمی‌شود نویسنده خوابش نمی‌برد و بعد از دقایقی که مثل هر روز موشک‌ها شب را به صبح وصل می‌کنند، نویسنده می‌تواند با خاطر جمع به خواب دم‌صبح‌اش برسد. نبود برق، قطع آب، نبود مایحتاج روزمره، دزدیِ دولتی‌ها از مردم، و مردم از هم، خراب شدن پل‌های وسط شهر، پیدا نشدن بنزین، و هر بلای دیگری که ممکن است در یک جنگ نابرابر سر مردم عادی یک کشور بیاید را در این یادداشت‌ها می‌بینید. روشن است که در این اوضاع قطعی تلفن دیگر مسئله مهمی نیست.

عراقِ این کتاب با تصوری که من از عراق دارم هیچ سازگاری ندارد. تقریبا هیچ رگه‌ای از مذهب و حتی کربلا و نجف در کتاب نیست. به جز اشاره به کاشی‌کاری زیارت‌گاه‌ قبر ابوحنیفه! خوب نویسنده مذهبی نیست، اصلا.

گزارش‌ روزهای جنگ مرتب و روزانه‌ است. ولی جنگ چیزی حدود یک ماه است نه بیشتر. آن‌چه تمام این سال‌ها و بیشتر برگ‌های این کتاب را پر کرده است چیزی نیست جز روایت تحریم. فرایندی ده ساله که کشور هزار و یک شب را به ویرانه‌ای آباد نشدنی تبدیل می‌کند. تحریم زاده حماقت صدام و جنایت آمریکا است. می‌گوید کار به جایی رسید که بیماران حتی لامپ بیمارستان را می‌بردند و هر کس که در بیمارستان بستری می‌شد علاوه بر لامپ حتی باید قاشق و بشقاب غذایش را هم خودش با خودش می‌‌آورد. آوردن ملافه و لوازم یدکی بخاری را هم به آخر این لیست اضافه کنید.

در این کتاب چند جوک هم درباره صدام از زبان مردم کوچه و بازار روایت می‌شود و من باز تعجب می‌کنم. گمان می‌کردم در عراقِ صدام کسی جرأت جوک ساختن علیه او را نداشته است.
نویسنده در جایی از خاطرات یک اسیر عراقی درباره دوران اسارتش در ایران چیزی نقل می‌کند. این بخش از کتاب هم با تصورات من از خوش‌‌رفتاری ما با اسیران عراقی سازگاری ندارد. اسم «رفسنجانی» هم یک جای کتاب هست که به بوش گفته دایناسوری با مغزی به اندازه گنجشک. اشاراتی هم به انتفاضه شعبانیه هست بدون این اسم، و بدون این که هیچ اطلاعاتی از حجم قتل عام شیعیان در آن باشد. شاید هم نویسنده در آن مقطع چیزی نمی‌دانسته است.

کتاب تصویری سیاسی اجتماعی نمی‌دهد. برشی است از زندگی روزمره مردم عراق. البته نه مردم طبقه پایین و یا متوسط. شاید با استفاده از ادبیات سال‌های نه چندان دور بتوانم بگویم یادداشت‌های زنی بورژوا از سال‌های جنگ و تحریم.

خواندن کتاب را پیشنهاد می‌کنم، ترجمه روانی دارد.

 

لینک یادداشت در کانال تلگرامی گاه‌نگاشت