سفارش تبلیغ
صبا ویژن

از انتخابات چه می خواهیم؟

در بسیاری از کشورهای دنیا انتخابات برگزار می‌شود و دولت‌ها و مجلس‌ها تغییر می‌کنند و قدرت از حزبی به حزب دیگر و از جناحی به جناح دیگر منتقل می‌شود. و تقریبا در همه این کشورها هم‌چنان مشکل هست و کاندیداها همیشه وعده بهبود اوضاع می‌دهند و با این وعده‌ها پیروز مبارزه انتخاباتی می‌شوند. راستی این بازی رأی و رأی‌گیری چه زمانی تمام خواهد شد؟ به تعبیر بهتر کی مشکلات حل می‌شوند تا نیازی به این همه دردسر نباشد؟

تصور من آن است که هیچ انتخابات و هیچ مجلس و رئیس‌ جمهوری نمی‌تواند مشکلات ما را حل کند. نه تنها انتخابات بلکه تغییر حکومت هم تأثیری در حل یکباره مشکلات ندارد. کمتر از 40 سال پیش مردم ایران در حرکتی تاریخی نظام جمهوری اسلامی را جایگزین نظام سلطنتی کردند بدان امید که دیگر فقر، فساد، تبعیض، عقب‌ماندگی و .... نباشد ولی هم‌چنان این مشکلات هستند، هر چند کمتر شده‌اند.

هدف من از مشارکت در امر انتخابات،‌ در گام نخست تثبیت خود انتخابات است. در واقع در یک دموکراسی نوپا مثل کشور ما هر بار شرکت در رأی‌گیری به معنای استوارتر کردن پایه‌های همین حق است، حق رأی دادن! حتی اگر در مبارزه انتخاباتی بازنده شویم،‌ باز هم همه ما در تثبیت موقعیت صندوق رأی سهم داشته‌ایم.

انتظار دیگر من، کاهش مشکلات است نه حل مشکلات. هر دولت و هر مجلس جدید اگر درست انتخاب شوند و به وظایف خود عمل کنند، ما چند گام به  زندگی بهتر نزدیک خواهیم شد. بنابر این اگر کسی وعده داد که ایران را گلستان می‌کنم یا همه مشکلات را حل می‌کنم من به توانایی و حتی صداقت او شک می‌کنم. من به کسی رای می‌دهم که نخست اوضاع را خراب‌تر نکند و با برنامه‌هایش ما را گامی به جلو ببرد.

کسانی که از دولت و مجلس انتظارات فراوان و گسترده دارند،‌ مدتی بعد از انتخابات سرخورده شده و از مشارکت خود پشیمان می‌شوند و احتمالا در دوره بعد با این جمله که «اون دفعه رای دادیم چی شد؟ » در انتخابات شرکت نمی‌کنند. انتظار نابجا ضد مشارکت است. بنا نیست با یک یا چندبار رأی دادن ایران بهشت شود. چنان که آمریکا و فرانسه و دیگر کشورها با چند صد سال سابقه دموکراسی هنوز بهشت نشده‌اند.


معیارهای انتخاب من

معیارهای انتخاب من

برای انتخاب رییس جمهور چند معیار دارم.
یکم: سابقه اجرایی؛از سال 84 که برنامه های انتخاباتی را می‌دیدم به این نتیجه رسیدم که وقتی کسی سابقه دولت یا مجلس ندارد معمولا تصویر درستی از کشور ندارد و تصمیم گرفتم به چنین افرادی برای ریاست جمهوری رای ندهم. یک نماینده یا وزیر با یک دوره سابقه حداقل 4 بار در نوشتن بودجه کشور نقش داشته است. سابقه بیشتر در این زمینه یک امتیاز است.

دوم: همکاران؛ این معیار در سال 76 به ذهنم رسید. در سال 76 هر یک از دو طرف دو قطبی انتخابات یک جناح کشور را در پشت سر خود داشتند و تقریبا معلوم بود که اگر رای بیاورند چگونه دولتی تشکیل خواهند داد. ولی فردی که من به او علاقه داشتم و رای دادم  تیمی به این قوت نداشت و حتی نمی‌توانستم معاوانانش را پیش‌بینی کنم. وقتی همکاران یک نامزد را نمی‌شناسیم و معلوم نیست که او بناست با کدام تیم کشور را اداره کند،‌ چگونه باید به او اطمینان کنیم؟

سوم. داشتن نگاه کلان و گریز از جزئی‌نگری و بخشی‌نگری؛ توسعه یک امر متوازن است و کشور به همه چیز نیاز دارد. کشور فقط اقتصاد یا فقط فرهنگ نیست. وقتی کسی سخن می‌گوید می‌توان از بین کلماتش فهمید که او چقدر نگاه کلان دارد و به چه چیزهایی اهمیت می‌دهد و در اولویت‌های برنامه‌ریزی کدام بخش را ترجیح می‌دهد.

چهارم: عدم تمرکز قدرت و رفتن به طرفی که به تفکیک قوای واقعی برسیم. این که فردی از نهادی قضایی یا نظامی وارد ریاست جمهوری شود، هر چند قانونی است ولی روشن است که روابط او با همکاران سابقش قطع نخواهد شد. این روابط می‌تواند زمینه‌ساز فساد باشد. سعی می‌کنم هنگام رای دادن به این مسئله توجه داشته باشم. تقویت نهادهای انتخابی وظیفه ماست.


کدام حله؟ کدام شب؟

به خواست دوستانم در سایت ادبی «الف‌‌یا» نقدگونه‌ای نوشتم بر رمان «رؤیای نیمه شب». این لینک مطلب.

و این هم اصل مطلب:

فرق کتاب رمان با کتاب‌های علمی آن است که رمان معمولا مقدمه ندارد. اسمش هم خیلی نشان نمی‌دهد که بناست چه بخوانی. رویای نیمه شب را بدون هیچ توضیحی از کسی شروع کردم به خواندن. فقط یک نفر گفت گویا قبلا نامش نیمه شبی در حله بوده است. حاصل جمع کلمه حله و نام نویسنده و البته توضیح یک دوست دیگر این بود که رمانی مذهبی در دست من است با موضوع رابطه شیعه و سنی.

هر چه خواندم جز حیرتم نیفزود که من در کجای تاریخ ایستاده‌ام. بعد از کلی ماجرا دانستم که صد سال بعد از سقوط عباسیان هستم. ولی  عباسیان کی از بین رفتند؟ نمی‌دانستم. نویسنده یک راهنمایی دیگر هم کرد. مدتی از درگذشت سید ابن طاووس گذشته است.  ظاهرا باید کتاب را همراه با یکی از ویکی‌های مشهور‌ خواند. تقریبا حدس زدم که باید خودم را در کوچه‌های حله در قرن هفت و هشت تصور کنم.

تصویری از حله نداشتم. بازاری که هاشم از آن می‌گذشت و حمام ابوراجح بیشتر مایه ایرانی و صفوی داشت. فرش فروشی که روی انبوه فرش‌ها لم داده بود ذهنم را به بازار اصفهان و همدان برد. بازارهایی که حاصل دست معماران دوره صفویه و قاجاریه است. کمی بعد زن و شوهر جوانی کنار ساحل خواننده را از دوره قاجاریه وارد ایران دوره پهلوی دوم می‌کنند. آن‌قدر نشانه‌ها درهم و برهمند که تا پایان داستان دائم سعی می‌کنم قانع شوم که من در حله هستم. و الان قرن هشت هجری است. ولی باز ناگهان یکی از زنها شیر خمره را باز می‌کند و آب می‌آید، و طبیبی از کتاب‌های پزشکی ماده‌گرایان گلایه می‌کند و ابوراجح نیمه شب در خانه حمام می‌کند و خانواده‌ای خوش و خندان سوار بر قایق از زیر پل می‌گذرند و زنی با وجود این که شوهرش هست از دستفروش مسقطی می‌خرد و خندان می‌رود تا با هم مسقطی بخورند. حاکم فقط یک همسر دارد و هاشم هم با دیدن شبح او از پشت پرده می‌فهمد که او همسر حاکم است.

نویسنده از زبان قهرمان داستان به علمای شیعه می‌گوید روحانی! و از امام زمان (ع) با تعبیر «آن حضرت» یاد می‌کند البته از زبان اهل سنتی که یک روز است شیعه شده. این نوشیعه در اولین صبح جمعه در مقام امام زمان (و نه مقام مهدی) حاضر می‌شود و دعای ندبه می‌خواند. حالا از روی چه کتابی؟ خدا می‌داند!

در این داستان شیعه‌ها مسجد نمی‌روند و هروقت هوای عبادت داشتند در مقام امام زمان حاضر می‌َشوند. و این ابونعیم سنی است که نماز جماعت می‌رود.

امام زمان این داستان سه حضور جدی دارد. شفای اسماعیل هرقلی، شفای ابوراجح و رساندن هاشم و ریحانه به هم. از امامی که اساس باور شیعی است، جانشین پیامبر است، مفسر وحی است،‌ حافظ دین و ربط بین زمین و آسمان است خبری نیست. امام این داستان بیشتر مناسب هیئت‌های عزاداری در دوران ماست تا امام واقعی.

شیعیان حله خط و ربط دینی‌شان را از ابوراجح حمامی می‌گیرند و نقش عالم دینی این است که بالای سر ابوراجح برای شفای او دعا کند و نماز بخواند. و این البته در زمانی است که هنوز نام و یاد سید ابن طاوس در این شهر زنده است و احتمالا طلبه‌ها و علمای دینی هم در این شهر هستند.

ابوراجح که همیشه کتاب می‌خواند و عالم شیعیان است معتقد است امام زمان از سردابی در سامرا غایب شده است!  ابوراجح می‌‌گوید نام ائمه شیعیان در معتبرترین کتب اهل سنت آمده است.! ابوراجح میگوید شیعه قدیمی‌تر از اهل سنت است چون ائمه چهارگانه اهل سنت سالها بعد از پیامبر زندگی‌ می‌کرده‌اند. و البته وقتی جای عالم دینی را به یک حمامی بدهیم چنین خبط و خطاهایی طبیعی می‌نماید. با این همه اشار‌ه‌هایی به غدیر و حدیث سفینه در بین سخنان ابوراجح یافت می‌َشود که تلاش می‌کند از باورهای شیعیان دفاع کند. اشاره به ماجرای حضرت زهرا(س) هم گوشه‌ای از کار است.

از نکات جالب و شاید هوشمندانه کتاب یکی آن است که ابوراجح تلاش نمی‌کند هاشم سنی را شیعه کند. او از معقولیت باور شیعه دفاع می‌کند، و می‌گوید وقتی چنین دلایلی داریم پس حق داریم که شیعه باشیم و توجیهی نداریم که باور دیگران را بپذیریم. نمی‌دانم چنین رویکرد مدرن و تکثرگرایانه‌ای در گذشته باور مسلمانان سابقه دارد یا ناشی از تربیت مدرن نویسنده است، ولی هر چه هست از زمینه‌هایی است که نویسنده از آن برای کاهش تنش بین شیعه و سنی استفاده می‌کند. نکته دیگر این که نویسنده تلاش می‌کند همه تلخی‌ها و سختی‌های زندگی شیعیان حله را به توطئه‌های وزیر و بی‌لیاقتی حاکم منتسب کند، و البته ناصبی‌ها را نیز در این بین بی‌نصیب نمی‌گذارد و بخشی از مشکل را بر عهده پدربزرگ ناصبی مسرور (شاگرد ابوراجح) سوار می‌کند.

طراحی سه ماجرای عشقی، استفاده از قصه شاهزاده و گدا، پررنگ کردن بیش از حد نقش دختران جوان در محیط قرن هفت و هشت، رنگ‌آمیزی دارالحکومه حله با رنگ قصرهای بغداد در قصه‌های هزار و یک شب، مبالغه در قهرمان‌بازی قنواء دختر حاکم، و همه این‌ها در کنار انتقال مولفه‌ها و اصطلاحات سبک زندگی‌ امروز به حله هفت صد سال پیش، باورپذیری داستان رویای نیمه شب را مشکل کرده است. تصویری که در ضمیر خواننده باقی می‌‌ماند متوازن نیست. اطلاعات مذهبی که به مخاطب می‌دهد سطحی،‌ احساسی و گاه غیر قابل دفاع است. با این همه مگر از یک داستان چه می‌خواهیم؟ انتظار یک استاد تاریخ از یک رمان مذهبی ممکن است با انتظار یک خواننده معمولی متفاوت باشد. رویای نیمه شب برای آشنایان با رمان جذابیتی ندارد و چیزی به آنان نمی‌افزاید ولی خواندن آن برای خواننده معمولی آزار دهنده نیست و شمارگان بالای کتاب مؤید همین نکته است.


سر و ته یک کرباس

شعار چپ راست کارگزار/ علیه خدمتگزار را یادتان هست؟ چپ و راست و کارگزار یعنی همه نیروها و مسئولان یک نظام سیاسی برآمده از یک انقلاب مردمی. در مناظره‌های معروف سال 88 همه دولت‌های گذشته متهم به کم‌کاری و بلکه خلاف‌کاری شدند. این روزها هم تقسیم به 4 و 96 درصد را برایمان تصویر می‌کنند. دولتمردان گذشته همه شده‌اند حامی همان 4 درصد.
پرسش من این است که چرا این سخنان مشتری دارد؟ چرا عده کثیری باور می‌کنند که همه بد هستند و فقط یک نفر خوب است؟ چرا این تصور هست که همه سر و ته یک کرباسند؟
به نظرم یکی از علل این وضعیت قرن‌ها حاکمیت استبدادی و قبیله‌ای و حکومت خاندانی در کشور ماست.  مردم در طول قرن‌ها هیچ وقت در دولت شریک نبوده‌اند و معمولا دولت‌ها شریک دزد و رفیق قافله بوده‌اند. با این سابقه بدبینی به حاکمیت اجتناب‌ناپذیر به نظر می‌رسد. سریع القلم در کتاب فرهنگ سیاسی ایران این نکته را به خوبی تبیین کرده است.
یکی دیگر از ریشه‌های این فرهنگ، احتمالا تنبلی تفکر است. وقتی نخواهیم فکر کنیم و پرسش هم داشته باشیم، آسان‌ترین راه این است که مسائل پیچیده را ساده کنیم و جوابهای دم‌دستی بدهیم. ریشه‌یابی مشکلات یک کشور وابسته به آگاهی از چندین رشته علمی و نیز تحلیل مسائل اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی است.
می‌دانم انتظار از بین رفتن این باور در طول 40 سال زیاده‌خواهی است. ولی این که تحصیل‌کردگان هم این حرفها را باور کنند، و این که یکی از همین مسئولان با بیش از 20 سال سابقه مدیریت کلان چنین ادعایی بکند، آزار دهنده است.


عصیان مشروع

عصیان مشروع عنوان نقدگونه‌ای است که بر کتاب «بررسی فقهی فرمانبرداری و نافرمانی مدنی» نوشته‌ام. کتاب نوشته سید جواد ورعی از استادان و پژوهشگران باسابقه حوزه علمیه قم است. مقاله را فصلنامه نقد کتاب فقه و حقوق در شماره هفتم خود منتشر کرده است.

چکیده:
کتاب بررسی فقهی فرمانبرداری و نافرمانی مدنی نوشته سید جواد ورعی،‌ پژوهشی است که در ده فصل یکی از موضوعات مربوط به روابط حاکمان و شهروندان در جامعه اسلامی را مطالعه کرده¬است. نویسنده حق نافرمانی مدنی را در دولت‌های مشروع دینی می‌پذیرد و حاکمان را ملزم به رعایت حقوق نافرمانان می‌داند و از سوی دیگر برای نافرمانی شرایط و قیودی تعریف می‌کند تا مرز «نافرمانی مدنی» با «بغی»، «محاربه» و «افساد فی الارض» روشن باشد و حقی از مردم ضایع نشود. کتاب ساختاری پژوهشی دارد و از نظر شکلی نیز وضعیت قابل قبولی دارد. نویسنده در اثبات مدعای خود گاه برداشت‌های موسع از روایات کرده است. در مواردی نیز تنها دلیل او سیره پیامبر اسلام(ص) یا امیر مومنان(ع) است که برای اثبات مدعا ناکافی است.  با این حال این کتاب گامی مناسب در توسعه فقه سیاسی شیعه با تکیه بر حقوق مردم محسوب می‌َشود.


دانلود مقاله https://goo.gl/VAy2Bh


میتوان بهتر بود(2)

چندباری از آنجا خرید کرده بودم. نظامی بازنشسته بود. نان سنتی خراسان و شیرینی محلی می‌پخت و می‌فروخت.
شیرینی را وزن کرد. شد 995 گرم. دنبال یک تکه شیرینی بود که وزن را درست کند گفتم بی‌خیال آقا خوبه. گفت نه آقا حروم میشه.
آخوندی و مسئله‌گویی‌ام گل کرد و گفتم: وقتی منِ مشتری راضی‌ام  دیگه حروم نمیشه که. گفت نه آقا عادت می‌کنم.
جمله‌ای برای ادامه گفتگو نداشتم.


جای خالی پرسش

«والدین غربی برای ترغیب فرزندان خود به کتاب‌خوانی آنها را به کتابخانه می‌برند و برایشان کتاب می‌خوانند».  این جمله را در همین روزهای گذشته در بین انبوه پیام‌های تلگرامی دیدم. امروز هم موقع رانندگی مجری رادیو فرهنگ! آن را خواند و با زبان بی‌زبانی به مردم حالی کرد که اگر می‌خواهیم فرهنگمان رشد کند باید از این کارها انجام بدهیم.
و اما پرسش‌های من: غرب یعنی کجا؟ منظور همه کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی است یا این‌ها به اضافه آمریکای مرکزی و جنوبی؟ مثلا والدین اسپانیایی هم جزو همین والدین غربی هستند؟ و چه درصدی از والدین غربی؟ آیا همه والدین غربی (100%) با همه کودکانشان (100%) چنین رفتاری داشته‌اند و دارند؟ این رسم از کی شروع شده؟ این مدعا با کدام تحقیق میدانی ثابت شده است؟ این تحقیق در کدام نشریه، سایت، یا کتاب علمی منتشر شده است؟ اصلا  همین یک جمله نخستین بار در کجا منتشر شده است؟
وقتی پاسخ چنین پرسش‌هایی روشن نیست ولی باز هم ما این جمله و صدها جمله دیگر مثل آن را همه روزه برای هم ارسال می‌کنیم و احتمالا احساس فرهیختگی هم می‌کنیم، باید نتیجه گرفت یک جای کار می‌لنگد. اگر چند جایش لَنگ نباشد.
باور کردن و منتشر کردن این جملات بدون هیچ پرس‌وجویی درباره منبع و منشاء آن، نشان از ساده‌اندیشی و نبود تفکر انتقادی می‌دهد. نیاموخته‌ایم که بپرسیم و هر ادعایی را در حد و اندازه خود بسنجیم. عادت کرده‌ایم بشنویم و گاه بدون آن که بیاندیشیم دیگران را هم به شنیدن دعوت کنیم، و بدتر آنکه بر اساسش رأی بدهیم و بعد هم منتظر پول نفت بمانیم بر سر سفره‌هایمان. و خیلی بدتر آنکه گاه همان شنیده‌ها را جزو اعتقادات دینی دسته‌بندی کنیم و منتظر معجزه شب آرزوها بنشینیم.
یک نکته دیگر هم در این جمله هست و آن این که در ذهن ما شرقی‌ها گویا هم‌چنان غرب و غربی‌ها مهم‌اند.


می توان بهتر بود (1)

صبح دخترم را رساندم مدرسه. (بله در تعطیلات هم مدرسه می‌روند).
چند روزی بود ترمز ماشین خوب نمی‌گرفت. رفتم تعمیرگاه یا همان ترمزی. ساعت هشت نشده بود (همان هفت بازاری‌ها). معمولا همین موقع باز است. قبل از همه.
گرم تحویل گرفت، توضیح داد، اگر لنت عقبت باشه باید از این مغازه یا جای دیگه لنت بخری حدود 60 تومن اگر لنت  جلوت باشه، حدود 20 تومن. اصغر گلم لنت عقب رو نگاه کن. لنت مشکلی نداشت. اصغر گلم بیا پر کن. هواگیری کرد. صلوات بفرست. یه ساله لنت داری ولی به اندازه دو ماه هم استفاده نکردی. حاج آقا امتحان کن، اگر مشکلی نداشت التماس دعا.
تقریبا همه رفتارهایش انرژی مثبت می‌داد.
چقدر بدم؟ هر چی دوست داری!
پول‌ها را مقابلش گرفتم که هر چه خواست بردارد. گفت همون دوتومنی کافیه. خودت بده با دست راست.
پول را دادم. خدا برکت!
و بعد گفت: من این روزها برای زائرهای حضرت معصومه میام. نه برای مشتری‌های خودم


سیاه و سپید اخلاق اجتماعی

سیاه‌نُمایی را زیاد شنیده‌ایم. ممکن است منظور از سیاه‌نمایی، به نمایش‌ گذاشتن تیرگی‌ها باشد به قصد نقد و اصلاح، یا تنقیص یا مچ‌گیری و یا اغراض دیگر. و ممکن است منظور از آن، سیاه نمایش دادن همه چیز باشد تا روشنی‌ها به دیده نیاید. و  گاه نیز به معنای سیاه ‌کردن خلق الله .


در این چند سطر توجه من به معنای اول و انگیزه نخست است. یعنی نمایش تیرگی‌ها و کمبودها با هدف اصلاح. در واقع می‌خواهم یکی از سیاهی‌ها را یادآوری کنم. این سیاهی چیزی نیست جز خود سیاه‌نمایی.


تصور من آن است که نمایش دائم تیرگی‌ها گاه باعث غلبه نومیدی بر امید می‌شود و ممکن است راه را بر اصلاح ببندد. امید به اصلاح وقتی است که «چراغ ساحل آسودگی‌ها در افق پیدا» باشد. انگیزه فراوان عمومی، در کنار راحتی و در دسترس بودن ابزار انتشار، ذهن و زبان ما را از‌ بدعهدی‌، طلاق، نزاع‌، خیانت و ... انباشته است و برای برخی از ما امیدی برای آنکه  «جان خسته را بر آن نادیده ساحل افکنیم» باقی نگذاشته است.


غیر از ناامیدی آسیب دیگر سیاه‌نمایی،‌ نداشتن الگوی مناسب رفتاری است. اگر تصمیم گرفتیم که خوب باشیم، چگونه باشیم و چگونه رفتار کنیم؟ پرسشی که به گمانم پاسخ ساده‌‌ای ندارد و متاسفانه فرهنگ دینی رایج نیز الگوهای رفتاری را از زمین به آسمان برده است و قاف‌نشینی عارفانه را به جای زیست اخلاقی ملموس و محسوس، الگوی مطلوب دینداری معرفی کرده است.


در این مسیر می‌توانیم کمی از سیاه‌نمایی کم کنیم و بر ترویج نقاط روشن رفتارهای اجتماعی تکیه کنیم. ترکیب سیاه و سپید، خاکستری ما را بهتر نمایندگی می‌کند. آنکه در گرگ و میش فجر می‌راند، بسی امیدوارتر از کسی است که در تیرگی‌های نیم‌شبان با چشمانی خسته چشم به جاده دوخته است.


یک پرسش درباره تکثرگرایی دینی

پلورالیسم دینی را به سه حوزه تکثرگرایی در صدق، تکثرگرایی در نجات و تکثر گرایی در حوزه اجتماعی تقسیم کرده‌اند. بر اساس این تقسیم‌، گروهی بر این باورند که نمی‌توانیم در صدق گزاره‌ها تکثرگرا باشیم و هر گزاره‌ای را صادق بدانیم. و به همین جهت نمی‌توانیم بگوییم هم مسیحیت حق است هم اسلام. نمی توانیم هم تثلیث را درست بدانیم هم توحید اسلام را.
شمول‌گرایان معتقدند در عرصه نجات می‌توانیم از پذیرش تکثر دم بزنیم و معتقد شویم که بسیاری از باورمندان به دین‌ها و مذاهب گوناگون جزو نجات یافتگان هستند. زیرا بسیارند افرادی که با همه تلاش، از دریافت پیام دین حق بازمی‌مانند. این افراد در ادبیات دینی ما مستضعف خوانده شده‌اند.
با تکیه بر این مبنا، انسانی که بنای زندگی خود را بر تسلیم در برابر حق گذاشته‌ است، و با شناخت حق تسلیم آن خواهد بود، در هر صورت نجات می‌یابد. مسلمان باشد یا مسیحی یا به هر دین و آیین دیگر.
همین ماجرا در داخل یک مذهب نیز ساری و جاری است. ده‌ها صاحب فتوا،‌ فتوا می‌دهند و فقط یکی از آنها درست است و با این همه مقلدان همه آنها بری الذمه می‌شوند و مستحق ثواب بر کاری که معلوم نیست صواب بوده باشد.
معیار ثواب در اینجا صواب و صدق نیست. بلکه انگیزه اخلاقی فرد است که تعیین کننده نجات او است.
در نقطه مقابل می‌توان ریاکاران و منافقان را به صف کرد که هر چند،‌ به گزاره‌های صادق یک دین عمل می‌کنند، و بلکه مختصر اعتقادی هم دارند، با این همه بهره‌ای از ثواب ندارند. چون انگیزه آن‌ها غیر اخلاقی است.
گروه اخیر،‌ هر چند به گزاره‌هایی صادق باور دارند و عمل می‌کنند، با این همه نجات نمی‌یابند و گروه پیشین، با وجود بازماندن از حقیقت، نجات خواهند یافت.
اگر صدق گزاره‌ای برای فرد ثابت شود و پایبند آن نشود، از آن‌جا که خلاف حکم عقل اخلاقی رفتار کرده است، مستحق مذمت خواهد بود. در واقع در این فرض نیز، آنچه فرد را از نجات دور کرده است، انگیزه اخلاقی و نیت اوست.
نتیجه ابتدایی این مقدمه‌ها، آن است که صدق باورهای نقشی در نجات ندارد.
روشن است که مناقشه در هر یک از مقدمات این یادداشت می‌تواند جایگاه صدق را تغییر دهد. مثل آن که فرض کنیم دو فرد حق طلب، تمام تلاش خود را صرف کنند و یکی به علت شرایط محیطی به دین حق نرسد  و دیگری به علت شرایط محیطی حق را دریابد، و در آخرت مقرب‌تر و کامیاب‌تر از اولی باشد. در این فرض می‌توان بحث انحصارگرایی در صدق را جدی گرفت. ولی آیا خدای عادل با تکیه بر امری غیر اختیاری،‌ چنین تفاوتی بین بندگان خود خواهد گذاشت؟

پرسش آن است که ثمره تقسیم تکثرگرایی به حوزه‌های صدق و نجات چیست؟ و صدق گزاره‌های مورد اعتقاد چه نقشی در نجات دارد؟ پاسخ این پرسشی می‌تواند راه‌گشای تکثرگرایی یا انحصارگرایی دینی در حوزه صدق باشد.