سفارش تبلیغ
صبا ویژن

معلم بد هم داریم؟؟

وقتی روز روز معلم است باید از معلم‌ها تعریف کرد و البته همه هم همین کار را می‌کنند. ولی من نمی‌توانم انتقاداتم را پنهان کنم. بالاخره من هم روزگاری دانش آموز بوده‌ام. نمی‌گویم معلم خوب نداشتم من چندین معلم و دبیر خوب و بلکه بسیار خوب داشته‌ام که در بسیاری موارد هنوز خود را مدیون آزاد اندیشی و تعهد آنان به کارشان می دانم. هرگز آقای ایازی دبیر ادبیات سال سوم دبیرستان را فراموش نمی‌کنم. همه عشقش رشته و درسش بود و چقدر بچه ها را تغییر داد. ولی مشکل آن جاست که همه مثل آقای ایازی نبودند.
معلمی داشتم در سال دوم ابتدایی که بعدها که برزگتر شدم به این نتیجه رسیدم که عقده‌ای تر از او به عمرم ندیده‌ام. به کوچکترین بهانه‌ای بچه‌ها را فلک می‌کرد و چه ناجوانمردانه سایر بچه ها را وادار می‌کرد که چوب فلک را برایش نگهدارند و طرفه این که این کار هر روز بود.
معلمی داشتم که ساعت‌های فراوانی از کلاس را به سخنان خارج از درس اختصاص می‌داد و البته معلمی که زبان خارجه و ریاضی و هنر را با هم درس می داد و هیچ‌گاه بدون کابل برق یا شیلنگ به کلاس نیامد. دبیری داشتم که شیمی درس می داد و روزی که بچه‌های دبیرستان دفترش را کش رفتند هیچ چیزی برای درس دادن نداشت.
به نظر شما من هم باید از معلم‌هایم متشکر باشم؟؟ البته من همیشه متشکر م و نقص عده ای را به کمال دیگران می‌بخشم. ولی باور کنیم بسیاری از ضعف‌های بچه‌های ما در عرصه های مختلف نتیجه ضعف‌ها نادانی‌ها و ندانم‌کاری ها و گاهی دشمنی‌های معلم‌ها ست این واقعیت را نمی‌توان انکار کرد. بسیاری از آموزگاران ما اصلا اهل مطالعه و بلکه تعهد کاری نیستند. و البته قبول دارم که مشکلات فراوانی مانع آن‌هاست ولی باور کنید دبیرعاشق و متعهد هم مشکل دارد.
با همه این احوال معلم آنقدر عزیز است که همیشه خاطره اش شیرین است. به خصوص برای من که سالهاست از آن میز و نیمکت های خیال انگیز فاصله گرفته‌ام. من دعایم همیشه پشت سر دبیران و معلمان هست به جز همان یک عقده‌ای کلاس دوم ابتدایی.


حکایت

یک حکایت از حکایت‌های اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید

آورده اند که روزی شیخ ما قدس الله روحه العزیز در نیشابور به محله‌ای فرو می‌شد و جمع متصوفه، بیش از صد و پنجاه کس بازو به هم. ناگاه زنی پاره‌ای خاکستر از بام بینداخت، نادانسته  که  کسی می‌گذرد. از آن خاکستر بعضی به جامه شیخ رسید. شیخ فارغ بود و هیچ متأثر نگشت. جمع در اضطراب آمدند و گفتند: «این سرای باز کنیم.» و خواستند که حرکتی کنند. شیخ ما گفت: «آرام گیرید، کسی که مستوجب آتش بود به خاکستری با زو قناعت کنند، بسیار شکر واجب آید .» جمله جمع را وقت خوش گشت و بسیاربگریستند و نعره‌ها زدند. ( انتشارات آگاه ج1 ص 209)

نکته: من از آن جا که در صحت تاریخی این گونه حکایت ها شک دارم فقط به عنوان تذکری به نکته اصلی آن‌ها را  می‌خوانم و می‌نویسم و امیدوارم که برداشت تبلیغ تصوف یا هر عنوان دیگری نشود. هر چند سر دشمنی با تصوف هم ندارم.


حجاب غیر دینی

 حجاب بحث رایج این دو سه روزه شده و عده‌ای خواهان برخورد با بد حجاب‌ها شده‌اند. روز  چهار شنبه هم روزنامه شرق در سرمقاله‌اش به این نکته اشاره کرده بود که برخی از زنان ایرانی به محض خروج هواپیما از مرز ایران تغییر چهره داده و مانتو و روسری ها را به کناری می گذارند و هنگام بازگشت به ایران هم همین اتفاق می‌افتد و آرایش‌ها پاک شده و مانتو و روسری ها دوباره برقرار می‌شود. نویسنده نتیجه خاصی از نوشته اش نگرفته بود ولی روشن است که این تغییر، ناگهانی ریشه در هویت انسان‌ها دارد.

چند روز پیش هم در تلویزیون یکی از خانم‌های تجمع کننده در برابر مجلس می‌گفت بد‌حجاب‌ها هویت ندارند.

من هم معتقدم که حجاب و کلاً پوشش به هویت انسان مربوط است ولی قائل نیستم که بد حجاب‌ها هویت ندارند و یا هویت دینی ندارند.

دلیل این مدعا هم این است که حجاب با آن‌که جزو ضروریات دین است ولی در جامعه ما بیش از آن‌که رنگ دینی داشته باشد رنگ سنت به خود گرفته است. سنت مجموعه‌ای از ثابتات است که از گذشتگان ما به ما رسیده است. انسان امروزی دلیلی برای متابعت از میراث گذشته نمی‌بیند. من هم البته به او حق می‌دهم. صرف این که چیزی از نیاکان ما رسیده آن را با ارزش نمی‌کند. روزگار مدرن روزگار سرکشی از سنت است. و هر چه که خود را به سنت آویزان کند محکوم به فنا است.

من اصولا برا ی حجابی که از پایگاه دین انتخاب نشده باشد ارزشی قائل نیستم. هرعمل دینی وقتی ارزش دارد که به دلیل دین‌داری انتخاب شده باشد. به نظر من حجاب بسیاری از مردم روستا نشین و یا عشایر هیچ ربطی به دین ندارد و به یک معنا بد حجاب واقعی همان‌ها هستند البته من نه حجاب آن‌ها را دین‌داری می دانم و نه بد حجابی‌شان را بی دینی. هر دو این رفتارها ناشی از هویت خاص سنتی آن‌هاست.

بماند، بعد از انقلاب حجاب، علاوه بر رنگ سنت، آهنگ حکومت را هم به خود گرفته است. و باز هم روشن است که وقتی خارج از مرز حکومت قرار  گرفتیم دیگر نیازی به اطاعت از آن نداریم ویا اگر خود حاکمیت کاری به کار ما نداشت، ما هم دلیلی نخواهیم داشت که به اوامر حکومت گردن بنهیم.

گمان می‌کنم راه چاره از بین سخنانم پیداست. اگر می‌خواهیم دختران و زنان ما با حجاب شوند:

اول باید حجاب را امری دینی و نه سنتی معرفی کنیم و این مطلب مورد پذیرش مردم قرار گیرد و این البته وظیفه من و امثال من است و البته هر دین‌دار وظیفه شناس دیگر.

دوم هم دست برداشتن حکومت از سر حجاب است.

نکته: من از دیدگاه ارزش‌های فردی به مسأله نگاه می‌کنم و گمان من بر این است هدف انقلاب اسلامی و اصولا هدف دین این است که انسان ها دین‌دار باشند و به انتخاب خود به آموزه‌های دینی گردن بنهند. من گمان نمی‌کنم از ترس حکومت و یا پدر و مادر و یا فشار هنجارهای جامعه حجاب داشتن هدف دین و هدف انقلاب اسلامی باشد. البته  فایده حجاب غیر دینی امنیت روانی بیشتر جامعه است ولی شاید امروز تلاش برای افزایش این امنیت روانی از جهت دیگر ناامنی روانی ایجاد کند. من در این مورد چندان چیزی نمی‌دانم.


تجربه‏های یک روانشناس برجسته

چند روز پیش برای نوشتن یک نیمچه مقاله به کتاب «روان‏شناسی و دین»  نوشته کارل گوستاو یونگ روان‏شناس معروف سوئیسی مراجعه کردم. او بعد از فروید پر آوازه‏ترین روان‏ کاو قرن بیستم است. نکات جالبی در کتابش بود. یکی دو فراز از کتابش را می‏نویسم.

من در ضمن تجربه حرفه‏ای خود به بسیاری از افراد برخورده‏ام که با یک چنین تجربه مستقیم (برخورد مستقیم با حالت دینی) امام نمی‏ خواستند یا نمی‏توانستند خود را تسلیم یک تشخیص کلیسایی (بخوانید دینی) کنند. من در حالات بحرانی آن‏هاأ یعنی کشمکش‏های شدیدشان و ترسشان از دیوانه شدن و پریشانی‏ها و ناامیدی‏ها و افسردگی‏هایشان که غالبا وحشتناک و در عین حال عجیب بود با آن‏ها همراهی کرده‏ام و به همین علت کاملا معتقد شده‏ام که اعتقادات و مناسک دینی لااقل از لحاظ روش بهداشت روانی اهمیت خارق العاده ای دارند (ص 50)

انسان امروزی به هر چیز که علامت علمی بر آن گذاشته شده باشد ایمان تزلزل ناپذیری دارد.  اثر چنین علامتی د رمطمئن ساختن مردم تقریبا مثل اثر آن عبارت مشهور لاتینی است که « چون رم چنین گفته است مسأله خاتمه می‏یابد». به عقیده من یک نظریه علمی هر قدر هم که دقیق باشد از لحاظ حقیقت روان‏شناسی ارزشش کمتر از یک اعتقاد مذهبی است. (ص 53)

علی رغم آن‏چه دنیا درباره تجربه دینی فکر کند، کسی که این تجربه به او دست داده باشد صاحب گوهر گرانبهایی است، یعنی صاحب چیزی است که به زندگی معنی می‏بخشد، بلکه خود سرچشمه زندگی و زیبایی است و به جهان و بشریت شکوه تازه ای می‏دهد. حال بر چه اساس و مبنایی می‏توان گفت که یک چنین زندگی مشروع نیست و یک چنین تجربه‏ اعتبار ندارد و یک چنین ایمان چیزی جز وهم و خیال نیست؟ آیا برای پی بردن به حقایق ابدی هیچ حقیقتی بهتر از آن‏چه دستگیر و کمک  انسان در زندگی باشد وجود دارد؟(ص 123)

تکمله: این مطالب در بحث کارکردهای دین مطرح می‏شوند. در ضمن این مطالب از چاپ سوم کتاب 1382 نقل شده است. درباره دین و روان می‏توانید این مطلب را هم از وبلاگ پیامبران زمان ما ببیند بد نیست


کودتا علیه خود

 دیروز(14 فروردین) روزنامه شرق سرمقاله جالبی داشت درباره امکان زلزله در تهران و تأکید نویسنده این بود که چرا ما با این که برای بسیاری از جزئیات زندگی به توصیه کارشناسان گوش می کنیم و حتی به رمالان هم مراجعه می کنیم و گاهی به فال قهوه هم اعتماد می کنیم، درباره زلزله تهران که همیشه مورد هشدار است وقعی نمی نهیم و اصلا چرا تهران را ترک نمی‌کنیم؟

این سرمقاله مرا به افکار چند سال پیشم باز گرداند؟ که چرا انسان‌ها درباره برخی از مسائل فکر نمی‌کنند و با وجود داشتن آگاهی خلاف علم خودشان عمل می‌کنند؟ آن موقع به نظرم رسید که فکر کردن درباره برخی مسائل باعث ایجاد پرسش‌هایی می‌شود که یافتن پاسخ آن‌ها مساوی است با زیر و رو کردن تمام زندگی و اندیشه‌ها و باورهای یک نفر. باور کنید این کار عذاب غیر قابل تحملی است.

 مثلاً همین سؤال فوق، در پی خود این سؤال را خواهد آورد که اصلا چرا در  تهرانیم؟ فرق تهران با سایر شهرها چیست؟ آن‌چه تهران دارد خوب است یا بد؟ آیا از امکانات تهران می توان گذشت؟ اگر نه پس مردم سایر شهرها چه میکنند؟ عادت کرده‌اند؟ چرا ما عادت نکنیم؟  اگر شغلمان چنین اقتضا می‌کند چرا شغل دیگری نداریم؟  و و و ... من احساس می‌کنم اگر کسی بنا داشته باشد به تمام این پرسش‌ها پاسخی قانع کننده بدهد باید تمام گذشته و بلکه تمام باورهای ریز و درشت خود را مرور کند و هر یک را دوباره ارزیابی کند؟ به نظر شما این اتفاق ویرانگر را می‌توان تحمل کرد؟ آیا می‌توان علیه خود کودتا کرد؟

ما انسان ها که اعجوبه‌های خلقت هستیم راه حل ساده تری داریم!! پاک کردن صورت مسأله، یا همان که می‌توان غفلت نامیدش، منتها این بار غفلتی خود خواسته. در حالی که قرآن ما را به بازنگری در عقاید گذشتگان می‌خواند و برای عقاید اصیل برهان طلب می‌کند و هدف از عبادت را یقین معرفی می‌کند.

به نظر من هر کسی که مهاجرت می‌کند این برتری را بر دیگران دارد که با مشهورات محیط خود مخالفت کرده و گذشته خود را بازنگری کرده است. ممکن است او در تشخیص خود اشتباه کند و به جای کعبه به ترکستان مهاجرت کند ولی در نظر من هر کسی که باورهای خود را به چالش می‌کشد و دوباره خوانی می‌کند بر دیگرانی که از فکرهای سهمگین می‌گریزند برتری دارد.

قبلاً هم درباره ارزش مهاجران نوشته بودم، شاید این نکته نیز یکی از وجوه ارزشمندی مهاجران در قاموس اسلام باشد.

هرکس در راه خدا هجرت کند در زمین جاهای امن فراوان و وسعت می‌یابد(سوره نساء 100)


کدام پیامبر؟ کدام امام؟

 یک: روزی مردی یهودی که دیناری چند از پیامبر(ص)  طلب داشت به حضرت گفت تا طلبم را ندهی رهایت نمی‌کنم و حضرت هم چون چیزی نداشتند به او بدهند همان‌جا نشستند و نماز ظهر وعصر و مغرب و عشاء و حتی نماز صبح را همان‌جا خواندند. اصحاب پیامبر یهودی را تهدید می‌کردند ولی حضرتش فرمود با او چکار دارید؟ خداوند مرا نفرستاده تا به دیگران ظلم کنم . یهودی آن‌قدر ایستاد تا دوباره آفتاب بالا آمد و ... یهودی مسلمان شد.(بحارالانوار ج16 ص 216)

دو:  مردی از شام امام حسن(ع) را دید که بر مرکب سوار است. زبان به لعن امام گشود. امام چیزی نگفتند تا مرد ساکت شد بعد به او سلام کردند و خنده کنان فرمودند ای پیر مرد به گمانم غریبی و شاید مرا با کسی اشتباه گرفته‌ای، به هر حال اگر خسته‌‌ای نزد ما استراحت کن، اگر چیزی می‌خواهی کمکت می‌کنیم، اگر راه را گم کرده‌ای راه را نشانت می‌دهیم و اگر عریانی لباست می‌پوشانیم و اگر محتاجی بی نیازت می کنیم و اگر بی پناهی پناهت می‌دهیم و اگر به قصد مسافرت آمده‌ای میهمان ما باش تا روز بازگشت. ... مرد شامی گریست و گفت به درستی که خدا می داند که رسالتش را کجا قرار دهد ... .(همان، ج43، ص 344)

سه: روزی امام رضا(ع) وارد حمام شد، کسی به ایشان گفت مرا کیسه بکش، حضرت شروع کردند به کیسه کشیدن . دیگران حضرت را به مرد معرفی کردند. خجلت زده شد. حضرت او را دلداری داد و به کیسه کشیدن ادامه داد.(همان، ج 49، ص 99).

چهار: چند شب پیش که در راه  دید و بازدید عید بودم، راننده‌ای  که رعایت قانون نکرده بود از سوی راننده آژانسی که با ما بود به چندین صفت ( مثل اسب و ...) متصف شد. به احتمال قوی آن راننده آژانس این شب‌ها در هیأت عزاداری شرکت می‌کند وشاید هم گاهی پذیرای عزاداران باشد. 

اصل مطلب: امروز که گذشت سالروز رحلت پیامبر گرامی اسلام(ص) و نیز شهادت امام حسن مجتبی(ع) بود و فردا هم شهادت امام رضا(ع) است. احساس می‌کنم مدت‌هاست به جای گفتن و شنیدن نکات بالا فقط بر این تاکید می شود که امامان شیعه از نوری جدا خلق شده‌اند، دارای قدرت‌هایی ماورایی هستند، علم غیب می‌دانند، سایه ندارند و .... .

 من بسیاری از این معتقدات را قبول دارم و فکر می‌کنم کسی که جنبه ملکوتی و لاهوتی اهل بیت را قبول ندارد، نه روایات را به خوبی خوانده و نه از فلسفه و عرفان نظری در حوزه تفکر اسلامی با خبر است. یادتان هست چند سال پیش جناب آقاجری چه جنجالی راه انداخت؟

 به نظر من ائمه و پیامبر برای تثبیت سه نکته بالا و امثال آن آمده‌اند. عقاید بخش دوم هر چند صحیح هستند ولااقل من قبولشان دارم ولی پیروی از امامان را امری جدا از این باورها می دانم. باور من این است که عمل به سیره اهل بیت(ع) مشکل است و ما دینداران تنبل به جای دینداری واقعی به نقل حکایاتی رو‌ آورده‌ایم که تکلیفی برایمان نیاورد  و در عین حال نیاز فطری دین‌داری مان را ارضا کند. و روشن است که راهی به دهی نخواهیم برد و از شیعه بودن فقط نامش با ما خواهد بود.

به هر حال تسلیت می‌گویم و از خداوند توفیق عمل به آموزه‌های اهل بیت(ع) را طلب می‌کنم.

نکته نامربوط: از همه عزیزانی که به این وبلاگ سر می‌زنند عذر تقصیر به خاطر تأخیر دارم. مسافرت بودم و آن‌جا امکان چندانی که بتوانم چیزی بنویسم یا به پیا‌م‌ها جواب دهم نبود.