سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تبریک عید برای چیه؟

هم طلبه‏ام هم در فضای انقلاب اسلامی بزرگ شدم که البته فکر می‏کنم تأثیر انقلابش روی مردم بشتر از اسلامش بوده و من هم جزو همین مردمم. در ضمن تو فضای مدرن هم زندگی می‏کنم‍، یعنی همه در فضای مدرن یا شبه مدرن یا بهتر بگم مدرن زده زندگی می‏کنیم. این‏ها همه باعث شده که به چیزی به اسم رسم و سنت قدیمی‏ها اعتنایی نداشته باشم. برای همین هم چیزی رو که فلسفه‏اش رو اون هم با همین نگاه عقلانی ابزاری نفهمم مخالف هستم. البته الان کمتر شده قبلا بیشتر بود. شاید محافظه کار شدم! یادمه با هفت سین مخالف بودم، معنی اون رو نمی‏فهمیدم الان هم نمی‏فهمم. با خیلی از رسم‏های ازدواج و ... هم به همین ترتیب مخالف بوده و هستم.
بعدتر که کمی گذشت به کارکرد هویت بخش و نیز کارکرد اجتماعی این گونه‏ آیین‏ها بیشتر توجه کردم و یه جورایی طرفدار شدم. و فهمیدم که روش تحلیل مسائل فرهنگی و اجتماعی استدلالهای منطقی به مفهوم خاص و نیز ریاضی نیست. انسان رو باید به گونه ای دیگر شناخت. البته هنوز هم خلجان‏های ذهنی سر جای خودش هست. مثلا این که نمی‏فهمم چرا باید نوروز و سال نو رو تبریک گفت؟ مگر گذشت یک سال اتفاق مهمیه؟ مگه یه سال پیر شدن و به مرگ نزدیکتر شدن تبریک داره؟ بهار هم هر سال میاد و میره مثل پاییز و زمستان و تابستان. پس چرا فقط باید بهار و نوروز رو جشن گرفت؟
با همه این احوالات چند سالیه به این چیزها دلخوش شدم و از هفت سین هم طرفداری میکنم و از بعضی رسوم دیگه. برای همین پیشاپیش عید رو هم به همه تبریک میگم و سال نو رو. به پدر و مادرم و همسرم و بچه‏هام و همه دوستان به ویژه دوستان فضای مجازی

بهاریه سعدی با این مطلع که بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار / خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار خیلی خوندنیه.


بعد از مناظره!

امشب دقیقا 9 ماه از مناظره تاریخی 13 خرداد بین میرحسین و احمدی نژاد گذشت. و اتفاقی امشب فهمیدم برادر کوچکترم آن شب بعد از مناظره بخشی از گفتگوی خانوادگی‏مان را ضبط کرده است، گوش کردم. چیزی حدود 12 دقیقه. جالب بود و البته عصبانی کننده، برای دقایقی رفتیم به همان فضا. این‏ها مهم نیست. مهم پیش‏بینی‏هایی بود که هر یک از ما ارائه می‏دادیم و حرف‏های تندی که می‏زدیم. افتضاح بود. آنقدر افتضاح که تصمیم گرفتم احساسم را همین امشب اینجا بنویسم.

نتیجه‏گیری سیاسی: تا جایی که می‏توانید و امکان دارد پیش بینی‏ نکنید.
نتیجه‏گیری خانوادگی: در این طور مواقع مواظب رفتار اطرافیانتان باشید تا کسی از شما فیلم یا صدایی تهیه نکند.
نتیجه گیری اخلاقی: خوب است آدم گاهی به گذشته‏اش، به حرف‏هایی که می‏زده، به مواضعی که داشته، و ... فکر کند. ای کاش می شد همیشه فیلم یا صدای لحظات حساس زندگی خود را داشتیم و گاهگاهی می‏دیدیم. خوب می‏شد! بخشی از همان که در قیامت بناست نشانمان بدهند!


بندگی!

 تابلو استاد اخوین

یکی از وزراء پیش ذوالنون مصری رفت و همت خواست که روز و شب به خدمت سلطان مشغولم و به خیرش امیدوار و از عقوبتش ترسان، ذوالنون بگریست و گفت اگر من خدای را عزوجلّ چنین پرستیدمی که تو سلطان را، از جمله صدیقان بودمی.

تابلو نوشته‏ای به خط استاد عباس اخوین.

 

 

  

 

 

 

 


اعلی حضرت!

اوائل تابستان بود که مجموعه یادداشت‌های اسدالله علم را خریدم. وزیر دربار شاهنشاهی از سال 42 تا 56. کتابی است در 6 جلد و خواندنی. هنوز نمی‌دانم کارشناسان این امور نظرشان درباره مستند بودن یا نبودن آن چیست. من تا حدودی به آن اطمینان پیدا کردم. البته فعلا دو جلدش را بیشتر نخوانده‌ام. چند نکته جالب درباره شخص محمد رضا پهلوی را می‌نویسم:

بلوف: در تاریخ 2500 ساله ایران هیچ اقدامی اجتماع ما را این طور دگرگون نکرده‌ است ... تا پنج سال دیگر کشور ما مورد غبطه 95%ممالک جهان خواهد شد ... (سخنرانی شاه در سال 41. جلد1/ ص 64).
شاه خطاب به سفیر انگلستان: ظرف ده سال ما از شما قوی‌تر خواهیم شد (ج2/ 315)

خودبزرگ بینی: شاه یکبار در سخنرانی خود خطاب به حضار گفته بود «آقایان» که موجب تعجب همه شده بود شاه بعدها هم به جای تعبیر آقایان از تعابیر این اشخاص و اشخاص حاضر در جلسه استفاده می‌کرد. (ج 1/ ص 67 -68).
لرد مونت باتن نایب السلطنه هند برای شاه نامه نوشته و به جای «چاکر» در امضای خود از تعبیر «دوست شما»‌ استفاده کرده بود. شاه عصبانی می‌شود و علم در توجیه می‌گوید او دیگر سمت رسمی ندارد و به علاوه نایب السلطنه بوده و البته شما برای صرف چای به منزل او رفته‌اید و...(ج2/400).
سر ناهار که در استانداری صرف شد، امر فرمودند نمایندگان شیراز در مجلس ملی هم شرکت کنند. واقعا برای آن‌ها یک امر مهمی بود. شاه ماشاءالله دوربین است و همه کارهای او انقلابی است.(ج2/41).

شاه و دموکراسی: ما ابداً‌ دموکراسی غربی نمی‌خواهیم که اقلیت عملا حکومت کند و خائن تشویق شود.(ج1/ 72).
ما هر گز نمی‌خواهیم از چنین دموکراسی تقلید کنیم و نخواهیم کرد(ج2/308)

تملق: اردشیر زاهدی در برابر شاه زانو می‌ِزند و شاه در دفاع از کار او می‌گوید « این یک ترادیسیون (سنت) ملی است» (ج2/16).
علم می‌گوید: باری سر ناهار رفتم و همه در ادای تملق بر یکدیگر پیش جستیم(ج2/6). شاه جایی از علم تعریف می‌کند و همه به علم تلفن می‌کنند و تملقش را می‌گویند علم می‌نویسد:آیا ممکن است مردم این‌قدر متلمق و چاپلوس باشند؟ این خاصیت دربار است. همه دربارهای دنیا هم چنین بوده است.(ج2/48).
 والا حضرت اشرف در شرفیابی به شاه عرض کرده بود اطراف شما را یک عده متملق چاپلوس گرفته‌اند. شاهنشاه خیلی بر آشفته بودند و بعد به من هم گله کردند که خواهرم چنین گفت. من با آن که خودم از متلقین هستم عرض کردم بالاخره از خواهر خودتان گله نفرمایید.(ج2/ 172)

ملت ایران: شاه می‌گوید: «اصولا ملت ایران اینطور است اگر در جلویش عقب نشینی کردی کارت تمام است و اگر ایستادی برده‌ای.(ج2/ 18).
شاه را گرفته دیدم. غفلتا‌ً فرمودند ملت پفیوز! عرض کردم چرا؟ فرمودند این محکومین –کمونیست‌های طرفدار چین- پس از ابلاغ حکم سرود خوانده‌اند. عرض کردم پس پفیوز نیستند! شاهنشاه خنده‌شان گرفت فرمودند: پدر سوخته!(ج2/182).


مرگ بر مناظره!!

من با مناظره مخالفم. یعنی مخالف بودم و هستم. قبل از انتخابات در یکی از برنامه‏هایی که سعید ابوطالب مجری آن بود، روحانی معروف تلویزیون شهاب مرادی هم مهمان بود، صحبت مناظره بود که هنوز انجام نشده بود. شیخ دلایلی آورد که بهتر است مناظره نباشد و البته ابوطالب قبول نکرد. من به مناظره بد بین بودم و سخنان شهاب مرادی را پسندیدم. و بالاخره شد آن چه دیدیم. چندماه که گذشت دوباره بازی مناظره شروع شد که البته این بار ندیدم، یعنی نگاه نکردم. آدم عاقل از یک سوراخ مگر چند بار گزیده می‏شود. 

عده‏ای دلشان می‏خواهد آشوب درست کنند و عده‏ای هم می‏خواهند آشوب را کنترل کنند و  هر دو هم با ابزاری به نام مناظره. و البته که گروه اول برنده می‏شود. چرا؟ روشن است که چرا؟ ما در جهانی زندگی می‏کنیم که مسابقه فوتبال قانون دارد، مسابقه کونگ‏فو قانون دارد، کشی کچ قانون دارد، فوتبال آمریکایی قانون دارد، و حتی جنگ قانون دارد و نمی‏شود هر کاری به اسم جنگ کرد، چون بعدش می‏شوی جنایتکار جنگی. با این‏ حال در مملکت ما مناظره قانون ندارد. بماند! که موضوع مشخصی هم ندارد! هر کس هر چه دلش خواست به هر کس دلش خواست می‏گوید و به هیچ بنی بشری هم پاسخ‏گو نیست، مجری مناظره هم که قاضی دادگاه نیست که مدرک و شاهد بخواهد، هر چه می‏خواهد دل تنگت بگو. هدف سیبل مقابل! آنقدر بگو تا روی طرف مقابل حسابی کم شود و کنف شود و حتی پیش دوستانش هم نتواند سر بلند کند. از تاریخ اسلام و ایران هم تا می‏توانی خرج کن. از امام حسین تا مصدق و امام و رهبری و از ابوسفیان و شمر تا شاه و هیتلر و ... مثال بزن و یکی یکی بر رجال و نساء سیاسی منطبق کن. غافل از این که تنها صداست که می‏ماند!
اینها مهم نیست. مهم بلایی است که بر سر اخلاق جامعه می‏‏رود، هتاکی و بی‏پروا سخن گفتن و لجام زبان را رها کردن نه تنها عادی می‏شود بلکه نیکو شمرده می‏شود چون ملوک! این کار را می‏‏کنند و الناس علی دین ملوکهم. دانشگاه!!! تلویزیون به ما چه می‏آموزد؟ و چه الگوی رفتاری معرفی می‏کند؟

 در پس این مناظره‏ها چه انسان‏های متدینی که با تکیه به این گفت‏وگوها و بخوانید شوهای تلویزیونی با هم نمی‏جنگند و چه اتهام‏ها که به دیگران روا نمی‏دارند! و  البته که قصد بسیاری شان خیر و دفاع از حق و ولایت و اسلام و حقوق فردی اشخاص و آزادی و ... این جور چیزهاست. و آن‏چه  اتفاقا در این بحث‏ها زیر پا می‏رود در گام اول اسلام و حقوق فردی و آبروی افراد است و بیش از همه آزادی لطمه می‏بیند و بعد از آن اعتماد عمومی. ما ملت مناظره نیستیم. مرگ بر مناظره!
من نمی‏دانم این همه حدیث که پیامبر(ص) فرموده‏اند از جدال و مراء بپرهیز حتی اگر بر حق باشی! برای کیست؟ وقتی روحانی خبر ندارد و عمل نمی‏کند از دیگران چه انتظار؟

پ ن 1:خوشبختانه مدتهاست که تلویزیون نمی‏بینم ولی الحمدلله گویا مدتی است که خبری نیست!
پ ن 2: چند ماه است که روی دلم مانده است این حرفها! گفتم شاید که راحت شوم. من از این وضعیت بیزارم!


آیا این اخلاق است؟

در دهه 1960 تعدادی از روانشناسان اجتماعی فرانسوی با همکاری یک موسسه تحقیقاتی بزرگ در اروپا یک مرکز شبانه روزی تاسیس کردند. در این مرکز، نوجوانان 12تا 19 سال آموزش می‏دیدند و زندگی می‏کردند. مدت یکسال همه چیز به صورت عادی جریان داشت و آزمایش‏های مختلف کمی و کیفی بر روی آنان انجام می‏گرفت، در طول این یک سال، هر نوجوان در سه وعده غذایی روزانه با احتساب میان وعده‏ها 800 گرم غذا می‏خورد. پس از یک سال به تدریج و آگاهانه شایعه کردند به علت وضعیت اقتصادی نابسامان شبانه روزی، ممکن است غذا به لحاظ کمی و کیفی جیره‏بندی شود. شش ماه بعد از آن شایعه  میزان غذای مصرفی روزانه هر فرد از 800 گرم به 1200 گرم افرایش یافت. هنگامی که عملاً جیره‏بندی را آغاز کردند،‏ مصرف عذا از 1200 گرم به 1500 گرم رسید و حتی در اواخر این دوره چهار ساله نوجوانانی بودند که در شبانه روز بیش از 5 کیلو گرم غذا می‏خوردند. دلیل افزایش مصرف این بود که نوجوانان آینده خود را مبهم می‏دیدند.
هنگامی که مرکز شبانه روزی در وضع عادی قرار داشت، افراد غذای خود را به یکدیگر تعارف می‏کردند و نسبت به یکدیگر رابطه‏ای مبتنی بر نیکوکاری، شفقت و نوعی از خودگذشتگی داشتند. اما هنگامی که شایعه کمبود غذا مطرح شد، تعارفات، رعایت ادب و رفتارهای مهربانانه نسبت به یکدیگر کمتر شد. در واقع به دلیل مبهم بودن آینده، اخلاقی زیستن بر پایه عدالت، احسان،رعایت ادب و ... به مرور زمان کمرنگ گشت. آتیه مبهم افراد از نظر مالی،‏ شغلی و ... آستانه اخلاقی را کاهش می‏دهد. و ....

آن‏چه خواندید بخشی است از نوشته استاد ملکیان با عنوان اخلاق و آسیب‏های اجتماعی در مجله آیین شماره 24- 25، با موضوع اخلاق و حقوق.
ایشان تلاش کرده است رابطه شرایط اجتماعی با اخلاق را بررسی کند و نتیجه هم تقریبا از مثال فوق پیداست:یعنی «به طور کلی در جامعه‏ای که نیازهای اساسی انسان‏ها در آن تأمین می‏شود، افراد بر پایه موازین  اخلاقی زندگی می‏کنند».
آن‏چه من نفهمیدم این است که آیا رعایت برخی از آداب در شرایط نرمال و عادی زیست اخلاقی است؟ یا رعایت همان‏ها در همه شرایط و بلکه در شرایط نه چندان مناسب؟ تصور من این است که چنین اخلاقی که به شرایط وابسته باشد،‏ اصلا اخلاق نیست. به هر حال با نگاه من جور درنیامد. از نظر من اخلاق با «گذشت» وابستگی تام دارد. تأثیر شرایط اجتماعی را در رفتار مردم انکار نمی‏کنم، بلکه به شدت معتقدم وظیفه حکومت ایجاد فضایی است که انگیزه جرم‏ و فعل غیر اخلاقی در آن کاهش یابد. ولی در این که اسم چنین چیزی اخلاق! باشد، شک دارم.

پ.ن: این‏هم نتیجه الکی مجله خریدن و همه چیز را با هم خواندن. دیروز و امروز 4 تا مجله خریده‏ام. ایران دخت، آیین، موج اندیشه و نسیم بیداری.


سلوک با پای بلا

سلوک و طی طریق به حق را راه‏هایی گفته‏اند.
1. در روایات آمده است که بالاترین بلاها را انبیاء تحمل می‏کنند و سپس هر که به ایشان نزدیک‏تر است!

2. گفته‏اند که البلاء للولاء، بلا برای نزدیک شدن و قرب است و هر که مقرب‏تر است جام بلا بیشترش می‏هند تا باز هم مقرب‏تر شود.

3.اگر بتوانی در بلایی که انبیاء و اولیاء الهی کشیده‏اند شریک شوی، می‏توانی از همان بلا برای قرب بهره بگیری. به تعبیری بلا را اختیار کنی و سعی کنی که شریک باشی.

4. شرکت در مراسم حسین و ذکر حسین و خود را جای حسین و علی‏بن الحسین و اولاد الحسین و اصحاب الحسین گذاشتن تلاشی است برای شرکت در این بلا.

در فراز پایانی زیارت عاشورا سر به سجده گذاشته و خدای را به خاطر بلایی که بر حسین و خاندانش آمده است و به خاطر اندوه عظیمی که ما تحمل می‏کنیم شکر می‏گوییم. چرا که گامی در سلوک پش رفته‏ایم.

هر چه عشقت به حسین بیشتر باشد، بیشتر در بلا شریک می‏شوی و درد بیشتری به خاطر بلای حسین تحمل می‏کنی تا جایی که اگر ذکریا باشی از خدا می‏خواهی یحیایی به تو بدهد که سرش هم‏چون حسین بریده و در تشتی نهاده، به ظالمی هدیه برند تا تو در بلای حسین و بلای جد بزرگوار حسین شریک باشی. پس در این ایام هر روز باید گفت:

اللهم لک الحمد حمد الشاکرین لک علی مصابهم الحمد لله علی عظیم رزیتی اللهم ارزقنی شفاعة الحسین یوم الورود و ثبت لی قدم صدق عندک مع الحسین و اصحاب الحسین الذین بذلوا مهجهم دون الحسین علیه السلام.

برداشتی است که از سخنرانی‏های جناب میرباقری کرده‏ام.