سفارش تبلیغ
صبا ویژن

26 روز با مردم

816 مورد پاسخگویی در طول 26 روز کارنامه این طلبه است در هفدهمین نمایشگاه قرآن واقع در تهران، مصلی، طبقه هم کف، بخش حوزوی، غرفه مرکز ملی پاسخ‌گویی به سؤالات دینی. یعنی آن‌جا واقع بود. به هر حال برای هر رور به طور متوسط می‌شود 31.38 مورد. و بهتر است بگویم 816 مورد گفتگو.
 در اکثر این نشست‌ها بیش از یک نفر حضور داشتند و در بیشتر آن‌ها هم بیش از یک سؤال مطرح می‌شد. می‌توان گفت به بیش از دو هزار سؤال جواب دادم. که بخش زیادی از آن به سؤالات فقهی یا همان احکام شرعی اختصاص داشت. بد ندیدم گزارش کوتاهی از این زندگی یک ماهه بدهم. می‌‌شود اسمش را گذاشت برشی از یک جامعه و یا دست کم یک شهر که قطعاً نشان‌ دهنده کلیت آن نیست.

حدود 70 سؤال درباره تقلید و لزوم آن و بقاء بر تقلید میت و تغییر مرجع به دلایل مختلف داشتم. چندین نفر مشخصاً دلیل لزوم مرجع تقلید را می‌خواستند بدانند و این که اگر مرجع نداشته باشیم چه می‌شود؟ به نظر من این پرسش بیش از ?ن‌که زمینه‌ای دینی داشته باشد مبتنی بر واقعیات جامعه شناختی ایران امروز است که یک عامل شکل دهنده آن رابطه روحانیت با مردم و البته حکومت است. تغییر مرجع به دلایل سیاسی از نکات جالب گفتگوهای نمایشگاه بود که دیگر دوستان پاسخ‌گو هم بر آن تأکید داشتند.
حدود 70 سؤال درباره خمس و روش محاسبه آن، و دو سه نفر هم از اصل دلیل آن که از کجا آمده است پرسیدند. علت اهمیت خمس در ذهن مردم را نفهیدم، یعنی چیزی به عقلم نرسید.
چند مورد سؤال درباره دوست شدن دختر و پسر بود و بعضی‌ هم اصلاً دوتایی با هم آمده بودند و می‌پرسیدند که کار ما درست است یا نه؟ این هم البته علتش روشن است. ولی به هر حال نشان‌ دهنده دیندار بودن مردم است. چنانکه پرسش‌های گوناگون خانم‌های شل حجاب نیز نشان‌گر فطرت دینی ایشان است. هر چند خود این پدیده یعنی تلاش برای حفظ دین با کمی انحراف از احکام دینی نشان‌گر ظهور نوعی دینداری است که می‌توان با اندکی مسامحه آن را دینداری سکولار نامید که از مشخصات آن افزایش دینداری بدون شریعت است. جامعه شناسان دین این فرایند را شخصی شدن دین می‌نامند.
پرسش از روزه مسافر که یکی از پرسش‌های پر تکرار بود جای تعجب نداشت، ولی پرسش از فلسفه آن و نیز دلیل شرعی آن بیانگر تغییری است در جامعه که ریشه در رشد علمی و باسوادی در جامعه است که با روح فردگرایی و تسلیم ناپذیری در برابر دیگران آمیخته شده است.
سؤال عمیق و چالش برانگیز کم داشتم، شاید بتوان گفت کسانی که اطلاعات عمیق‌تری دارند و سؤالات ریشه‌دارتری، چندان به ما آخوندها کاری ندارند، شاید هم اعتماد ندارند و یا ما را ناتوان از پاسخ‌گویی می‌دانند به هرحال این اتفاق، یعنی تغییر گروه مرجع و پایین آمدن جایگاه روحانیت که البته نیاز به اثبات هم ندارد و همه این را می‌دانند.

زیادی حرف زدم. بماند برای بعد.


اینجا همیشه افطار است.

از روز چهارشنبه در نمایشگاه قرآن هستم. در غرفه مرکز ملی پاسخگویی به سؤالات دینی. فضای جالبی است. و پرسش‏های مراجعه کنندگان هم از تنوع خوبی برخوردار است. از احکام شرعی تا حقوق زن و مسائل سیاسی اخیر و ... تا مشاوره خانواده و حل دعواهای زن و شوهری.
یکی از کج سلیقگی‏های سالهای اخیر که در نمایشگاه هم خودش را نشان میدهد این است که عده‏ای ختم قران برگزار می کنند. به این صورت که یک کارت به افراد می‏دهند که یک شماره صفحه روی آن نوشته شده که یعنی شما این صفحه را بخوان تا در ختم قرآن شریک باشی. من نمی‏دانم این دیگر چه ثوابی است. ختم قرآن یک عمل مستحب فردی است و بسیار هم در ماه رمضان توصیه شده ولی این که دیگران قرآن بخوانند و ما اسمش را برگزاری ختم قرآن بگذاریم، از نظر من که توجیهی ندارد. از همین قبیل است برنامه هایی مثل چند میلیون صلوات برای فلان حاجت و .... من که نمی‏فهمم.
تأثیر حوادث اخیر هم در سؤال‏ها به خوبی مشاهده می‏شود. و این غیر از سوال‏هایی است که مستقیم درباره حوادث می‏پرسند. شک و تردید در برخی مباحث دینی و تصمیم عده‏ای برای تغییر مرجع تقلیدشان و بدبینی به همه اهل سیاست و افزایش بدبینی به برخی از مذهبی‏ها از نشانه‏های روشن این تأثیر پذیری است.
دیگر این که اینجا از بس قرآن و اذان وقت و بی‏وقت پخش می شود، گاهی موجب اشتباه می‏شود. دیروز یکی از غرفه داران می‏گفت من نمیدانم و احتمال میدهم که کمی قبل از اذان افطار کرده باشم. احتمالا باید گفت با این صداها اینجا همیشه افطار است.


تبریز و مسجدهایش

از صبح دوشنبه تا جمعه شب، 16 مرداد تبریز بودم. اولین سفرم به تبریز بود. دیدنی زیاد بود و وقت کم. چند جایی را دیدم. خانه شهریار و خانه مشروطه و خانه امیرنظام که موزه قاجار است و موزه آذربایجان و خانه شربت اوغلی و چند جای دیگر. از مقابل چندین مسجد رد شدم و در یکی هم نماز خواندم و آن‌چه برای من جالب بود زیبایی و معماری مساجد بود. چند مسجدی که دیدم همه‌شان شبیه مسجد بودند خوشبختانه! نه مثل مسجدهای جدید، یک چهاردیواری ساده با یک گودی به اسم محراب. خیلی خوشحال شدم. نمیدانم از کی شروع شده، ولی این روزها هر مسجدی که ساخته می‌شود به ویژه اگر مردم عادی سازنده آن باشند نه دولت، به هر چیزی شبیه است الا مسجد. و بعد هم تصمیم می‌گیرند با نوشتن چند پارچه و چسباندن چند پوستر آیه و حدیث آن را شبیه مسجد کنند، ولی دریغ که بهتر است نام‌ اینجاها را همان نمازخانه بگذاریم. یاد دکتر حسین نصر افتادم که در کتاب «در جستجوی امر قدسی» فصلی را به معماری اختصاص داده و تعریف می‌کند که به یک آرشیتکت بسیار برجسته آلمانی سفارش ساخت مسجدی در ترکیه داده بودند، او چون نمی‌دانسته مسجد چه کارکردی دارد با دکتر نصر مشورت می‌کند و بعد از توضیحات دکتر می‌گوید من به لحاظ روحی نمی‌توانم با این ساختمان ارتباط برقرار کنم و بنابر این نمی‌توانم  طرح مناسبی تحویل بدهم. بماند.
در این میانه آن‌چه می‌درخشد مسجدی است تاریخی و معروف که نامش مثل رنگش کبود است. مسجد کبود، یادگار دوران تیموریان و مشخصاً قراقویونلوها، که البته بعد از زلزله 1193 تبریز بازسازی شده ولی تصور عظمت این ساختمان که سرتاپای آن کاشی معرق بوده متحیرمان کرد. رنگ لاجوردی و کاشی‌های مشکی که از سال 870 (حدودا) باقی مانده اصلا تغییر نکرده و  چشم‏ها را می‏نوازد. رگ و ریشه‌های باقی مانده از آن دوران بسیار زیباست. شاید خوشترین دیدارمان در تبریز همین مسجد کبود بود.(عکسش را گرفته‏ام،‏ آن پایین). داخل مسجد از ورودی آن زیباتر است و بسیار زیباتر. ولی جای گلایه از دست‌اندرکاران باقی است که مسجد هیچ حایلی با پارک کنار آن یعنی بوستان خاقانی ندارد و محوطه مسجد تبدیل به پیست دوچرخه سواری کودکان و نیز زمین فوتبال آن‌ها شده است. این اوضاع وقتی با صدای موسیقی تند یک فروشنده‌ در همان فضا آمیخته می‌شود صدای تاسف همه را بلند می‌کند و هر چه به خیال خودت معنویت در مسجد دیده‌ای از سرت می‌پرد. امیدوارم این مشکل که فقط نیاز به چند متر نرده فلزی دارد حل شود.
مسجد دیدنی دیگر مسجدی است از دوره ایلخانی که امروزه ارگ علیشاه نامیده می‏شود. این‏یکی از آن‏هایی است که برای دیدنش کلاهت به زمین می‏افتد، ولی حیف که آن‏چه باقی مانده فقط قسمت جنوبی آن است. ظاهرا بخش شمالی در اوایل انقلاب از بین رفته است، نمی‏دانم به هر حال از دست رفته. 30 متر ارتفاع! جای گلوله‏های توپ بر بخشی از آن یادگار دوران مشروطه است.یک تبریزی هم که خیلی حسرت آن را می‏خورد چند شعری درباره ارگ علیشاه برایمان خواند. شعر بدی نبود و گلایه داشت از ویرانی آن. فکر کنم خودش گفته بود. به هر حال،
 تبریز دیدنی است.

مسجد کبود تبریز


افسانه نفوذ علماء

دوازده سال پیش در کوران سر و صدای انتخابات دوم خرداد وقتی که هنوز خاتمی رئیس جمهور نشده بود علمای بسیاری از آقای ناطق نوری حمایت کردند. ما که با آقای ناطق خیلی سر سازگاری نداشتیم بخش مفصلی از وقتمان را صرف بحث با دوستان در همین مورد می‌کردیم، یعنی حمایت علماء از کاندیداها و حجیت سخن ایشان در این زمینه. من از ابتدا موضع علما در چنین موضوعی را دارای الزام شرعی نمی‌دانستم و آن را فاقد حجیت می‌دیدم. در این بین حامیان آقای ری‌شهری دو جمله از امام(ره) را پخش کردند که گفته بودند باید خودتان به نتیجه برسید و حتی اگر علمای تهران و قم هم چیز دیگری گفتند شما باید به نظر خودتان عمل کنید. که ما خیلی ذوق کردیم و به همه نشان دادیم که امام هم با ماست. به علاوه که من اصولا معتقد بودم که حامیان آقای ناطق (آنهایی که من می‌شناختم) تابع علما نیستند بلکه حتی اگر علما هم حمایت نمی‌کردند اینها کار خود را می‌کردند، ولی روانشناسی آن‌ها مؤید خوبی برایشان پیدا کرده بود. و من مطمئن بودم که اگر علما از کس دیگری حمایت می‌کردند این طلبه‌ها علما را رها می‌کردند. چنان که هشت سال بعد همین نکته خود را نشان داد. یکی از افراد شاخص حامی آقای ناطق،آیت الله جوادی آملی بود که وقتی اظهار نظر کردند و روزنامه رسالت آن را چاپ کرد کفه آقای ناطق در بین دوستان ما سنگین شد و بسیاری ازدوستان مخالف آقای ناطق عقب نشینی کردند و به قولی کم آوردند. ولی هشت سال بعد دفاع آقای جوادی از آقای هاشمی در برابر احمدی نژاد نه تنها چنین اثری نداشت بلکه موجب اسائه ادب عده‌ای از همان طلبه‌های مدعی به ایشان شد. و امسال البته عده بیشتری از علمایی که مخالف احمدی‌نژاد بودند گرفتار چوب نوازش طلاب حزب‌اللهی شدند، بماند که در بحث‌های خصوصی سخنان تندتری نیز می‌گفتند. اضافه کنید داستان انتصاب مشایی به معاونت اولی را. من خیال می‌کردم که این اتفاق یعنی تنزل درجه علما در بین طلاب، مخصوص روزگار ماست.(و البته دلایلی هم دارم) این روزها که کتاب سیاحت شرق را دوباره خواندم و تمام کردم دیدم که در داستان مشروطه هم همین طور بوده و چه توهین‌ها که به مرحوم آخوند خراسانی به خاطر فتوای مشروطه نکرده‌اند. آخوند یکی از علمای درجه اول تمام تاریخ تشیع است. یاد اول انقلاب هم افتادم که ظاهرا خیلی از علما مورد لطف عده‌ای انقلابی قرار گرفته‌اند. دو سه روز پیش هم با یکی از طلبه‌ها که چند سالی از من بزرگتر است سر همین مطلب بحثمان شد و به صراحت گفت که ما اول انقلاب هم علما را قبول نداشتیم و فقط امام برای ما مهم بود. ظاهرا این که زمانی علما در بین مردم نفوذ داشته‌اند و مردم به خاطر مرجعیت جان می‌داده‌اند، افسانه‌ای بیش نیست. هر کسی حرف خودش را می‌زند و اگر عالمی هم حرف او را تأیید کرد آن‌گاه آن عالم می‌شود عالم روشن بین و آگاه به زمان. اهل بخیه با مشاهده جایگاه آقایان جوادی املی و مصباح یزدی در حوزه علمیه قم به خوبی حرف مرا تایید خواهند کرد.


آیا علی الگوست؟

داشتم شبکه خبر را می‌دیدم. مصاحبه‌های مفصلی با افراد مختلف در کوچه خیابان پخش کرد که فصل مشترک حرف‌های همه‌شان این بود که الگوی ما حضرت علی(ع) است و در همه زمینه‌ها از ایشان می‌توان الگوی گیری کرد. نمونه‌های دیگر این برنامه‌ و این سخنان را در مناسبت‌های مختلف مذهبی و نیز در سخنان سخنرانان دینی و روحانیون به وفور مشاهده کرده‌ایم. نوعی کلیشه رایج در گفتار مذهبی امروز جامعه ماست. روشن است که من هم به همین معتقدم که الگوی ما ائمه هستند. ولی آن‌چه در زندگی روزمره مشاهده می‌شود چیز دیگری است و  سرمشق‌های رفتاری ‌ما از جاهای دیگری می‌آیند. به نظرم یکی از دلایل این اتفاق دور از دسترس بودن معصومین است. در سخنرانی‌های بسیاری شنیده‌ایم که ما که مثل آن‌ها نمی‌شویم و به ان‌ها نمی‌رسیم و ... آن‌ها از جنس دیگری هستند. در جلسات مذهبی و جشن‌ها و عزاداری‌ها فراوان شنیده‌ام که به علم لدنی و ویژگی‌های ماورائی اهل بیت(ع) تکیه کرده‌اند (به قول بعضی از سخنرانان وجود نورانی اهل بیت ع) و  معجزاتی عجیب و غریب نقل کرده‌اند. شفا دادن مریض‌ها و از غیب خبر دادن و  خاک را طلا کردن و ... همه آن‌چیزهایی که از دست ما نمی‌آید. و من نمی‌دانم این الگو به چه کار خواهد آمد. سخنرانی چند سال پیش آقاجری در همدان یادتان هست؟ همین باورها را نشانه گرفته بود. من با این باورها مشکلی ندارم ولی گمان نمی‌کنم ائمه را برای این چیزها برای ما فرستاده باشند. احساس من این است که دنبال این خصوصیات رفتن ریشه در تنبلی، تفکرگریزی و اسطوره پرستی ما دارد. عمل به الگوی رفتاری اهل بیت(ع) مشکل است و این واقعیتی است تلخ که ما هم می‌خواهیم راحت زندگی کنیم و هم نمی‌توانیم از علی دست بکشیم. تحولات دوران مدرن هم به این وضعیت کمک کرده است و ما ضمن حفظ دینداری!! به زندگی خود می‌رسیم.  هم مدح علی را می‌گوییم هم مشکل با زندگی معاویه‌وار نداریم. و به همین دلیل است که علی برای ما خیبرشکن است و شبی هزار رکعت نماز می‌خواند و از شهادت خویش خبر دارد و در خانه کعبه به دنیا می‌آید ولی نمی‌دانیم که با همسرش چگونه رفتار کرده است و با فرزندانش و با همسایگانش و نیز با حاکمان و زیردستانش در دوره‌های مختلف زندگی. اصولاً منابع دینی ما در مورد این مسائل بی‌‌بضاعت هستند و شما کمتر کتابی می‌توانید بیابید که یک علی(ع) ملموس،قابل فهم و در دسترس را معرفی کند که بتوان با او همدردی کرد و خود را جای او گذاشت و تصمیم گرفت. در عوض تا بخواهید در منابع روایی و تاریخی ما کرامت و معجزه پیدا می‌کنید. با این وضعیت انتظار الگوبرداری از رفتار اهل بیت(ع) چندان انتظار به جایی نیست.

میلاد علی(ع) مبارک.


اسلام، سیاسی یا اجتماعی؟

چند روز پیش بالاخره بعد از چند سال دردسر از پایان‌نامه‌ام در سطح سه حوزوی دفاع کردم. با عنوان نسبت سکولاریزاسیون با تفکر شیعه و اهل سنت. داستان آن ازسال 82 شروع شده بود. این موضوع باعث شد به خیلی چیزها فکر کنم و نتایجی برایم داشت. یکی از نتایجش همین پست است:

در قرن اخیر جریانی در جهان رشد کرده است که نام آن را بنیادگرایی دینی گذاشته‌اند. بنیادگرایی وجهه سیاسی مذهب است. این جریان در اسلام سنی و شیعه و در مسیحیت و یهودیت حضور دارد. انقلاب اسلامی از نظر بسیاری جامعه شناسان یکی از مظاهر بنیادگرایی است. در درون ایران نیز جریان‌های فکری و سیاسی حضور دارند که به وضوح در این گروه جای می‌گیرند. انتخابات دهم ریاست جمهوری باعث شد که این جریان به خوبی خود را نشان دهد. در حوزه علمیه قم هم به خوبی نشانه‌های بنیادگرایی مشاهده می‌شود. این جماعت را امروزه حامیان احمدی‌نژاد تشکیل می‌دهند. فعلا من به این مسأله کاری ندارم و آن‌چه برای من مهم است این است که این گروه و نیز گروه‌هایی مثل طالبان در بین اهل سنت و یا حزب الله لبنان تابلوی اسلام سیاسی هستند. اسلام سیاسی واکنش‌های متفاوتی را برانگیخته است. و یکی از آثار نه چندان مطلوب آن به نظر من‌ آن است که ظرفیت اسلام سیاسی برای شکست یا پیروزی فراوان است. شکست اسلام سیاسی به هر علتی که باشد باعث پشیمانی عده‌ای از پیگیری باور پیوند دین و سیاست خواهد شد. و این خودبخود به مرگ اسلام سیاسی می‌انجامد و نتیجه آن حاکمیت دین فردی و گشوده شدن راهی جدید به عرفی شدن یا همان سکولاریزاسیون است.(شاید تجلیل بی‌نظیر مردم از مرحوم آیت الله بهجت یکی از نشانه‌های گرایش مردم به اسلام فردی باشد) از سوی دیگر پیروزی اسلام سیاسی نیز سرآغاز مشکلات فراوانی است که در اداره جامعه خود را نشان خواهد داد که نمونه‌های بسیار آشکار آن در جمهوری اسلامی ایران مشاهده می‌شود. ناتوانی اسلام سیاسی برای حفظ پیروزی خود باز راهی به عرفی شدن می‌گشاید. به نظر می‏رسد حلقه مفقوده در این دو نقطه، مفهومی است که من آن را اسلام اجتماعی نامیده‌ام. ظرفیت‌های اجتماعی دین اسلام به نظرم هنوز ناشناخته‌اند. این ویژگی‌ها در هیاهوی اسلام سیاسی و سردرگریبانی اسلام فردی گم شده است. اگر اسلام سیاسی از درون اسلام اجتماعی زاییده می‌شد شاید ما شاهد نتایج دیگری می‌بودیم.