سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مردم یا مسوولان؟

سالها پیش که هنوز آیت الله سید احمد خاتمی، آیت الله و امام جمعه نبود، سالهای 71یا 72 در دهه آخر ماه صفر در یک سخنرانی گفت: ما قبل از انقلاب به مردم می‏گفتیم سینما نروید تا بچه‏هایتان منحرف نشوند. حالا میگوییم که سینما را به خانه نیاورید. منظورش ویدئو بود که آن روزها تبدیل شده بود به یک معضل فرهنگی!

چند روز پیش در خبرها دیدم که آقای سید احمد علم الهدی امام جمعه مشهد به مسولان تذکر داده و بلکه اعتراض کرد که چرا سینماها در شبهای رمضان باز است. و مردم را به جای مسجد به سینما می‏خوانید. و بالاخره از مسولان خواسته بود که مانع اجرای این طرح شوند.

جسته و گریخته هم از خیلی از طلبه‏ها شنیده‏ام که همه ساله معتقدند که سریال‏های تلویزیون باعث شده مردم شب‏های رمضان کمتر به مسجد بیایند و به نوعی از این وضعیت دلخورند. و البته همه به تلویزیون اعتراض دارند که چرا پخش می‏کنی و کسی به مردم نمی‏گوید چرا مسجد نمی‏ایید و سینما میروید یا پای تلویزیون می‏نشینید.

این دو سه تا اشاره را گفتم تا به این فرق برسم که روحانیون قبل از انقلاب از مردم می‏خواسته‏اند که سینما نروند حالا به مسولان می‏گویند که سینما یا سریال را تعطیل کنید.

من به این می‏گویم تغییر معنا دار. مخاطب ما دیگر مردم نیستند ظاهراً و با مسولان شاید خوشتریم. نمی‏دانم. جامعه شناسی چندان نمی‏دانم. ولی برایم مهم است. شاید یادمان رفته که مردمی هستند. شاید فکر می کنیم  این طوری مشکل بهتر حل می‏شود. شاید فکر میکنیم وقتی حکومت اسلامی است دیگر همه چیز وظیفه حکومت است و شاید ... به هر حال فکر می‏کنم که مهم است.

پ ن: سخنرانی آقای خاتمی در همدان و در مسجد جامع بود. بعدش هم آهنگران مداحی می‏کرد. یادش به خیر.


فصلی برای عریانی

یکشب ...

یکشب تا تمام هر چه من...

یکشب تا تمام، هر چه او

یکشب تا گشودن راهی به رهایی

یک شب تا افتتاح

یک شب تا الهی لاتؤدبنی بعقوبتک

یک شب تا باز شدن دروازه‏های آسمان تا ملکوت

یک شب تا بستن راه بازگشت به قهقهرا

یک شب تا افطار با لقمه‏های راز

یک شب تا انبازی با ملک

یک شب تا امتحان در صیام

یک شب تا رمضان

یک شب تا خلوتی بی حجاب و  بی حاجب

و مجالی برای سینه‏ای شرحه شرحه از فراق و شرح درد اشتیاق

قصه دور ماندن از نیستان و نالیدن و حکایت و شکایت

یک شب تا بتوانی از هر چه داری رها شوی و هر چه بر خود آراسته‏ای پیراسته شوی و بی حجاب بلند فریاد بزنی این منم

من

انا الذی عصیت جبار السماء

انا الذی لم اسحیک فی الخلاء و لم  اراقبک فی الملاء

انا الذی علی سیده اجتری

یک شب مانده تا عریان شوی

آبرویت برود

بعد احساس کنی کسی، چیزی، حاجبی یا حجابی تو را پوشانده است

و بعد از این که در برابرش خود را خود بی حجابت را فریاد زدی احساس شعف کنی

و سر به خاک بگذاری و بگویی

من زبان از تملقت نمی‏بندم

و زمزمه کنان و خواهش کنان التماس کنی

انک انزلت فی کتابک ان نعفو عمن ظلمنا قد ظلمنا انفسنا فاعف عنا

پ ن: از سالهایی که برای خودم خودی دارم و رمضانی برای تنهایی‏هایم، رمضان را برای ابو حمزه‏اش خواسته‏ام. دلم عجیب هوای سحر و خلوت و ابو حمزه دارد.
در این ساعات باقی تا رمضان و در رمضان برای هر که می‏شناسید و دوستش دارید و ندارید دعا کنید. دلتان را بی کینه کنید و بعد وارد رمضان شوید.


دین یا ایمان؟ مسأله کدام است؟

یکی از مسائل مطرح شده در کلام جدید و دین شناسی دوران معاصر تفاوت بین دین و ایمان است. برخی از دین شناسان غربی به این نتیجه رسیده‏اند که گوهر انسان ایمان است و دین مسیح و به ویژه کلیسا در طول زمان مانع ایمان‏ورزی مردم شده و به جای آن دین به خورد مردم داده‏اند. تعارض و تنافی بین دین و ایمان مشکل دنیای جدید است. انسان معنویت خواه و ایمان طلب است. بدون ایمان انسان انسان نیست. با این حال سابقه بد دین و کلیسا در اروپای غربی باعث شده عده‏ای تلاش کنند ایمان یا بهتر بگویم معنویت را از قید دین رها کنند. کتاب دریای ایمان نوشته دان کیوپیت،‏ به ترجمه حسن کامشاد، گزارشی است از تغییرات ایجاد شده در تفکر مسیحی از دوران رنسانس تا کنون که به قول نویسنده به آزادسازی ایمان منجر شده است!!

روشن است که من با چنین تفکری مخالفم و معتقدم هر چند دین با ایمان فرق دارد ولی ایمان ریشه در دین دارد. و منظورم از دین هم البته روحانیت نیست بلکه ماجاء به النبی(ص) است. آنچه کتاب و سنت نبوی و معصومان (ع) به ما می‏گوید. بگذریم.

در این کتاب داستان از شک و تردیدهای و تذبذبهای نویسنده آغاز می‏شود. آن‏جا که به مردم و بیمارانی که منتظر دعای او هستند توصیه‏هایی خلاف آموزه‏های کتاب مقدس می‏کند. او سپس به نقش گالیله، پاسکال، داروین، فروید، یونگ، کانت، دکارت، شوایتسر، کی‏یر کگارد، مارکس،‏ نیچه، و خیلی‏های دیگر در مسیر آزادسازی ایمان! اشاره می‏کند، و درباره هر یک و تفکراتشان  چند صفحه‏ای می‏نویسد.

گالیله جهان را مکانیکی می‏کند، پاسکال ایمان را مطرح می‏کند، داروین جهان و طبیعت را تاریخی می‏کند و پس از او فروید انسان را. کانت خدا و اخلاق را به دایره عقل عملی هل می‏دهد و ذهنی می‏کند و همین طور الی آخر تا به امروز جهان می‏رسیم،‏و نویسنده به جای واقعگرایی دینی پیشنهاد می‏کند که در عرصه دینی ناواقع‏گرا باشیم. و فقط ایمان بورزیم و معنویت داشته باشیم!!!

کتاب خواندنی است و گزارشی است جامع از تحولات فکر انسان غربی. عکس هم دارد، می‏شود فهمید که چه کسانی با چه قیافه‏هایی در درون انسان امروز زندگی می‏کنند.

در ایران ما هم امروزه این اندیشه بین بسیاری از مردم ریشه دوانده و کسانی هم‏چون جناب مصطفی ملکیان را نیز شاید بتوان ادامه دهنده اندیشه جدایی دین از ایمان و معنویت دانست. روشن است که خواندن این کتاب را فقط به اهلش و کسانی که در وادی کلام جدید حال و حوصله تورق دارند توصیه می‏کنم. نه به همه!

این کتاب دریجه‏ای جدید به ذهن من باز کرد و آن اندیشیدن گسترده در زمینه توحید افعالی بود. نکته همین‏جاست.

یک کتاب کوچک دیگر هم  دیروز خواندم، یک داستان کوتاه از صادق زیبا کلام! با نام آذری غریب. نگاهی است جامعه شناختی به گوشه‏ای از بدبختی‏های یک ملت. زیاد نیست. فکر کنم 45 صفجه. این را به همه توصیه می‏کنم بخوانند.


فقیهی که حاکم نشد!

این چند روزه سه کتاب خوانده‏ام. جلوه‏های ربانی درباره مرحوم میرزا جوادآقا تهرانی از علمای اهل تفکیک مشهد که جزو نوادر اهل معرفت بود. سال 1368 فوت کرد. کتاب بدی نبود هر چند انتظارم از نویسنده که شاگرد ایشان بوده خیلی بیشتر بود.

دیگری خاطرات سید منیرالدین حسینی شیرازی بود که مرکز اسناد چاپ کرده. کلا از این دست کتاب‏ها زیاد می‏خوانم. مدت‏ها بود می‏خواستم سید منیر را بیشتر را بشناسم. تفکرات خاصی داشت.

ولی آن‏چه در این کتاب بیشتر به چشمم آمد، سید نورالدین بود. پدر سید منیرالدین. شاید موقعیت او نوعی آرمان یا شاید نوستالژی روحانیت باشد. یک روحانی مجتهد صاحب نفوذ که مسولیت دولتی ندارد ولی همه ارکان استان فارس از او حساب می‏برند و او هر کار بخواهد می‏کند. به یک دستور خظیره القدس بهایئ‏ها را ویران می‏کند و اعلام می‏کند که مسولیت آن با خودم است و بعد می‏رود تهران و با حکم عزل استاندار و فرماندار و رئیس شهربانی و ... برمی‏گردد. شاه با التماس از او کمک می‏خواهد. او همه سران کشوری و لشکری را تحقیر می‏کند و پاییین دست می‏نشاند. در عوض به مردم عادی به ویژه به طلبه‏ها احترام خاص می‏گذارد. نامه‏هایش به سران  را روی پاکت سیگار می‏نویسد و می‏گوید همین هم برایشان زیاد است. یک حزب بزرگ تشکیل داده با نام حزب برادران که در شورای مرکزی آن حتما باید یک مجتهد جامع الشرایط حضور داشته باشد با حق وتو. و ... خیلی نکات خواندنی دیگر.

الگوی مد نظر او برای حکومت، همان ولایت فقیه است البته تا حدودی دموکراتیک. سید نورالدین طرفدار مفهومی به نام جمهوری اسلامی است. البته نه امروز بلکه در سال‏های دهه بیست و سی. او تلاش‏هایی هم می‏کند تا حزبش را سراسری کند ولی روحانیون بلند پایه از جمله آیت الله بروجردی  و نیز علمای مشهد با او همراهی نمی‏کنند. به ناچار او جایگاه یک روحانی متنفذ محلی را محکم می‏کند.

البته چنان که رسم تاریخ است میراث او را هم میراث خوارانش به تاراج می‏دهند و حزبش را هوادار نظام سلطنت می‏کنند. به هر حال این بخش کتاب از سایر بخش‏های آن خواندنی‏تر است. شاید به همان دلیل که گفتم. بالاخره ما آخوندیم!

به نظرم کتاب کاستی‏هایی هم دارد. ناقص تمام شده. به اندیشه‏های خاص سید منیرالدین هم پرداخته نشده.

کتاب بعدی اسمش هست دریای ایمان که بماند برای پست بعد.


ما و یک جام پنج کیلویی

یکی از دوستان چند روز قبل از جام جهانی پیامک داد که نگران این جام هستم. گفتم این جام یا کلا جام جهانی؟ در جواب چند تا کلمه فرستاد: فوتبال، آفریقا، ماهواره، خرداد و تأثیر جوانان بر جامعه.

من از این پنج مؤلفه نگران فوتبال و ماهواره و البته عامل آخری یعنی تأثیر جوانان هستم. فوتبال موضوع بسیار پیچیده‏ای است. حتی دکتر داوری هم یکبار درباره آن مطلبی نوشته بود. تحلیل روانشناختی فوتبال کار من نیست . فقط می‏دانم چیزی در آن هست که اینقدر  اثر گذار است. شاید خود ژول ریمه هم که این جام را راه انداخت نمی‏دانست چه می‏کند این پنج کیلو جواهرات!
ماهواره هم نیاز به توضیح ندارد و همه به نوعی می‏دانند که چه می‏کند هر چند نگاهی سطحی داشته باشند و فکر کنند که مثلا ماهواره با نشان دادن حاشیه‏های بازی‏ها جوانان را منحرف می‏کند( آن هم که ظاهرا اینبار به خاطر تفاوت فصل چندان نمودی ندارد هر چند تلویزیون ایران وظیفه سانسور را هم‏چنان به نحو احسن انجام می‏دهد).
ولی من خیال می‏کنم دیدن فوتبال از طریق ماهواره ابتدا فقط باعث ترویج ماهواره می‏شود و مشکل بعد از جام جهانی خودش را نشان می‏دهد. چنان که بعد از انتخابات و حوادث بعدی نشان داد. معتقدم مهم‏ترین اثر ماهواره تابو شکنی و به تعبیر دقیق‏تر عادی کردن هنجار شکنی است. من از هیچ چیز به این اندازه نمی‏ترسم. نگران مسائل جنسی هم نیستم. فکر می‏کنم این مشکل در همیشه تاریخ بشر و در همه جوامع بوده است. آنچه مرا می‏ترساند خروج انسان از هنجارهای قانونی، شرعی، عرفی و حتی طبیعی است.( این را دیگر توضیح نمی‏دهم!).
 وقتی به این مسأله فکر می‏کنم بیش از ناراحتی عصبانی می‏شوم که چقدر دست بسته‏ایم در مقابل این جعبه جادو و به قول بعضی‏ها دجال روزگار ما.

حالا همه این‏ها را بگذارید روی هم و تحویل جوانی بدهید که تمام وجودش حرکت و میل به حصار شکنی است،‏ آن‏هم در جامعه‏ای که به یکباره و در طول چند سال جوان و تحصیل کرده و مدرن شده ولی نسل قبلی‏اش حتی نمی‏دانند یک دستگاه کامپیوتر خانگی چطور روشن می‏شود. رهبری این جامعه عملاً در اختیار جوانان است. فکر می‏کنم نتیجه از قبل روشن است.

پ ن: به نظرم باید چشمهایمان را بشوییم و به جام جهانی جور دیگری نگاه کنیم. شاید آن‏چه نادیدنی است آن بینیم. من فهمم اینقدر بود.

پ ن 2: یکی از دوستان پیام گذاشته که اصلا تو شبکه‏های ماهواره‏ای فوتبال زنده هیچ وقت پخش نمیشه. خوب تقصیر منه که بی خبرم ولی به هر حال جام جهانی و البته  حاشیه‏هاش تو این شبکه‏ها هم جای خودش رو داره.