حال و هواي روستاها در گذشته خيلي خوب و زيبا بوده و الانم اگه عكس يا فيلمي ازونها مي بينيم حسابي حس نوستالوژيك بهمون دست ميده. چون بوي بكري ميدن، بوي خالصي و نابي.
اما از يه جهت هايي هم مدرن شدن روستاها خوبه. چون خيلي از كارهايي كه مثلن خانمها در روستا قبلن خيلي به سختي انجام ميدادن، الان خيلي راحت تر انجامشون ميدن. شايد نتونيم بگيم كه اصولن زنهاي روستايي حتي در دوره مدرن هم محكومند كه كنار چشمه و با آب سرد، ظرف و رخت بشويند.
كاش حس خوب گذشته ها حفظ ميشد. حداقل فقط حسش!
اينها كه ظاهره كاره مي ترسم دلشون هم ديگه اونن صفا و صميميت قبل را نداشته باشه .
به خاطره همين تغييرات ريز و درشت به اضافه ي رفتن خيلي ها ست كه رفتن به همدان رو براي خودم غدغن كردم .
اونجا ديگه هيچي مثله بچگي نيست.
دلم براي ظرف شستناي خونه ي پدربزرگ تو دله شب وسطه حياطه تاريك با آبه يخه همدان تنگ شده . يا براي لباس شستنهاي لبه حوض و توي تشت . يا براي گرماي كرسي با بوي آتيش . يا ...
اما پدر مي گفت حالا ديگه آبگرمكن گازي آباشون رو گرم ميكنه و بخاري گازي خونه هاشون رو .
دلاي ما رو قراره چي گرم كنه .
دلتنگه همدانه كودكيهام هستم . خيلي .
(شما جدي نگير براي خالي نموندن عريضه است)
پل مك لين مي گويد: " انسان خودش را در مخمصه اي مي بيند كه طبيعت به او عطا كرده است. مخمصه اي كه اساسا او را با سه مغز درگير كرده است عليرغم اينكه اين سه مغز تفاوت هايي در ساختار با هم دارند بايد با هم كار كنند و بايد با هم ارتباط برقرار كنند.
قديمي ترين اين مغزها اساسا مربوط به دوره خزندگان است. دومين مغز مربوط به دوره پستانداران اوليه يا متقدم اند . و سومين مغز مربوط به دوره پستانداران متاخرند. كه بر اساس تطور بشر انسان را واقعا انسان كرد. اگر به نحو تمثيلي از اين مغزها حرف بزنيم ما بايد اينطور تصور كنيم كه وقتي روانكاو مريض خود را مورد بررسي قرار مي دهد او در حقيقت دارد از مريضش مي خواهد تا خود را از دوره خلقت سوسمار ي اش يعني خلقت اولين خزنده تا دوره خلقت اسبي اش يعني جانور پستاندار متاخر را بيان كند.
آنچه كه پل مك اين مي خواهد بگويد البته پيچيده است اما در حقيقت دليل آوري علمي است تا موقعيت اجتماعي واقعي بشر رانشان دهد. او بطور كل تاريخ بشر با بررسي علم توصيف مي كند تا روان بشر را در حال حاضر توصيف كند. تطور حيواني بشر مشكل فعلي اوست يعني تاريخ و تجربه بشر هميشه با وضعيت فعلي اش درگير است و انسان هميشه به اين نحو درگير تاريخش است و سختي كار روانكاو اين است كه بفهمدآنچه بر سر روان فرد ميرود مربوط به چه دوره تطور اوست . با زبان تمثيلي مربوط به دوره سوسماريش است يا مربوط به دوره اسبي اش.
انسان در بسياري مواقع در گير با كاركرد متفاوت اين مغزها مي شود از يك طرف مي خواهد مدرن باشد اما سنتي عمل مي كند و خودش هم نمي داند چرا. به همين واسطه اهميت و فهم گذشته بسيار مهم است. در بسياري مسائل اجتماعي اين تحليل كاربرد دارد. اخيرا در انگلستان اعلام شد كه در هفته دو زن از خشونت خانگي جان خود را از دست مي دهند. بله در اين مملكت مدرن چنين خشونتي رخ مي دهد. بنابر اين هر چه self يا خود در دنياي مدرن خودش را آزاد مي كند بيشتر در معرض خشونت قرار مي گيرد گويا با زبان علمي حرف بزنيم همان درگيري مغز سوسماري بشر با مغز اسبي اش است. دائما ما به گذشته مي رويم و به آينده باز مي گرديم. اين رفت و برگشت خود را به صورت خشونت، تهمت ، و انواع اقداماتي كه نتيجه ناخواسته تحقير كننده اي دارد در مي آيد. بخش مهمي از اين ها بر مي گردد به انتقال يا تغيير روابط عاطفي و جنسي بين زنان و مردان كه هر چه آزاد تر و مدرن تر مي شود گرفتار خشونت بيشتري مي گردد.
ياد اين شعر از زندهياد قيصر افتادم
آسمان تعطيل است بادها بيکارند ابرها خشک و خسيسهق هق گريه ي خود را خوردندمن دلم مي خواهد دستمالي خيس روي پيشاني تب دار بيابان بکشم دستمالم را اما افسوس نان ماشيني در تصرف دارد ... آبروي ده ما را بردند!
سلام
به روزم.
اگه خيلي به سنت و مدرنيته اش نپردازيم ( چون سر مون نميشه)
اين پست قلم روان تري داشت خصوصا اون جا كه وارد روستا شد.
توي اين پاور پينت پشت صفحه نوشته كه هابرماس به جاي نگاه به كاستي ها و انحرافات مدرنيته و مدرنيسم و نفي آن،پروژه ي گذار از مدرنيته را مطرح ميكند .
سلام.
و من هر سال که از روي قبر قيرگون اين چشمه ميگذرم براي همراهانم ميگويم که اينجا يک زماني چطور بوده آنها هم ميگويند: گفته بودي