• وبلاگ : بر بساط نكته‌دانان...
  • يادداشت : دلم مي خواهد بنويسم ...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 7 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    آنان كه مي‌نويسند تا كسي بخواند، هرگز چيزي نخواهند نوشت كه ارزش خواندن داشته باشد. مگر نه آن است كه نوشتن، براي آن است كه نوشته باشي تا اگر خواننده‌اي از راه رسيد، «تو» را بخواند، نه سياهكاري‌هاي‌ قلمت را بر كاغذ سفيد. آن‌كه مي‌نويسد تا ديگران بخوانند، از او جز ورق‌پاره‌هاي بدنام نمي‌ماند؛ اما آن‌كه مي‌نويسد تا گريبان جان خويش را از هجوم انديشه‌ها و سيلاب واژه‌ها برهاند، چنان امواجي از خود مي‌پراكند كه تا شورش‌گاه دل‌ها مي‌رود. نويسنده، آن نيست كه تا هست مي‌نويسد، آن است كه تا مي‌نويسد، هست؛ آن نيست كه مي‌تواند بنويسد، آن است كه نمي‌تواند كه ننويسد؛ همچون شهرزاد قصه‌گو كه هر شب قصه مي‌گفت تا شمشيرِ مرگ از نيام خليفه بيرون نيايد، و ميان او و بودن فاصله نيندازد. داستان‌هاي او براي گوش‌هاي خليفه نبود؛ براي ماندگاري شب‌‌هايي بود كه در شهر بيداد، هزار و يك قصه، عمر كردند و تا چراغِ آسمان گردن نمي‌افراشت، شمع آنها نمي‌آسود. قلم‌به‌دست مزدور، يعني آن‌كه با چنين حس و حالي بيگانه است. او نمي‌نويسد كه وجود كتبي خود را يافته باشد؛ مي‌نويسد كه هستيِ ديگران را عاريت گيرد. مي‌نويسد؛ اما ناقص‌‌الخلقه‌هايي را بر زمين مي‌گذارد كه ميان زادن و مردن، فاصله‌اي ندارند.

    بنويس؛ اما نه براي خواندن؛ براي بودن و غم خويش را خوردن، كه مسئله اين است..