بسم الله الرحمن الرحيم و عجل الله تعالي فرج وليه عليه السلام...
اما بعد،
در اين صورت اشکال به نحو مشابه باقيست:
چرا اين دو ادعا در تناقض اند؟ :
1- کلما لم يخرج...باطل
2- فطري بودن برخي آموزه هاي دين.
؟
اشکال ديگر آنکه برهان شما براي اين مدعا چيست که گفته ايد:
« عقلاني بودن يعني فارغ از روايت بررسي کردن مطلب.»
چه کسي و به چه دليل گفته : عقلانيت = فراغت از آيه و روايت؟
؟
مگر ما معاني کلمات ائمه طاهرين عليهم السلام را با غير عقل مي شناسيم؟ آيا ما در بررسي روايات ، عقل را کنار مي گذاريم (و مثل يک مجنون با متن روايت مواجهيم؟) ؟ و از طرف ديگر در بررسي نکات عقلي، آيه و روايت را کنار مي گذاريم؟ پس چرا ادعا داريد که آن آموزه ها (که گفته ايد برخي آموزه هاي دين ) فطري و هم ديني هستند؟ اين آموزه ها را هم به دين نسبت داده ايد هم به فطرت. (همين آخرين پاسخ)
اما از طرف ديگر گفته ايد بايد فارغ از آيه و روايت باشد. پس چطور ديني نام دارند؟
اگر فارغ از آيه و روايت است که ديگر ديني نيست . اگر فارغ از آيه و روايت نيست که فبها المراد.
در مقام «شناخت» ما دو نوع «حقيقت» نداريم که يکي ديني باشد وديگري «عقلي يا فطري». «حق» يکيست. که شما در بحث شناخت از آن به «صحيح» در مقابل «خطا» تعبير کرده ايد...