حکايت گلشيفته و نوع سلوک اش منو به ياد اين غزل حافظ مي اندازه:
زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نيست درحق ماهرچه گويد جاي هيچ اکراه نيست صاحب ديوان ما گويي نميداند حساب کاندر اين طغرا نشان حسبه لله نيست
بر در ميخانه رفتن کار يک رنگان بود خودفروشان را به کوي مي فروشان راه نيست هر چه هست از قامت ناساز بي اندام ماست ور نه تشريف تو بر بالاي کس کوتاه نيست
والبته مولاناهم نهيبم مي زند که:
هيچ کافر را به خواري منگريد
که مسلمان مردنش باشد اميد
چه خبر داري زختم کار او
تابگرداني از او يکباره رو؟