گفت تشنه بوده ام من روزها
شب نخفتستم زعشق و سوزها
گفت ازاين ره کو، ره آوردي بيار
درخور فهم و عقول اين ديار
گفت خلقان چون ببينند اين آسمان
من ببينم عرش را با عرشيان
همين بگويم يا فروبندم نفس
لب گزيدش مصطفي يعني که بس