راستش من قدرت و دانش اظهار نظر در اين مورد را ندارم. اما از اين ديالوگ فيلم فرياد مورچه ها خيلي خوشم آمد و يک جور آن را پسنديدم! گفتم با شما هم به اشتراک قرارش بدهم:
و اين قسمت زن(لونا) از مرد(محمود) ميخواد که بچه دار بشن
ولي محمود جوابشو اينجوري ميده :
محمود : من به عنوان پدر نميخوام کسي رو به اين دنياي احمقانه دعوت کنم
لونا : چون من مادر ميشم.....!
محمود : و اونم شروع تراژديه زندگي منه چون به عنوان يه پدر کسي رو
به اين دنياي احمقانه دعوت کردم
ببين عشق من ازت خواهش ميکنم يه کم فکر کن ......ببين اگه نخواد به دنيا بياد چي ؟؟
اگه نخواد متولد بشه چي ؟ .........اگه وقتي بزرگ شد ...فرياد زد
اعتراض کرد ...که آخه شما با اجازه ي کي منو به دنيا آورديد
تو که مادري اگه ازت پرسيد براي چي منو زائيدي جوابشو چي ميدي ؟؟
ميدوني هيچ آدمي خلق شده ي عشق نيست ....همه مسئول حواس پرتي
زن و مرد در يک لحظه ي هم آغوشين
يک لحظه غفلت ...يک لحظه فراموشي
من از پدر شدن ميترسم
ترس من از کودکيه که قرباني يا جنايتکار به دنيا بياد و من به عنوان
نيمي از علل پيدايشش نميدونم چي جوابشو بدم
(در اين قسمت يه بچه داره از گرسنگي گريه مي کنه)
صداي بچه رو ميشنوي ؟ داره با زبون بي زبوني ميگه منو چرا آورديد تو دنيايي که
حداقل امکانات عدالت و پذيرايي وجود نداشته
پدر شدن من يعني اينکه به دنيا اعلام مي کنم :
من به دنيا اومدم .... مزه ي زندگي رو چشيدم ...... اينقدر به نظرم خوشايند بوده
که توليد مثل رو وظيفه ي خودم ميدونم
من از پدر شدن ميترسم ............ چون احساس ميکنم اين اولين خيانتيه به فرزندي
که به دنيا مياد کردم
و فرزندي که با خيانت پدر به دنيا بياد نميدونم عاقبتش چيه .........