• وبلاگ : بر بساط نكته‌دانان...
  • يادداشت : كينه
  • نظرات : 2 خصوصي ، 3 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + يك بنده خدا 

    با سلام و احترام
    ازاين اظهار نظر مجدد ، انديشه اي براي مناظره ندارم ، چه اينكه اينجانب تخصصي در زمينه علوم انساني ندارم ، اما از آنجا كه مطلبي كه شما مطرح ساخته ايد پيش از اين نيز بارها ذهن مرا به خود مشغول ساخته بود ، دوست داشتم اين شبهه موجود برطرف شود . اما هنوز به قوت خود باقي است.
    1 - شما فرموده ايد : خداوند بنده اش را دوست دارد ولي از اعمال بدش بيزار است و در جاي ديگر : ما بايد از عمل افراد ظالم متنفر باشيم ولي از خودشان چطور؟ . . . به فرض صحت اين حديث كه بارها از زبان نيكان شنيده ام ، اما :
    منظور از اين " خودشان " ، چيست ؟ آيا جسم و بدن اوست ؟ آيا حقوق انساني اوست؟ آيا وجه روحاني اوست ؟ .
    اما هر كدام اينها كه باشد ، باز جاي سئوال دارد :
    _ اگر بگوييم كه خداوند بشر را بيشتر به خاطر جسمانيت او دوست دارد ، انصافا سخن نابجايي گفته ايم ، چون آدميان علي العموم كم و بيش آلوده اند ، مگر اينكه معصوم باشند و نتيجه اين سخن آن است كه جسم آدمي نسبت به آن بعد غير مادي او والاتر و با ارزشتر است !
    _ اگر بگوييم كه مسئله حقوق انساني و ارزش انسان بودن است كه باعث اين مدعاست ، بازهم سخن نادرستي است ، چون ديگر چيزي به عنوان قصاص خشن معنا پيدا نمي كند ، حتي عذاب الهي ! هم بي وجه مي شود . در همين رابطه مي دانيد كه تمدن امروز، احكامي چون اعدام و سنگسار و شكنجه زندانيان و . . . را نقض آشكار حقوق بشر مي داند ، حال اگر در يك جاي قرآن داستاني مبني بر نابودي يك قوم به عنوان عذاب الهي آمده باشد ، آيا اين نقض آشكار حقوق بشر نيست ! ( البته يقين دارم كه اين عذاب نقض حقوق بشر نيست )
    _ اما اگر بگوييم كه اين امر ناشي از بعد غير مادي انسان است ، باز هم به نظر من ، اين نظر منتفي است . اين حقير اگر هيچ دانش ديني هم نداشته باشم ، اما از كتب معارف دوران مدرسه و دانشگاه به خاطر دارم كه روح آدمي در اثر گناه ، آلوده مي شود و اين " خودشان " كه در اين حديث آمده است ، چيزي جز همان شخصيت و بعد غير مادي اين افراد نيست كه هميشه همراه آنان خواهد بود .
    در اينجا اين سئوال پيش مي آيد كه پس خدا چگونه مي تواند يك روح و شخصيت ناپاك را دوست بدارد ؟ باز سئوال پيش مي آيد و آن اينكه آيا اعمال و كردار ظالمانه يك هستي و وجود خارجي است كه بر انسان احاطه دارد يا اين انسان است كه بر آن احاطه دارد و آنها را خلق مي كند ؟ گمان من اين است كه گوهر و ماهيت خالق زشتي ها و آن خود شخصيتي ، اگر در ابتدا ، پاك بوده ، اما در طول دوران ستمگري و ظلم ، رفته رفته زشت و متعفن مي گردد و رحمت خدا از چنين " خودي " برداشته مي شود ، مگر اينكه قبل از مرگ خود را اصلاح كند .
    *** اما فكر مي كنم كه معني اين حديث اينها نيست ، و خدا به خاطر خدا بودنش ، آن روح و جوهر زلالي را كه در وجود آدميان ، منفردا به وديعه گذاشته است ، با همان حياتي كه روز اول به او داده است دوست دارد ، اما انسان آن حيات اوليه را دستخوش تغيير مي كند ، به طوري ممكن است فربه و كامل شود ، يا اندكي آلوده و ضعيف شود كه استحقاق بخشش پيدا كند يا بيمار و نيم مرده شود و مسلما آن " خودي " كه در اثر كثرت آلودگي گنديده قابل اعتنا نمي باشد و بايد دفن شود ، يعني ديگر چيزي براي دوست داشتن باقي نمانده است ! ***
    اما درمورد ما انسانها چطور؟ بالاخره آدمي بايد چه احساسي نسبت به اشخاصي كه به او يا به قومي ظلم مي كنند داشته باشد ؟ اين دوست داشتن يا متنفر بودن مخصوص آدمي است ، نه مخصوص خدا ، خدا نه خشمگين مي شود و نه خوشحال ، نه ظلم مي كند و نه به او ظلم مي شود اين احساسات قطعا متعلق به موجودات زمانمند و مكانمند است ، پس قياس در اينجا وارد نيست . اما به نظرم اين چند نكته روشن است :
    1- احساس غم و شادي ، حب و بغض و كثيري از اينها متعلق به ماهيت آدمي است ، نه با دستورخارجي در وجود آدمي مي نشيند و نه با چند دستور اخلاقي يا عرفاني نابود مي شود ، فقط مي تواند مورد كنترل قرار بگيرد ، و هدف هم البته همين بوده ، پس نمي تواند منتفي باشد.
    2- حد افراطي اين بغض را كه مفسده خيزاست و روح و جان آدمي را تباه مي كند ، شايد بتوان كينه ناميد ، اما حدي از اين احساس كه انسان نسبت به ظالمان دارد و ناشي ازهمان تنفراز زشتي و پلشتي است كه آن شخص درخود تنيده است ،طبيعي به نظر مي آيد و نمي توان آن را نفي كرد و ميزان آن به شدت ظلم و فساد و قصاوتي كه آن شخص مبتلا به آن شده بستگي دارد ، به اين خاطر كه ممكن است آن شخص عين ظلم و فساد شده باشد ، البته اين چيزي نيست كه كسي بخواهد آن را بسنجد و نظر بدهد و فقط خداست كه مي داند ، ولي دين چارچوب و معيارهاي آن را تعيين كرده تا زندگي اجتماعي آدميان آسيب نبيند و انسان بايد موضع خود را مشخص كند . شما قطعا نمي توانيد ادعا كنيد كه جامعه اي كه شخصي را به علت تجاوز به عنف و قتل به چند بار اعدام محكوم كرده و كسي مانع اجراي حكم نمي شود ، چنين جامعه اي ، هيچ احساس تنفري نسبت به او نداشته باشد ، چون او اكنون تصوير آن زشتي است ، همه با نگاه كرده به او ، او را نمي بينند ، بلكه آن زشتي را مي بينند ، در حقيقت او همان زشتي است كه بايد از ميان برداشته شود. تا دود آن ديگران را هم خفه نكند ، بايد او را از ميان برداشت ، او كه از ميان برداشته شود ، آلودگي هايش هم همراه خود ، دفن مي كند. تا نوبت به ديگري برسد . اين گونه بغض را كينه بناميم يا هر چيز ديگر اصل قضيه را عوض نمي كند و آن قضيه اين است كه همراهي ديگران در مجازات او ناشي از همان تنفر و احساس برائت است از وجودي است كه علي الدوام آلودگي مي پراكند و فضا را مسموم مي كند به خاطر اينكه او خود آلودگي است و اين دوست داشتن او نيست! بلكه ناشي از دشمني و حس انتقام از منشاء اين زشتي است ، چون زشتي بدون او وجود خارجي ندارد و خدا عالم را زيبا آفريده است.
    3 - شايد مصداق آن چيزي كه مي خواهم بگويم ، تولا و تبرا باشد و من آن را حب و بغض مجاز و شرعي مي دانم نسبت به همه شياطين جني و انسي. حالا اسم آن كينه باشد يا هر چيز ديگري ، اما منظور نظر من در همين حد بود.

    ياحق .