حسینی یا هیئتی؟
برف آمد. تاکسیها در خانه خوابیدند و آنها که کار کردند به جای کار نکردهها هم کرایه گرفتند. برف آمد، تاکسی تلفنی محل ما دو هفته کارش را تعطیل کرد. برف آمد، شایع شد که شاید گاز قطع شود و نان پیدا نشود، مردم صفهایی تشکیل دادند که حافظهام شبیهاش را یاد نداشت. برف آمد، قیمت زنجیر چرخ چند برابر شد. برف آمد و محرم شد باز هم محرم همان شور و حال همیشگی را داشت، شاید هم بیشتر. مردم ما نشان دادند که حتی اگر بسیاری از موازین انسانی و اسلامی را زیر پا بگذارند از محرم و مراسم آن و هزینههای فراوان و بدون چشم داشت آن نخواهند گذشت. به ویژه از قیمه پلو آن. آری ملت ما ملتی است حسینی !!!! البته اگر منظور از حسینی همان هیأتی باشد. ما همه ساله خرج میکنیم، خیلی زیاد. از خواب و کار و کسب میزنیم تا شب به هیئت برسیم. هیئتها با هم مسابقه میگذارند. ولی صبح که شد ما همان آدم دیروزیم. روزی در یکی از ترافیکهای سنگین روزمره، رانندهای طبق معمول دیگری را متصف به صفت ... کرد و جواب شنید که ... جد و آبادته. اولی(با عرض معذرت از همه) جواب داد که جد و آبادم امام حسینه. کنایه از این که سید هستم. هنوز بعد از دو سال عصبانیتم باقی است. این نمونهها نشان میدهد ما بیشتر هیئتی هستیم تا حسینی. خیلی مذهبیها هم همین طورند. کسی را میشناسم که جزو مشتریهای ثابت مسجد و نماز اول وقت بود. ولی صبحها که شیر یارانهای توزیع میشد باید میدیدید که چگونه چندین برابر سهمیهاش را میگرفت و بسیاری بدون شیر میماندند. آن بنده خدا هیچ شکی در صحت کارهایش نداشت. و از این دست آدمها فراوانند. مشکل اصلی جای دیگری است. ما همان طور که دین را با نماز و روزه و حداکثر مسجد رفتن اشتباه گرفتهایم، حسین را هم با عزاداری یکی دانستهایم. و گاهی هم عزاداری را با رسم و رسومات به یادگار مانده از گذشتهها.