سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست!

مرد آرام و بی‌صدا سرش را نزدیک می‌کند و با صدایی خفیف و نجواگونه زمزمه می‌کند که دوستت دارم!

و تکرار می‌کند و تکرار می‌کند و تکرار و تکرار
و همزمان اشک می‌ریزد، بی‌صدا!

ولی کلمه و کلمات نمی‌تواند همه آنچه در درون مرد است را بیرون بریزد،
به‌ناچار دست به دامن غریزه می‌شود.
عشق‌ورزی کاری است غریزی و سخن گفتن رفتاری است آموختنی،
باید به اصل خویش برگردد

و کلمه را کنار می‌گذارد
و آرام لبش را از کنار گوش معشوق سُر می‌دهد و روی گونه‌های او می‌گذارد و باز هم دلش آرام نمی‌شود
و باز تکرار می‌کند و تکرار می‌کند و تکرار
و می‌بوسد و می‌بوسد و می‌بوسد

هر زیارتنامه مفهومی در اوست
هر ضریحی قبر معصومی در اوست
ما ضریح تن اگر بوسیدهایم
جان معصومی میانش دیده‌ایم

دورتر مردی ایستاده است که با اشارات نظر با معشوق سخن می‌گوید. زبانش خاموش و چشمانش گویا است
نامی از کسی و چیزی نمی‌برد
در دلش اما می‌گذرد که
ما را به تو سرّی است که کس محرم آن نیست

او نیز توانش از دست می‌رود و نگاهش را ناتوانتر از آن می‌یابد که آتش درونش را تسکین بدهد

آرام آرام به طرف معشوق می‌رود و در آغوشش می‌کشد و از چشمها و گونه‌ها شروع می‌کند و می‌بوسد و
سر آخر به پای او می‌افتد

مرد دیگری در این میان آنچنان از تماشا سرشار است که هرآنچه در دل داشت را به یکباره بیرون ریخته است
روحش را به تمامی عریان کرده است و از رسوایی در برابر معشوق باکش نیست.
و هیچ نگران نیست که انگشت‌نمای دیگران شده است.

من تماشای تو میکردم و غافل بودم
کز تماشای تو خلقی به تماشای من‌اند

واژگان، او را هم ناکام گذاشته‌اند و اکنون مرد سوم هم بازوانش را حلقه معشوق کرده است و سراسیمه و بی‌امان می‌بوسد و می‌بوسد و می‌بوسد. اشکش را از گوشه چشمش کنار می‌زند و  باز بوسه را تکرارکنان فریاد می‌زند: دوستت دارم!

و حالا یک معشوق است و خیل عاشقان که هیچ، جز بوسه‌ای درمان دردشان نیست

وعجبا که اینجا عشق همگانی است
کسی غیرت نمی‌ورزد
کسی دیگری را از حریم معشوقش نمی راند
نه که نمی راند، که دیگران را به عشق‌ورزی و کامگیری از معشوقش دعوت می‌کند

گویا
فریاد می‌زند:
گشته‌ام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیده‌ام که مپرس

من از عشق مشترک سخن می‌گویم، من از بازگشت به اصالت زندگی سخن می‌گویم، از انسان جستجوگری که آرامش و امنیت می‌جوید
و اینجا اقیانوسی است که غرقش می‌کند

اینجا نجف است، آستان علی!

گاه‌نگاشت 80 در تلگرام


صلح برای ما، جنگ برای آنها

«صلح برای ما، جنگ برای آن‌ها» نتیجه‌ای است که با خواندن کتاب دیوید فرامکین با نام ‘’A Pease to End All Peace’’ به آن می‌رسید.


«صلحی که همه‌ی صلح‌ها را بر باد داد» عنوانی است که حسن افشار مترجم فارسی کتاب برای آن برگزیده است با عنوان فرعیِ «فروپاشی امپراتوری عثمانی و شکل‌گیری خاورمیانه‌ی‌ معاصر». کتاب را نشر ماهی در 1395 با ترجمه حسن افشار منتشر کرده است، با فاصله‌ای تقریبا سی‌ساله بعد از انتشار کتاب در 1989 میلادی در آمریکا.

کتابی در 12 بخش و 61 فصل که تلاش می‌کند ماجرای فروپاشی عثمانی و شکل‌گیری خاورمیانه با نقشه جدید را طی سال‌های 1912 تا 1922 گزارش و تحلیل کند. گزارشی با جزئیات فراوان از ماجراهای داخل حکومت عثمانی، جلسات کابینه بریتانیا، گفت‌وگوهای سران کشورها و سران قبایل عرب، مذاکرات صلح، تصاویر متعدد، و یادداشت‌های شخصی بازیگران سیاسی این ده‌سال که تعدادشان هم کم نیست.

خلاصه کتاب آن است که سران متفقین (انگلیس، فرانسه و روسیه) در جنگ جهانی اول تلاش می‌کنند طرح صلحی را در خاورمیانه پیاده کنند تا درگیری‌های بین خودشان بر سر تقسیم این منطقه مهم در جهان به پایان برسد. هدف از این صلح صلح بین خودشان است نه صلح برای انسان‌ها و ساکنان این سرزمین. هدف اصلی حذف امپراتوری عثمانی و تقسیم آن است. ولی ظهور مصطفی کمال پاشا در ترکیه، انقلاب کمونیستی در روسیه، زنده‌شدن روحیه استقلال خواهی در کشورهای عربی، و دخالت آمریکا بازی را در هم می‌ریزد.  در این بین پیگیری‌های نخست‌وزیر سرسخت بریتانیا، دیوید لوید جورج برای اختصاص فلسطین به یهود تقریبا تنها خط مستقیمی است که دنبال می‌شود.

به جز آگاهی‌های تاریخی خواندن کتاب نیازمند دانستن جغرافیایی تاریخی منطقه نیز هست. در نقشه‌های امروز خط‌های مرزی و برخی اسم‌ها نسبت به آنچه در دهه دوم قرن بیستم می‌گذرد تغییر کرده است.

یکی از نتایج فرعی کتاب، شکست این پندار است که همه چیز در ماجرای خاورمیانه بر اساس برنامه‌ریزی پیش‌رفته است و سیاست‌مداران انگلیسی دقیق و هدف‌مند کار می‌کنند. اختلافاتی که بین دولت‌مردان بریتانیا در این کتاب گزارش شده آن‌چنان گسترده است که خواننده می‌پذیرد بخش زیادی از آنچه در پایان جنگ جهانی رخ داده است برآیند حوادث پیش‌بینی نشده و ناآگاهی‌های بازیگران اصلی است. سردمداران بریتانیا از بسیاری از تحولات منطقه، توانایی‌های بازیگران دیگر، و حتی تفکرات همکارانشان بی‌خبر هستند، و گاه حتی بر سر جنگیدن و نجنگیدن در حد نخست‌وزیر و وزرا اختلاف‌های اساسی گزارش می‌شود.

کتاب «صلحی که همه‌ی صلح‌ها را بر باد داد» با قلمی داستانی نوشته شده و ترجمه حسن افشار هم روان است و خواندن متن کتاب خستگی‌آور نیست، ولی ماجرا آن‌قدر شلوغ است که اگر خواننده‌ای آگاهی پیشین از سرگذشت خاورمیانه و جنگ جهانی اول نداشته باشد سردرگم می‌شود. به بیان دیگر اگر کسی بخواهد یک خط تحلیلی روشن از وقایع داشته باشد از این کتاب چیزی دستگیرش نخواهد شد.

تصور می‌کنم نویسنده می‌توانست بسیاری از یافته‌هایش از اسناد و گفت‌وگوها را در کتاب نیاورد و آسیبی هم به هدفش نرسد. با این حال اگر خواننده پیش از خواندن این کتاب، بازیگران اصلی خاورمیانه و جنگ جهانی را بشناسد و رویدادهای سازنده این دوران را در ذهن خود داشته باشد، این کتاب می‌تواند تصویر او از این دوران ده‌ساله را آشکارتر کند.

کتاب فرامکین یک ترجمه فارسی دیگر هم دارد که دنیای اقتصاد آن‌ را در دو جلد منتشر کرده است. این ترجمه با نام «صلح کردند که جنگ بماند» و عنوان فرعیِ «چگونگی فروپاشی امپراتوری عثمانی و برآمدن خاورمیانه جدید» عرضه شده و داود حیدری و مفید علیزاده مترجمان آن هستند.


#کتاب_نگاشت

گاه‌نگاشت 79 در کانال تلگرامی گاه‌نگاشت


محیط زیست فقه و جای خالی «فقه محیطزیست»

لینک یادداشت محیط زیست فقه و جای خالی «فقه محیط‌زیست» در پایگاه اینترنتی پژوهشگاه مطالعات فقه معاصر


در میان ابواب نوپدید فقهی که تحت عناوینی همچون فقه معاصر، فقه نظام یا … از آنها یاد می‌شود، برخی مانند فقه اقتصاد و سیاست، سابقه بیشتری داشته و دارای پیشینه پژوهشی مناسبی هستند و برخی مانند فقه محیط‌زیست، هنوز به‌مانند طفلی نوپا زیست می‌کنند. در این میان، حجت‌الاسلام‌والمسلمین محمدکاظم حقانی فضل، مدیر دانشنامه فقه معاصر معتقد است آنچه باعث نوپایی فقه محیط‌زیست شده است، محیط زیستی است که دانش فقه در آن زندگی می‌کند. یادداشت خواندنی و جذاب این استاد سطوح عالی حوزه علمیه قم، از نگاه شما می‌گذرد:

دانش فقه به‌عنوان دانشی که عهده‌دار تنظیم افعال مکلفین است، در واقع به دنبال نظم‌دهی به رفتارهای انسان است. این نظام‌بخشی در چهار سویة همپوشان معنی می‌یابد که عبارت‌اند از رابطه انسان با خدا، رابطه انسان با خود، رابطه انسان با دیگران و رابطه انسان با طبیعت. بنا بر جهان‌بینی اسلامی، دستورات الهی با هدف سازگارسازی این چهار سویه و در راستای کمال انسانی صادر شده‌اند. رابطه انسان با طبیعت امروزه در قالب مسائل محیط زیستی مطالعه می‌شود. عناصر شکل‌دهنده محیط‌زیست مثل آب، هوا، خاک، گیاهان، جانوران و مانند آن در فقه اسلامی نیز موردتوجه بوده و گاه احکامی بر آن‌ها مترتب شده است. این مسائل در ابواب چندی از فقه جای گرفته‌اند، مثل اینکه در جنگ‌ها آلوده و سمی کردن آب و کندن درختان روا نیست که در ابواب جهاد در کتب فقهی جای گرفته است. بااین‌همه، در هیچ یک از کتاب‌های معروف فقهی، اعم از شیعه و سایر مذاهب اسلامی، بابی اختصاصی برای مسائل محیط زیستی نوشته نشده است، چنان‌که در کتاب‌های حدیثی نیز چیزی به‌عنوان احادیث محیط‌زیست یافت نمی‌شود.

موضوعاتی که فقیهان موردتوجه قرار می‌دهند گاه موضوعات شرعی محض هستند مثل نماز و روزه و مانند آن، و گاه موضوعاتی هستند که مؤمنان در زندگی روزمره با آن سروکار دارند مثل خوردن، آشامیدن، روابط جنسی، خریدوفروش و مانند آن که شارع به طور مستقیم درباره آن‌ها اظهارنظر کرده است. دانش فقه در مواجهه با این موضوعات، دانشی مؤسس محسوب می‌شود و خود، موضوع و حکم و لوازم آن را توضیح می‌دهد.

پاره‌ای از موضوعات نیز یافت می‌شود که نه در متن قرآن و حدیث حضور مستقیم دارند و نه ارتباطی پیوسته با موضوعات پیش‌گفته دارند، ولی در زندگی روزمره حضور دارند. پرسش مؤمنان از فقیهان، زمینه‌ساز ورود این مسائل به دایره فقه می‌شود. تعداد این موضوعات پیش‌بینی‌نشده در دوران جدید، رو به گسترش است. بخشی از این موضوعات، از اساس، تازه و نوساخته‌اند؛ مثل بسیاری از ابزارهای فناورانه یا روش‌های جدید درمانی و پزشکی که نتیجه رشد دانش تجربی در دوران مدرن است. در این بخش از موضوعات، دانش فقه نقش تأسیسی نداشته و صرفاً مصرف‌کننده و پیرو است. فقه فقط وظیفه بیان حکم را برعهده دارد و نمی‌تواند دخالتی در ایجاد، تعریف یا تحدید موضوع داشته باشد.

دسته‌ای دیگر از پرسش‌های پیشاروی فقیهان زاییده تزاحم‌های ناگزیر زندگی بشری است؛ اعم از تزاحم بین موضوعات گروه نخست یا موضوعات دسته دوم. ولی نکته مهم آن است که پاره‌ای از این تزاحمات و هم‌پوشانی‌ها در دوران پیشامدرن، امکان بروز و ظهور نداشته است.

به نظر می‌رسد مسئله محیط‌زیست از معضلاتی است که نتیجه توسعه بعد از انقلاب صنعتی و تزاحم عرصه‌های مختلف زیست انسانی است، مثل ازبین‌بردن جنگل‌ها یا آلودگی هوای یک شهر چند میلیون نفری. پیش از توسعه فناوری، بشر توان استفاده و مصرف ویرانگر از طبیعت را نداشت. آنچه در دنیای نو رخ داده است؛ یعنی گسترش جمعیت و نیاز بیشتر به مواهب طبیعی و رشد فناوری و سرعت باورنکردنی استفاده از این منابع، حتی در آغازین روزگار دوران مدرن قابل پیش‌بینی نبود؛ چراکه دانش و تجربه بشری، توان چنین آینده‌نگری را نداشت. هرچند می‌توان مشکلاتی را نیز تصور کرد که امکان تحقق داشته‌اند؛ ولی امکان این که انسان‌ها متوجه آن بشوند نبوده است؛ مثل ازبین‌رفتن گونه‌های خاص جانوری یا گیاهی که به دلیل عدم ارتباطات و زیست محدود انسان‌ها، کسی نمی‌توانست بداند تعداد زنده هر حیوان چقدر است؟ و آیا حیوانی خاص روبه انقراض هست یا نه؟ فقه اسلامی را در این عرصه نیز باید دانشی «پیرو» دانست که نمی‌تواند موضوعات را پیش‌بینی کند. بلکه این پیشامدهای زندگی است که این موضوعات را می‌سازد و در برابر مکلفان و مقلدان و فقیهان قرار می‌دهد.

از همین جاست که نمی‌توان انتظار داشت فقیهان در ساماندهی دانش فقه، بابی به اسم باب محیط‌زیست در نظر گرفته باشند، هرچند در روایات اسلامی توصیه‌هایی درباره چگونگی رفتار با حیوانات، یا گیاهان یا آب و مانند آن شده است، ولی سویة این روایات لزوماً چیزی به اسم محیط‌زیست نیست.

در واقع فقه، از اساس، از زاویه زندگی انسان به جهان می‌نگرد؛ چون موضوع آن افعال مکلفان است. فقه حتی حقوق مکلفان را نیز از زاویه تکلیف بررسی می‌کند. بنابراین نمی‌توان در آن، بابی یافت که موضوع آن آب، گیاه، حیوان، هوا، فناوری، ماشین یا هر موضوع دیگری باشد که ارتباط مستقیم به انسان و رفتارهای او نداشته باشد.

نکته دیگری که می‌تواند مانع شکل‌گیری فقه محیط‌زیست  قلمداد شود، اصالت اباحه است. بر اساس مبانی بنیادین فقه اسلامی، انسان در استفاده از مواهب الهی آزاد است. محدودکننده این آزادی، حقوق دیگران، ضرر به خود یا دیگران و یا حرمت اولیه برخی از این مواهب است. تزاحم با حقوق دیگران در جهان کوچکی که گذشتگان زیست می‌کردند چندان کوچک و محدود بود که تأسیس دانشی جدید یا افزودن بخشی تازه به فقه را طلب نمی‌کرد. این گسترش ارتباطات و جهانی‌شدن بود که بشر را متوجه تأثیرات ویرانگر مواجهه‌اش با طبیعت و محیط‌زیست کرد.

دانش فقه از سوی دیگر مبتنی بر نوعی الهیات خاص است که برون‌داد این الهیات، کم‌توجهی به محیط‌زیست است. در الهیات اسلامی، خداوند طبیعت را منظم، هدفمند، برای انسان، در راستای نیازهای انسان و کافی برای این نیازها آفریده است و  اگر هم کاستی در برخی زمان‌ها و مکا‌ن‌ها مشاهده شود ناشی از ظلم ظالمان یا امتحان الهی یا مکافات عمل مؤمنان است. خداوند به نیازهای امروز و فردای انسان آگاه است و جهان را بر اساس همین آگاهی خلق کرده است. این پشتوانه الهیاتی می‌تواند زمینه‌ساز بی‌توجهی به محیط‌زیست باشد؛ چراکه هرآن‌کس که دندان دهد نان دهد و خلق لکم ما فی الأرض جمیعاً. در این نگاه الهیاتی، توان مخرب انسان نسبت به طبیعت نادیده گرفته شده و بلکه گمان می‌رفته که خدایی که ضامن روزی انسان است، خود به طور ماورایی مانع ازبین‌رفتن مواهب طبیعی خواهد شد.

در یک جمع‌بندی می‌توان چند عامل اصلی از جمله: الهیاتی که گمان می‌کرده طبیعت جز به اراده مستقیم خدا از بین نمی‌رود، محور بودن انسان مکلف در فقه، محدود بودن استفاده از مواهب طبیعی در حد گذران امور جمعیت‌های کوچک، عدم امکان آگاهی به تأثیر تصرفات گسترده در محیط‌زیست و اینکه همه مشکلات محیط زیستی قرن‌ها بعد از دوران شارع روی نموده است، محیط زیستی برای فقه ساخته است که نبود باب «محیط‌زیست» در آن طبیعی می‌نماید.

 


تحول یا تنزل دینداری در ایران

تحول یا تنزل دینداری در ایران؛ چند پرسش بنیادین (در حاشیه مناظره حسن محدثی و علی‌رضا شجاعی زند)


چندی پیش جلسه گفت‌وگویی بین دو جامعه‌شناس دین با موضوع دینداری در ایران برگزار شد.در این گفت‌وگو دکتر حسن محدثی گیلوایی گزارش‌هایی مبنی بر کاهش و افول دینداری در ایران ارائه داد و در نقطه مقابل دکتر علی‌رضا شجاعی‌زند ضمن نقد پیمایش‌های انجام‌شده معتقد بود آنچه در ایران رخ داده تحول دینداری است نه تنزل. به نظر می‌رسد برای اینکه بتوانیم با هر یک از این جامعه‌شناسان دین همراهی یا مخالفت کنیم نخست باید پاسخی به چند پرسش بیابیم و سپس به ارزیابی سخنان جامعه‌شناسان دین برسیم و بین تحول و تنزل داوری کنیم. به این منظور نخست گزارشی گذرا از مناظره این دو استاد جامعه‌شناسی دین را مرور می‌کنم و سپس به پرسش‌های بایسته این بحث می‌پردازم.

پیوند به متن کامل این یادداشت در سایت دین‌آنلاین


زیستن با کتاب

«زیستن با کتاب» نام فارسی کتابی است با نام «انا و الکتب» نوشته طَریف الخالدی نویسنده و تاریخ‌پژوه عرب اهل فلسطین. الخالدی در این کتاب داستان خودش و برخی از کتاب‌هایی را نقل کرده که در مسیر دانش‌آموزی، دانشجویی، استادی و نگارش کتاب‌ و مقاله سر و کارش به آن‌ها افتاده است.

کتاب در واقع به گونه‌ای خاطره‌بازی با کتاب‌هاست، با این حال یک جهت‌گیری مشخص را نیز در متن گنجانده است. نخ تسبیح همه این کتاب‌ها ادبیات،‌ نقد ادبی و تاریخ عرب از دوران جاهلی و صدر اسلام، تا دوره معاصر است. البته تاریخ در زبان خالدی صرفا کتاب‌های وقایع‌نگاری را دربرنمی‌گیرد. با توجه به تخصص نویسنده که تاریخ‌پژوهی است نه تاریخ‌نگاری، گستره متونی که به آن‌ها مراجعه کرده بسی پردامنه‌تر از منابع وقایع‌نگارانه است.

روشن است که در این سرگذشت‌نامه خاص هیچ کتابی به شیوه مرسومِ گزارش کتاب، گزارش نشده است، چنان‌که هیچ نویسنده‌ای به طریق مألوف شناسانده نشده است. خالدی به هر کتابی که می‌رسد نخست انگیزه خود از مواجهه با آن کتاب و سپس یافته‌های ارزشمند خود از آن را توضیح می‌دهد. یافته‌هایی که اینجا نوشته است درباره‌ی کتاب است نه از متن کتاب. به گونه‌ای نگاه درجه دو به کتاب‌ها کرده است.
 
او درباره هر کتاب چند جمله‌ای بیشتر ننوشته است. به جز جاحظ و کتابش «الحیوان» که یک فصل را به خود اختصاص داده است. ابن خلدون نیز سهمی بیش از دیگران در این کتاب برداشته است. بخشی از کتاب تطورات نگاه مسلمانان به سیره پیامبر(ص) را مرور کرده و بخشی دیگر گزاش‌گر نگاه مسلمانان به حضرت مسیح(ع) است.

متن روان و بسیار خوش‌خوان کتاب برای خواننده فارسی زبان مدیون محمدرضا مروارید مترجم کتاب است که غیر از ترجمه، با تلاشی ستودنی تمامی افراد و کتاب‌های نامبرده در متن را یک‌به‌یک در پانویس معرفی کرده و حتی چاپ‌های متعدد آن‌ها را نیز یادآوری کرده است. بدون این پانویس‌ها کتاب برای خواننده‌ نا‌آشنا با این حوزه آورده‌ چندانی نمی‌داشت. از خواندن این کتاب لذت بردم، و فراوان آموختم.
#کتاب_نگاشت

گاه‌نگاشت 76
https://t.me/MKHAGHANIFAZL




تشریف خوانی

دو سه روز اول سال 1401 را مشغول خواندن تشریف شدم. کتابی که به حساب خودم باید زودتر می‌خواندم. قصه‌ای شهری-روستایی که با پی‌رنگی مذهبی گرد پیروزی انقلاب 57 می‌گردد. تشریف قصه‌‌ای کوتاه با ماجرایی بلند دارد. قصه از آنجا شروع می‌شود که دامادی درست شب دامادی‌اش رازی را از عروسش می‌شنود که دیگر نمی‌تواند در خانه بماند. قصه در آبان 57 در همدان آغاز و سه روز بعد در حاشیه همان شهر تمام می‌شود. نویسنده برای گشودن آن راز  با کمک آدم‌های قصه‌اش ماجرا را به دو سال پیش می‌کشاند.

تشریف قصه دارد. و با این که پی‌درپی در ذهن و زبان آدم‌هایش به گذشته‌های دور حتی تا 16 آذر 1332 برمی‌گردد، ولی آن‌قدر شیرازه و کشش دارد که وادارت می‌کند با شتاب بیشتری کتاب را بخوانی.

ورود شخصیت‌ها‌ به داستان حساب‌شده است. نویسنده شخصیت‌ها را به آرامی گزارش می‌کند و خواننده کم‌کم با آن‌ها خو می‌گیرد، شهریار، مصطفی، مهری، موسی‌عیسی و بقیه. با این حال در بخشی از داستان از چند نفر به‌سرعت و با انباشت اطلاعات پرده‌برداری می‌شود. به نظرم این اشکال می‌توانست نباشد. دست‌کم درویش نصرالله  زودتر از وقتی که شهریار او را دید می‌توانست وارد ماجرا شده باشد.

نویسنده با دلبستگی‌ای که به همدان دارد، هزااااار تا اشاره به همه چیز همدان دارد. آدم‌ها، کوچه‌ها، مسجدها، بازارها و راسته‌ها، گاراژها، خیابان‌خاکی، سینما الوند و بالاخره میدان و مجسمه وسط آن، همه برای یک خواننده همدانی ملموس است. عزتی‌پاک حتی پای مرحوم آخوند ملاعلی معصومی مرجع بزرگ همدان در آن روزگار را با نام شیخ محله عین‌القضات به قصه باز کرده است. نمونه این کار را پیش‌ از این در قیدار رضاامیرخانی درباره سید گلپا دیده بودم. قصه اشاره‌ای گذرا به روحانی نامدار دیگر یعنی سید نصرالله بنی‌صدر دارد. ولی هر دو بدون اسم. و اینجاست که نمی‌دانم خواننده ناآشنا به همدان -به‌ویژه همدان دهه 50- چقدر می‌تواند این اشاره‌ها را دریافت کند.

رمان تشریف تاریخ نیست ولی در بستری تاریخی با ماجراهایی تاریخی رخ می‌دهد. و در این میان دست‌کم خواننده‌ای مثل من چشم‌داشت بیشتری دارد. از این رو احساس می‌کنم جای سید اسدالله مدنی، و نیز درگذشت مرحوم آخوند ملاعلی و تشییع جنازه باشکوه او در قصه خالی است.

باورهای مصطفی به عنوان شخصیت محوری داستان جاهایی به شعار نزدیک می‌شود. جوانی که در نیمه دهه پنجاه مبارز است و کتاب می‌خواند، امکان این که تغییر کند فراوان است. به گمانم سیر دگرگونی‌ یا رشد فکری مصطفی نیازمند پردازش بیشتر و بهتری بود. خواندن تشریف خستگی نمی‌آورد، لذت خوب کتاب‌خوانی را با خود دارد، و پس‌زمینه مذهبی و مبارزاتی آن پایی در واقعیت دارد.
#کتاب_نگاشت

گاه‌نگاشت 75

https://t.me/MKHAGHANIFAZL


امضاهای طلایی

چند سالی هست که در فضای مطبوعاتی و سیاسی ایران عبارت صاحبان امضاهای طلایی رایج شده است. این عبارت بیشتر در فضای اقتصادی کاربرد دارد و منظور آن است که گرفتن برخی از مجوزهای خاص اقتصادی که سود فراوانی در آن هست، مشروط به امضای افرادی خاص است. این امضاها دروازه رانت‌خواری و فساد را گشوده و پنجره شفافیت را بسته است. در انتخابات سال 96 هم نامزدها وعده می‌دادند که این امضاها را جمع می‌کنند. این که این امضاها جمع شد یا نشد مسئله این یادداشت نیست.

پرسش این یادداشت آن است که آیا امضای طلایی فقط در عرصه اقتصادی و مجوز واردات و صادرات و مانند آن است؟ آیا در حوزه‌های دیگر امضای طلایی یافت نمی‌شود؟ آیا در گفتن  مجوز یک پژوهشگاه علمی یا یک دانشگاه امضای طلایی نیست؟ آیا در گرفتن مجوز یک باشگاه ورزشی امضای طلایی وجود ندارد؟ آیا نمی‌توان گفت وقتی تایید و رد صلاحیت نامزدهای ریاست جمهوری و مجلس شورای اسلامی و نیز مجلس خبرگان را در اختیار شورای نگهبان گذاشته‌ام در واقع شورای نگهبان را در جایگاه امضای طلایی قرار داده‌ایم؟ روشن است که صاحبان امضای طلایی همیشه بر اساس شناخت خود عمل نمی‌کنند و این گزارش‌های دستگاه‌های دیگر است که زمینه را برای امضای طلایی فراهم می‌کند و گاه ممکن است این امضا سر از ظلمی خواسته یا ناخواسته در بیاورد.

آیا می‌توانیم بگوییم در اقتصاد، فرهنگ، ورزش و سایر عرصه‌های حکومتی امضای طلایی نباشد چون زمینه‌ساز فساد است، ولی در اصل دروازه ورود به حوزه قدرت و سیاست امضای طلایی اشکالی ندارد؟ اگر فساد و قدرت پیوندی ناگسستنی دارند -که دارند- آیا بهتر نیست برای این امضای طلایی هم فکری شود و آن را شفاف‌تر، مردمی‌تر و قابل نقدتر کنیم و امکان شکایت و اعاده حقوق برای آن در نظر گرفته شود؟

 

لینک یادداشت در کانال تلگرامی گاه‌نگاشت


حکمت رد صلاحیت ها

از مَثَل‌های رایج  بین ایرانیان آن است که «الخیرُ فیما وَقَع»، یا این که «شاید حکمتی در آن باشد»!. کارکرد رایج این جملات و امثال آن نوعی تسلابخشی پس از شکست‌ها و حوادث تلخ است. ولی به گمان من به حُکمِ‌ آن‌که تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیز‌ها! این مثل هم چندان بی اصل و نسب نیست و تجربه‌ی زیسته مردمان، فراوان از تلخی‌ها میوه شیرین برداشت کرده است، هر چند که در همه موارد چنین نبوده است. این شیرینی‌ها گاه ناشی از امور غیرقابل پیش‌بینی و گاه وابسته به کنش‌های آگاهانه شکست‌خوردگان است.

ماجرای احراز صلاحیت نامزدان ریاست جمهوری سال 1400 هم می‌تواند نمونه‌ای از تلخی‌هایی باشد که از آن شیرینی تراوش کند. شاید نخستین میوه این ردّ صلاحیت و چینش خاص نامزدها، گلایه عمومی و گسترده سیاست‌ورزان ایرانی اعم از چپ و راست و میانه و اصول‌گرا و  غیر آن است. دست‌کم پرسش از این که چرا چنین شد، ذهن و زبان بسیاری را پر کرده است. دلخوشی دوم، اعتراض یکی از فقهای امروز شورا به فرایند احراز صلاحیت‌ها و نامه یکی دیگر از حقوق‌دانان گذشته شورا در همین مورد است. حتی اگر انگیزه این دو معترض دفاع از دوستان خودشان باشد، دست‌کمشان نباید گرفت. اگر این دو اعتراض در کنار استعفای چندین سال پیش آیت آلله استادی از شورا دیده شود، ‌آنگاه می‌توان به گشوده شدن روزنه‌ای برای نقد آشکار و همه‌جانبه و عالمانه نظارت استصوابی امیدوار بود.

از همین رهگذر می‌توان به کنشی اندیشید که حکمت این رد صلاحیت ناشیانه را افزون کند. اهالی مطبوعات به مدد بازماندگان از نویسندگان قانون اساسی و سابقین از اعضای شورای نگهبان، اعم از فقیه و حقوقدان می‌توانند نقد نظارت استصوابی را به یک مباحثه در رسانه‌های کشور تبدیل کنند. و برای رفع این روش معیوب، چاره‌ای پیشنهاد کنند. اقناع عمومی کنشگران سیاسی و فرهنگی کشور وظیفه اهالی رسانه است.

لینک یادداشت در کانال تلگرامی گاه‌نگاشت


یادداشتهای زندگی در تحریم

«یادداشت‌های زنی در جنگ و تبعید» عنوان فرعی کتاب «یادداشت‌های بغداد» نوشته نُها الراضی است. که به نظرم شاید بهتر بود اسمش می‌شد زنی در جنگ و تحریم. کتاب را رمضان سال گذشته اینترنتی خریدم و رمضان امسال خواندم. یادداشت‌های زنی هنرمند، بدون همسر، تحصیل‌کرده، و از خانواده‌ای تقریبا اشرافی که در خانه‌باغی بزرگ در حاشیه بغداد زندگی می‌کند.

یادداشت‌ها خیلی منظم نیست و افتادگی زیاد دارد. از جنگ اول خلیج فارس تا جنگ دومش نزدیک 13 سال فاصله است. این روز‌نوشت‌ها بخش بسیار کمی از این روزها را پوشش داده است. با این همه گزارش مستقیم یک ساکن بغداد از حمله بمب‌افکن‌های بی52 آمریکایی به اندازه کافی جذاب است. بمب‌ها و موشک‌هایی که ما فقط خبرش را می‌شنیدیم و می‌دیدیم. حالا یک نفر در گوشه‌ای از بغداد حال و روز مردمی را که زیر آن موشک‌ها و غرش هواپیما‌ها زندگی کرده‌اند برای ما نوشته است. آنقدر زیاد که یک روز صبح که حمله هوایی نمی‌شود نویسنده خوابش نمی‌برد و بعد از دقایقی که مثل هر روز موشک‌ها شب را به صبح وصل می‌کنند، نویسنده می‌تواند با خاطر جمع به خواب دم‌صبح‌اش برسد. نبود برق، قطع آب، نبود مایحتاج روزمره، دزدیِ دولتی‌ها از مردم، و مردم از هم، خراب شدن پل‌های وسط شهر، پیدا نشدن بنزین، و هر بلای دیگری که ممکن است در یک جنگ نابرابر سر مردم عادی یک کشور بیاید را در این یادداشت‌ها می‌بینید. روشن است که در این اوضاع قطعی تلفن دیگر مسئله مهمی نیست.

عراقِ این کتاب با تصوری که من از عراق دارم هیچ سازگاری ندارد. تقریبا هیچ رگه‌ای از مذهب و حتی کربلا و نجف در کتاب نیست. به جز اشاره به کاشی‌کاری زیارت‌گاه‌ قبر ابوحنیفه! خوب نویسنده مذهبی نیست، اصلا.

گزارش‌ روزهای جنگ مرتب و روزانه‌ است. ولی جنگ چیزی حدود یک ماه است نه بیشتر. آن‌چه تمام این سال‌ها و بیشتر برگ‌های این کتاب را پر کرده است چیزی نیست جز روایت تحریم. فرایندی ده ساله که کشور هزار و یک شب را به ویرانه‌ای آباد نشدنی تبدیل می‌کند. تحریم زاده حماقت صدام و جنایت آمریکا است. می‌گوید کار به جایی رسید که بیماران حتی لامپ بیمارستان را می‌بردند و هر کس که در بیمارستان بستری می‌شد علاوه بر لامپ حتی باید قاشق و بشقاب غذایش را هم خودش با خودش می‌‌آورد. آوردن ملافه و لوازم یدکی بخاری را هم به آخر این لیست اضافه کنید.

در این کتاب چند جوک هم درباره صدام از زبان مردم کوچه و بازار روایت می‌شود و من باز تعجب می‌کنم. گمان می‌کردم در عراقِ صدام کسی جرأت جوک ساختن علیه او را نداشته است.
نویسنده در جایی از خاطرات یک اسیر عراقی درباره دوران اسارتش در ایران چیزی نقل می‌کند. این بخش از کتاب هم با تصورات من از خوش‌‌رفتاری ما با اسیران عراقی سازگاری ندارد. اسم «رفسنجانی» هم یک جای کتاب هست که به بوش گفته دایناسوری با مغزی به اندازه گنجشک. اشاراتی هم به انتفاضه شعبانیه هست بدون این اسم، و بدون این که هیچ اطلاعاتی از حجم قتل عام شیعیان در آن باشد. شاید هم نویسنده در آن مقطع چیزی نمی‌دانسته است.

کتاب تصویری سیاسی اجتماعی نمی‌دهد. برشی است از زندگی روزمره مردم عراق. البته نه مردم طبقه پایین و یا متوسط. شاید با استفاده از ادبیات سال‌های نه چندان دور بتوانم بگویم یادداشت‌های زنی بورژوا از سال‌های جنگ و تحریم.

خواندن کتاب را پیشنهاد می‌کنم، ترجمه روانی دارد.

 

لینک یادداشت در کانال تلگرامی گاه‌نگاشت


یک بی دقتی در جرعه ای از دریا

جلد چهارم جرعه‌ای از دریا را با تأخیر تهیه کردم. هشتمین شخصیتی که در بخش طریقیات به او پرداخته شده امین الاسلام طبرسی صاحب مجمع البیان است. اهل دانش می‌دانند که درباره مازندرانی یا تفرشی بودن صاحب مجمع گفتگو فراوان است. استاد آیت‌الله شبیری زنجانی در این کتاب با تکیه بر کتاب تاریخ بیهق، امین الاسلام را اهل تفرش دانسته‌اند. چرا که نویسنده تاریخ بیهق هم‌دوره اوست و کتابش هم قدیمی‌ترین منبع درباره زندگی طبرسی است و هم‌او تصریح کرده است که ابوعلی طبرسی اهل تفرش است. محققان کتاب سخنان حضرت استاد را به صفحه 351 کتاب تاریخ بیهق آدرس داده‌اند. اما متاسفانه خطای کوچکی در این بین رخ داده است. آنچه در کتاب تاریخ بیهق آمده در ص 242 کتاب است و آنچه در صفحات 351 و 352 آمده است در واقع تعلیقات محقق کتاب است که از صفحه 293 کتاب به بعد درج شده است.  و روشن است که نظر استاد به متن بوده است که ارزش تاریخی دارد نه به تحقیقات محققان معاصر که با وجود ارزشمندی جایگاه تاریخی و استنادی ندارد.

و این البته غیر از این خطای بزرگ‌تر است که کتابی مثل جرعه‌ای از دریا فهرست منابع ندارد و در پانویس هم به اطلاعات شناسنامه‌ای کتاب اشاره نشده است.

 

لینک یادداشت در کانال تلگرامی گاه‌نگاشت