... بر بساط نکته دانان
اول این که روز پنج شنبه این وبلاگ یک ساله میشود و من 33 ساله. خیلی اطمینان نداشتم که تا این جا دوام بیاورم. البته وبلاگم را میگویم. خدا را شکر که هنوز شوقی به نوشتن در این صفحه دارم و گاهی دغدغهها و علایقم را در اینجا مینویسم و گاهی هم به حکم طلبگی چیزی در راستای تبلیغ دین مینویسم و به نظر خودم در راه اصلاح باورهایی که نمیپسندم گامی برمیدارم. بیش از 85 پست نوشتهام هر چند یکی دو تا را حذف کردم ولی بقیه را در آرشیو نگاهداشتهام. افزایش تدریجی بازدید کنندگان وبلاگ، اشتیاقم را به این کار بیشتر کرد. نقدها و پیشنهادهای دوستان نیز هم چنین. دو سه باری هم برگزیده شدم و چند باری هم مطلبم مورد پسند قرار گرفت و به صفحه اول پارسی بلاگ رفت. یک بار هم ایسنا یک مطلبم را معرفی کرده بودکه البته بعد از مدتها فهمیدم. در این مدت نگاهم به وبلاگ و دنیای مجازی تغییر کرد و بهتر است بگویم اصلاح شد. بر خلاف چیزی که گاهی در وبلاگها دیده بودم فراوانند افرادی که در این عرصه با نگاهی جدی حضور دارند و هدفی را دنبال میکنند و نیز کسانی که حتی نوشتههای شخصیشان هم خواندنی و مفید است. و چنین نیست که همه کسانی که وبلاگ دارند یا هرز نویس باشند یا شخصی نویس و یا حداکثر سیاسی. هر چند این اتفاق محصول خروج وبلاگ از وهمآلودگی اولیه و شناخته شدن و نیز قابل دسترس شدن اینترنت در سالهای اخیر هم هست و همچنین آرامش نسبی حاکم بر فضای سیاسی، و افزایش سرویسهای وبلاگ نویسی به ویژه پارسی بلاگ که به نظرم بیش از سایر سرویسها جدی نویس دارد. که این هم مرهون تلاش مدیران این مجموعه است. امروز رئیس جمهوردر جشن تکلیف سیاسی جشن اولیها شرکت کرد. چند روز پیش مجلس سن رأی دهندگان در انتخابات شوراها را به 18 سال افزایش داد. و من هر قدر فکر کردم نفهمیدم چه دلیلی میتواند این کار را توجیه کند. بنابر آموزههای دین اسلام هر فرد مکلفی حق و بلکه وظیفه دارد دیگران را امر به معروف و نهی از منکر کند و این امر به معروف میتواند شامل حال بالاترین مقام کشور هم بشود. یعنی یک نوجوان 15 ساله میتواند رهبر و رئیس جمهور و سایر مسؤولین کشور را نقد کرده و مورد امر و نهی شرعی قرار دهد، ولی بنابر مصوبه مجلس همین جوان حق ندارد چند نفر را برای اداره شهر خودش انتخاب کند. ای کاش نمایندگان مجلس هنگام تصویب این قانون نگاهی هم به تصاویر شهدای دفاع مقدس میانداختند و سن آنها را به یاد میآوردند و نیز آنهایی را که شناسنامه خود را دست کاری کردند تا بزرگتر شوند و جبهه بروند. بر یک پسر 15 ساله دفاع واجب است ولی رأی دادن چه؟ مدتی است تلویزیون روحانیون را وارد سریالها و فیلمهای مختلف کرده و هر بار نقشی تازه در اختیار ایشان قرار میدهد. ما طلبهها شدهایم معیار دینی و غیر دینی شدن فیلمها. به خصوص وقتی در تیتراژ فیلم یک حجت الاسلام هم مشاور مذهبی باشد. این وضعیت در ماه رمضان دیگر حالت خفه کنندگی به خود میگیرد و تلویزیون علاوه بر سخنرانی و موعظه آخوندها، و نیز تعریف و تمجید از گذشتگان روحانی در تمام فیلم و سریالها یک طلبه را به مردم غالب میکند. درحالی که مجموعه صاحب دلان نشان داد نیازی به این همه شعار دادن نیست و میتوان اثری معنوی و دینی ساخت و در عین حال مردم را هم اذیت نکرد. یکی از موضوعاتی که در تبلیع ماه رمضان امسال برایم پیش آمد این بود که دیدم بسیاری از افراد حتی تحصیل کردهها نمیتوانند به خوبی و بدون غلط قرآن بخوانند. در حالی که متون زبان خارجه را به مراتب بهتر از قرآن میخواندند و میفهمیدند. قبلا هم در این باره فکر کرده بودم. و این بار بیشتر اندیشیدم و نتیجه را با خود مخاطبین نیز در میان گذاشتم. به نظرم رسید یکی از عوامل ایجاد این وضعیت نیازی است که یک فرد دانشجو و بلکه هر انسان ساکن دنیای امروز نسبت به دانستن یک زبان دیگر در خود احساس می کند و همین عامل باعث میشود که در پی آموزش زبانی به جز زبان مادری خود نیز باشد. و روشن است که تحصیل در بسیاری از رشتهها و حتی زندگی کردن، امروزه بدون دانستن مقداری زبان انگلیسی تقریباً غیر ممکن است. درحالی که ما میتوانیم روزها و ماهها زندگی کنیم بدون این که قرآن در آن جایی داشته باشد. بنابر این هیچ احساس نیازی به قرآن در ما ایجاد نمیشود و جالب اینجاست که از هر مسلمانی هم که بپرسی خواهد گفت انسان تا ابد به قرآن محتاج است. در واقع ما مثل بیماری شدهایم که شدیداٌ به غذا محتاج است ولی به دلیل ناهماهنگی در سیستم عصبی گرسنگی را احساس نمیکند و میل به غذا ندارد. به نظر شما چه باید کرد تا این احساس نیاز به وجود آید؟ راستی امروز سالروز درگذشت مرحوم علامه محمد تقی جعفری هم هست که وقتی فوت کرد تا چند روز دمق بودم و جزو معدود افرادی بود که وقتی رفت گریستم و دو سه روز بعد یکی از دوستان را که دیدم بی اختیار و بدون سلام گفتم: این که بزرگی یعنی چه؟ چندان پاسخ واضحی نداردکه بتوان بر آن توافق کرد. روزی دوچرخه سواری شانزده – هفده ساله با وسیله خود به علامه برخورد و مرحوم علامه به زمین افتاد و زخمی شد. اما برخاست و زود به سوی آن نوجوان رفت و گفت: شما مشکلی نداری؟ دوچرخهات سالم است؟ و... . درحالی که آن نوجوان در پاسخ دلجویی استاد به ناسزاگویی و سرزنش مشغول بود. کتاب جرعه های جانبخش ص 385 میگویند پیرمردی بود که ریش بسیار بلندی داشت. روزی جوانی از آشنایانش از او پرسید حاجی تو شبها که میخوابی ریشت را زیر لحاف میگذاری یا روی آن؟ چند روز پیش که به این لطیفه فکر میکردم به نظرم رسید ما هم همه روزه کارهای فراوانی انجام میدهیم که مثل ریش آن پیرمرد درباره چرایی و چگونگیاش چندان نمیاندیشیم. و وای به روزی که کسی ما را گرفتار پرسشی از سنخ پرسشهای بالا کند. به نظر اگر آدمی کمی درباره رفتارهای عادیاش بیشتر بیاندیشید احتمالا به مشکلات فلسفی فراوانی دچار خواهد شد. یافتن پاسخی برای این پرسشها میتواند راهی باشد به سوی فرزانگی. فکر میکنم کلاس سوم ابتدایی بودیم که یک نفر به کلاس ما اضافه شد با چشمهایی ریز به اسم حسین که اشتباه ثبت احوال فامیل پدرش را جلیلی ثبت کرده بود و خودش را خلیلی. حسین مدتی در کلاس ما بود و بعد از شهر ما رفتند و گذشت. فکر می کنم پنجم ابتدایی یا اول راهنمایی بودم که روی پله های ورودی سالن مدرسه قیافه آشنایی دیدم. شاید یک ساعتی طول کشید تا فهمیدم حسین برگشته است. چهرهاش کلی عوض شده بود ولی چشمهایش همچنان ریز بودند. دو سه سالی گذشت و زمستان سال 65 بود و شهرها به شدت بمباران و موشک باران میشدند. حسن برادر بزرگتر حسین جبهه بود. حسین هم تصمیم گرفت برود. بدرقهاش کردیم و دیر به مدرسه رسیدم. آقای مهرافشان عذرمان را پذیرفت. شاید یک ماهی نگذشته بود که در جلسه انجمن اسلامی محل که منزل ما بود این خبر را دادند که پسر عباسآقا جلیلی شهید شده. من هم صبح خبر را گذاشتم کف دست بچه های محل که حسن، داداش بزرگتر حسین شهید شده و همان یکی دو روز بود که مادر بزرگم را برداشتم و آوردم روستا که امنتر بود. دو سه روزی بودم و برگشتم و اولین چیزی که نظرم را جلب کرد عکس حسین روی تیر چراغ برق بود و بعد هم حجلهاش جلوی مسجد و خانه شان که روبروی مسجد بود. نمیدانم چرا وقتی خبر را شنیدم اصلا به خاطرم خطور نکرد که شاید حسین شهید شده باشد و هنوز هم نمیدانم چرا چنین اشتباهی کردم. شاید به این دلیل که شهید هیچ وقت نمیمیرد. امروز روز دانشآموز بود. به یاد حسین و همه شهدای دانشآموز که حتماً زندهاند. عجب موجودات عجیبی هستیم ما. همیشه از خدا توفیق میخواهیم و بعد که خداوند درهای رحمتش را باز میکند دل دل می کنیم که زودتر بسته شود تا به کارمان برسیم. مثل همین روزهای آخر ماه مبارک رمضان. که همیشه این بحث پیش میآید که ماه سی روز است یا بیست و نه روز. اگر به دل خودمان رجوع کنیم میبینم که خیلی هم بدمان نمیاید که ماه یک روز کم شود و بلکه دعا میکنیم که که حتما عید یک روز جلو بیافتد. ( به خصوص در مورد افرادی مثل من که این یک ماه را هم مسافرت تبلیغی بودهاند) فکر نکنید همین یک مورد را داریم. شما میتوانید به این فهرست اضافه کنید: دل گرفتگی از طولانی شدن سخنرانی حاج آقای مسجد، بد و بیراه گفتن به مداحی که دعا و روضه را طول داده، احساس زجر با شنیدن صدای مؤذن وقتی که کار داریم و بدتر از آن طولانی شدن نماز جماعت، منزجر شدن از دست کسی که پیله کرده و تا کمکی برای امور خیریه جمع نکند ول کن نیست، و... دیروز هم موردی را شنیدم که حسابی به هم ریختم. طرف دنبال راه حل شرعی میگشت که جنینش را سقط کند آن هم برای این که فرزند قبلیاش سنی ندارد و خودش هم گرفتار است و کم حوصله. و به همین دلیل ساده قصد آدم کشی داشت.
به هر حال جا دارد که از همه تشکر کنم. از مدیران محترم مجموعه پارسی بلاگ گرفته که واقعاّ خوشفکر و زحمتکشاند تا دوستان فضای مجازی تا کسانی که لینک دادند و یا نظر دادند و بالاخره کسانی که خواندند و رفتند.
دوم این که سیاسی هستم و همین بود که این یک هفته - ده روز اخیر را هر وقت وارد اینترنت شدم دنبال انتخابات بودم و فرصت و حتی ذهن آماده برای نوشتن دراین صفحه را نداشتم. چون این صفحه را سیاسی نمیپسندم و این چند روز همه را سیاسی فکر کردهام چیزی ننوشتم.
سوم این که انتخابات خوبی بود. هم خبرگانش و هم شورایش البته حضور مردم را میگویم. وگرنه درباره شیوه تعیین صلاحیت نامزدهای خبرگان حرف زیاد دارم و نیز اصل شورای شهر که به نظرم هم تعدادشان کم است هم اختیاراتشان و هم کسی به چیزی نمیگیردشان و اگر نبود ریاست جمهوری احمدی نژاد هنوز هم شورا چندان مهم جلوه نمیکرد.
چهارم این که نتیجه انتخابات شورای تهران و سهم یافتن گروههای مختلف نشان میدهد که سال آینده انتخابات بسیار پر سر و صدایی خواهیم داشت. منتظر اسفند 86 باشید.
پنجم این که تلویزیون کاستی از حسین زمان را تبلیغ میکند و من یاد روزهایی افتادم که صدای حسین زمان به دلیل مشارکتی بودن در تلویزیون ممنوع بود.
ششم هم این که روز آخر ماه ذی قعده سالروز شهادت امام جواد علیه السلام است. سال اول طلبگی که بودم استادم میگفت امام جواد(ع) متخصص نیازهای دنیوی است و زودتر از سایرین کارگشایی میکند. امام جواد(ع) موضوع یکی از اولین پستهای من هم بوده است. تسلیت میگویم و عنایتش را از درگاه حضرت حق خواهانم.
یادم هست برخی میگفتند مگر یک نوجوان 15 یا 16 ساله چه میفهمد؟ و من فکرمی کردم اگر نمیفهمید واجبات هم به او تعلق نمیگرفت. و نیز اگر این نکته معیار باشد باید همه بی سوادها و کم سوادها را از رأی دادن محروم کنیم و اصلا بگوییم کسانی میتوانند رأی بدهند که حداقل لیسانس داشته باشند!!!.
داستان وقتی جالبتر میشود که همین نوجوان حق انتخاب خبرگان برای تعیین رهبری و نیز ریاست جمهوری را دارد، یعنی فهمش اینقدر میکشد ولی برای شوراها چنین نیست، احتمالا برای این که شورا مهمتر از رهبری و ریاست جمهوری و مجلس است. مگر این که قصد این جماعت این باشد که در سایر انتخابات هم همین کار را بکنند. دراین صورت باید گفت نظر آقایان این است که بهتر است نوجوانان مشغول بازی با کامپیوتر و ول گشتن توی خیابان و فوتبال و عکس محمد رضا گلزار و ... باشند و سیاست را به بزرگترها واگذار کنند. بچه را چه به این فضولیها.
این کاش رئیس جمهوری که برای انگشت نگاری از آمریکاییها واکنش نشان داد و درباره برخورد با بد حجابی موضع گرفت در این باره هم چیزی میگفت. من همین امروز یکی از برگههای تبلیغاتیاش را می دیدم که گفته بود کسی که دنبال پیشرفت و تحول است حتی اگر به جوانان اعتقاد نداشته باشد باز هم باید از نیروی آنان استفاده کند. امیدوارم احمدی نژاد هم جوانان را فضول نداند.
مجموعه نظریات دوستانم در مورد این کار رسانه ملی مثبت نیست. شاید هدف تلویزیون و مسئولینش خوب باشد و مثلاً بخواهند به گمان خودشان چهرهای مثبت از روحانی جماعت نشان دهند واین کار را به جایی برسانند که یک طلبه به جای یک دزد نقش بازی کند تا مشکلی از جایی حل شود. (لابد این هم خنثی کننده مارمولک است که یک دزد طلبه شده بود حالا یکه طلبه جای یک دزد رامیگیرد.) همین امروز یکی از دوستان از این وضعیت دلخور بود. به هر حال ما طلبهها اصولاً معتقدیم فقط خودمان میتوانیم کار خودمان را درست یا خراب کنیم. من به شخصه معتقدم ما هر خیر یا شری میبینیم نتیجه رفتار خودمان است و هیچ وقت هم از این که کسی بخواهد از روحانیت دفاع کند ذوق زده نشدهام. برخوردهای مردم با من نشان می دهد مردم ما را در حد خودمان به رسمیت شناخته و و بلکه قبول دارند. هر چند ممکن است مدتی در اوایل انقلاب و مدتی هم یک دهه بعد جو نامتعادلی در مورد روحانی جماعت حاکم بوده باشد. ولی مجموعا به گمان من، مردم و روحانیت در حال بازگشت به رابطه همیشگی خود هستند و در این مسیر لااقل من نیازی به فعالیت شبانه روزی صدا و سیما نمیبینم. ما پشتوانه هزار و صد سال حوزه علمیه شیعی را داریم که برای امثال من آبرو و وجاهت آورده است. و دلم نمیخواهد ندانم کاری دست اندرکاران نه چندان کاردان تلویزیون ما را از این پشتوانه محروم کند. ما در درون خودمان به اندازه کافی کسانی را داریم که باعث و بانی آبرو ریزی شوند. به جناب ضرغامی عرض میکنم
از طلا بودن پشیمان گشته ایم مرحمت فرموده ما را مس کنید.
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید
من امروز به مناسبت سال روز درگذشت مرحوم علامه طباطبایی رضوان الله علیه نکتهای از ایشان نقل میکنم تا هم به نظر خودم یکی از اسباب بزرگی را ذکر کرده باشم هم یاد این مرد را زنده نگه داشته باشم. من به شخصه بدون مجامله او را جزو بزرگترین شخصیتهای تمام تاریخ اسلام میدانم.
این پرسش ساده پیرمرد بیچاره را گرفتار کرد. شب هر کاری کرد نتوانست بخوابد. لحاف را روی ریش میکشید احساس خفگی میکرد و وقتی ریشش را بیرون لحاف میگذاشت احساس سرما آزارش می داد. صبح که جوان رند دیروزی را دید تا میتوانست بد و بیراه بارش کرد که تا دیشب راحت می خوابیدم تو چه مرضی داشتی که مرا به این وسواس گرفتار کردی؟
روشن است که در درون هر یک از ما نیرویی وجود دارد که ما را به معنویت دعوت میکند و از سوی دیگر هم نیرویی که به فرار از معنویت میخواند. وقتی این دو نیرو با هم فعال هستند موقعیتی مثل روزهای اخر ماه رمضان پیش میآید. من بعد از دیدن فیلم مارمولک اسم این نیرو ضد معنویت را گذاشتهام مارمولکی که در درون وجود روحانی هر یک از ما لانه کرده است.
اگر حواسمان را جمع کنیم احتمالا میتوانیم این مارمولک را کنترل کنیم.