برايتان واقعا متاسفم . بيانتان حاکي از اندازه ي مطالعه و فهمتان است. کاش چند ساعتي انديشه هاي مربوطه و مخالفان با هم را مي خوانديد...
و يحکم الله و هو خير الحاکمين...
مخالفين فلسفه، غير از بحث تاريخي، محتواي فلسفه را بررسي مي کنند و ثابت مي کنند مخالف آيات قرآن و روايات قطعيست.
اينجا که نميشود برايشان تاريخ را توجيه کرد! بايد توضيح دهيد چرا فلسفه رسيده به جسم مثالي در معاد در حاليکه قرآن مي گويد همين جسم خاکي؟ چرا فلسفه در اثبات صانع، خدايي را ثابت کرده که از سنخ مخلوقات است در حاليکه از اصول قطعي عدم سنخيت خالق و مخلوق است؟
اين توجيه ها که آورديد هيچ کدام دليل نميشود. چون مثلا گفتيد ممکنه در فلسفه ( با اينکه جهت ورودش فاسد بوده) ، حرف حساب هم پيدا شود. خوب اين امکانه! امکان کجا و اثبات کجا؟!
گويا هنوز مدعاي مخالفين روشن نشده و نويسنده خيلي يکطرفه نوشته.
آقايي که براي علاقه اش به فلسفه، به روايت «اطلبوا العلم ولو بالصين» استناد کرده بداند که در اين روايت از ادات شرط «لو» استفاده شده. «لو» ادات شرطي است که تحقق نمي يابد!
اينهم نتيجه ي آنکه خودش گقته قاطي کرده ام و جمعي از مراجع تقليد تاريخ را در کنار شريعتي گذاشته!
بسم الله الرحمن الرحيم
به نظرم رسيد قسمتهايي از سخنان يکي از کسانيکه مورد علاقه ي طرفداران فلسفه در اين وبلاگ هستند ( مرحوم علامه محمد تفي جعفري ) را بياورم ، شايد سبب تجديد نظر ايشان باشد :
1- مرحوم علامه جعفري: « از خواص مکتب فلاسفه آنست که اگر اصالت را با وجود دانستي و موجود را واحد شخصي بداني، اعلم دوراني – گر چه جاهل باشي - ! و به عکس اگر راجع به اصل وجود و وحدت وجود انتقاد داشته باشي، اجهل الانسان خواهي بود، گر چه اعلم دوران باشي...
(مبدأ اعلي يا پشتيبان نهايي بشر 108 – 111)
2- هم ايشان مي گويد: «درد بي درمان آنست که اعضاي مکتب فلاسفه، در هر زماني و هر محيطي خود را پيش آهنگ دين آن زمان مي دانند (يعني چماق نفهمي را بر فرق سر آنان که انتقاد دارند مي کوبند) درحاليکه اينگونه نظر به افکار ديگران ، خود کاشف از محدوديت فکري آنان است.» (همان 112)
3- هم ايشان مي گويد: « فلسفه نمي تواند حقيقت را براي انسان کشف کند، زيرا فلسفه ساخته پندار آدمي است و لذا نبايد نام آنرا حکمت گذاشت.» (همان 25، 29 ، 100، 104 )
4- هم ايشان : « فلاسفه مخالفان خود را افرادي ظاهربين و قشري پرست خطاب نموده و امتياز معرفت عالم وجود را سرتاسر به عهده گرفته اند، و حضرت موسي و عيسي و حضرت محمد صلي الله عليه و آله را هم تنها به عنوان قطب و واصل الي الحق معرفي کرده و خرقه هاي پشمينه ي خود را به انبياي عظام نسبت داده اند، کتب عرفا را بجاي کتب حقه ي آسماني مورد توجه قرار داده اند( مانند کتاب فصوص الحکم و فتوحات ابن عربي) و اقطاب و مرشدين را از پيغمبران عظام اگر بالاتر نديدند پايين تر هم محسوب نکردند.» ( همان 117)
اينها از قول علماي تفکيک نيست، سخن علامه محمّد تقي جعفري است.
هر کس معيار حق و باطل را موقعيت کنوني خود در نظر بگيرد، طبيعي است که قدري بالاتر از آنرا افراط و تعصّب مي خواند و قدري پايين تر را تفريط.
حال آنکه بايد در اصل موقعيّت کنوني تأمّل کرد...
و السلام علي من اتّبع الهدي