از کجا شروع کنیم؟
استاد علی صفای حائری یا همان ع- ص معروف را هیچ وقت ندیدم و هیچ وفت کامل تحقیقش نکردم شاید تنها کتابی که کامل خواندهام نامههای بلوغ باشد. اما هر وفت چیزی از او خواندم جذب شدم. چند روز پیش در گوشهای از سایت جهان نیوز این مطلب را دیدم و برای چند نفر فرستادم و بالاخره هم تصمیم گرفتم با کمی تلخیص، به عنوان یک پست وبلاگی ارائهاش کنم:
راه آنجا آغاز میشود که ما تمام میشویم.
مادرم ـ که خدای با کرامتش پذیرایش باشد ـ به من درسی داد، که فراموشم نمیشود.
محمد پسر اول من میخواست به دنیا بیاید و این تجربهی اول ما بود. نصف شب بود که درد به سراغ مادرش آمد.با داروهایی که میشناختم و با گل گاوزبان و تخم شوید کار سازی نمودم. ولی درد زایمان بود و شتاب میگرفت.
به منزل پدر آمدم. هنوز ساعتی تا اذان صبح مانده بود. مادرم با چند نفر از بستگان به پذیرایی مادر محمد مشغول شدند و مرا از اطاق تبعید کردند. من از دور فریادها و نالهها را میشنیدم و زمان بر من کُند میگذشت. تجربهی اول من بود.
حدود طلوع آفتاب خانم دکتر تشیدی را آوردیم. با خیال راحتتری در انتظار تولد نشستیم. فریادها و نالهها زیادتر میشد، اما از ولادت خبری نبود. مادرم را صدا زدم. من آشفته بودم، ولی او سرخوش. پرسیدم آیا مشکلی هست؟ جواب داد: کار زایمان طبیعی است. گفتم پس چه وقت فارغ میشود؟ با این همه ناله کِی کار تمام میشود؟ خندید و گفت: تا نای نالیدن دارد و توان فریاد کشیدن دارد، نمیزاید. آنجا که درد توانش را گرفت، آن وقت فارغ میشود....
مدتی گذشت. از نای افتاده بود و فقط زنجموره بود، که صدای گریهی محمد بلند شد. و این درس را فهمیدم که تا نای نالیدن داری و تا آنجا که توان داری، ولادتی نیست. راه آنجا آغاز میشود که تو به پایان میرسی.