اینم یه جور کرامته!
چند سالی است که بازار عرفان گرم شده است، دینی و غیر دینی هم ندارد و همه جوره آن مشتری خودش را دارد. ذن، مدیتیشن، یوگا، انرژی مثبت، شیخ رجبعلی خیاط، آقای قاضی طباطبایی و .... . درباره علت این گرایش شدید حرف زیاد دارم و فعلاّ جایش نیست. این تمایل و بلکه موج جدید لوازم خود را نیز به همراه آورده و یکی از ثمرات آن افزایش کتابهای عرفانی است، از یک طرف اُشو میتازد و از طرف دیگر همه روزه بر در و دیوار قم تبلیغ یک کتاب جدید از کرامات و احوالات یکی از اولیاء الهی دیده میشود. بسیاری از آنها هم رونویسی از هم هستند و نکته تازهای در آنها یافت نمیشود. بگذریم! اینها را گفتم که بگویم از نظر من از غیب خبر دادن و باطن مردم را دیدن و از زیر تشک پول بینهایت درآوردن مصداق واضحی برای کرامت نیستند که این کارها از خیلی از اهل غیرالله هم بر میآید. افزایش روزافزون فالگیران و رمالان و عالمان علوم غریبه نیز همین را به ما میگوید. امروز کرامتی (البته با تعریف خودم از کرامت) از مرحوم آیة الله آخوند ملاعلی معصومی همدانی مینویسم. همو که میانسالان و بزرگترهای استان همدان به نام آقای آخوند میشناسندش (متوفای مرداد ماه 1357).
خادم آیت الله آخوند نقل کرده است که روزی پیرمردی به درب منزل آقا آمد و بعد از اجازه و ورود عرض کرد: من پیرمرد حمالی هستم و دو دختر دم بخت دارم لکن برای تهیه جهیزیه آنها پولی ندارم و تا به حال جهیزیهای تهیه نکردهام. مرحوم آخوند مبلغ قابل توجهی به وی داد .
چندی بعد یک شب در حالی که پاسی از شب گذشته بود همان پیرمرد در زد و آقا خود در حالی که عرقچین بر سر داشت به جلوی در رفت و حاجت او را پرسید. پیرمرد عرض کرد امشب عروسی یکی از دخترهاست آن دختر قبلی که بردند شوهرش برایش النگو خریده بود ولی برای دومی نخریدهاند، به همین دلیل دخترم ناراحت و غمگین است. مرحوم آخوند فرمود: آخر الان بر فرض که من به شما پول بدهم، مغازهای باز نیست که شما النگو بخرید. در این حال پیرمرد که غصه تمام وجودش را گرفته بود سر به زیر انداخته قصد برگشت داشت که یکباره مرحوم آخوند فرمود: صبر کن. و بعد به اندرون رفت و سپس دخترش را که خوابیده بود بیدار کرد و از او خواست که برای خشنودی دل دختر این پیرمرد النگویش را دربیاورد تا به پیرمرد بدهد. سپس آخوند النگو را گرفت و در جلوی در به پیرمرد داد که بلکه دل دخترکش شاد شود.( کتاب همچو سلمان ص 81).
به قول خواجه هرات اگر بر آب روی خسی باشی، و اگر بر هوا پری مگسی باشی، دل به دست آر تا کسی باشی.