اسلام، سیاسی یا اجتماعی؟
چند روز پیش بالاخره بعد از چند سال دردسر از پایاننامهام در سطح سه حوزوی دفاع کردم. با عنوان نسبت سکولاریزاسیون با تفکر شیعه و اهل سنت. داستان آن ازسال 82 شروع شده بود. این موضوع باعث شد به خیلی چیزها فکر کنم و نتایجی برایم داشت. یکی از نتایجش همین پست است:
در قرن اخیر جریانی در جهان رشد کرده است که نام آن را بنیادگرایی دینی گذاشتهاند. بنیادگرایی وجهه سیاسی مذهب است. این جریان در اسلام سنی و شیعه و در مسیحیت و یهودیت حضور دارد. انقلاب اسلامی از نظر بسیاری جامعه شناسان یکی از مظاهر بنیادگرایی است. در درون ایران نیز جریانهای فکری و سیاسی حضور دارند که به وضوح در این گروه جای میگیرند. انتخابات دهم ریاست جمهوری باعث شد که این جریان به خوبی خود را نشان دهد. در حوزه علمیه قم هم به خوبی نشانههای بنیادگرایی مشاهده میشود. این جماعت را امروزه حامیان احمدینژاد تشکیل میدهند. فعلا من به این مسأله کاری ندارم و آنچه برای من مهم است این است که این گروه و نیز گروههایی مثل طالبان در بین اهل سنت و یا حزب الله لبنان تابلوی اسلام سیاسی هستند. اسلام سیاسی واکنشهای متفاوتی را برانگیخته است. و یکی از آثار نه چندان مطلوب آن به نظر من آن است که ظرفیت اسلام سیاسی برای شکست یا پیروزی فراوان است. شکست اسلام سیاسی به هر علتی که باشد باعث پشیمانی عدهای از پیگیری باور پیوند دین و سیاست خواهد شد. و این خودبخود به مرگ اسلام سیاسی میانجامد و نتیجه آن حاکمیت دین فردی و گشوده شدن راهی جدید به عرفی شدن یا همان سکولاریزاسیون است.(شاید تجلیل بینظیر مردم از مرحوم آیت الله بهجت یکی از نشانههای گرایش مردم به اسلام فردی باشد) از سوی دیگر پیروزی اسلام سیاسی نیز سرآغاز مشکلات فراوانی است که در اداره جامعه خود را نشان خواهد داد که نمونههای بسیار آشکار آن در جمهوری اسلامی ایران مشاهده میشود. ناتوانی اسلام سیاسی برای حفظ پیروزی خود باز راهی به عرفی شدن میگشاید. به نظر میرسد حلقه مفقوده در این دو نقطه، مفهومی است که من آن را اسلام اجتماعی نامیدهام. ظرفیتهای اجتماعی دین اسلام به نظرم هنوز ناشناختهاند. این ویژگیها در هیاهوی اسلام سیاسی و سردرگریبانی اسلام فردی گم شده است. اگر اسلام سیاسی از درون اسلام اجتماعی زاییده میشد شاید ما شاهد نتایج دیگری میبودیم.