بوسه یک زن بر چهره خدا
اخلاق بدی دارم. وقتی همه دنبال چیزی میروند من نمیروم. برای همین هم در برخی مسائل از بقیه مردم عقب میمانم. مثلا وقتی فیلمی اسم در می کند و مشهور میشود من آن را نمیبینم تا آبها از آسیاب بیافتد و سر وصداها بخوابد. فیلم مارمولک و اخراجیها و کتاب بامداد خمار و ... همه مشمول همین ماجرا شدند. یکی دو سال پیش هم صحبت کتاب مصطفی مستور شد، «روی ماه خداوند را ببوس» و گفتند که چند چاپ خورده و خیلی مشهور است، و همین باعث شد که انگیزه من برای خواندن این کتاب از دست برود.
گذشت تا یکی دو هفته پیش که در حاشیه درس فقه صحبت همین کتاب شد و یکی از دوستان کتاب را داد که بخوانم و خواندم. با بی میلی شروع کردم به خواندن ولی به صفحه دوم و سوم نرسیده فهمیدم که این بار را اشتباه کردهام و کلی به خودم بد گفتم که چرا تا حالا این کتاب را نخواندهام. کتاب به خانه نرسید و توی اتوبوس واحد و پشت در خانه تمام شد.(کلید نداشتم مجبور شدم همانجا در کفش کن بنشینم، کفش کن ما کلاً بیرون از خانه است). قصهای قوی و گیرا خواندم و لذت بردم. وقتی نویسنده صاحب صدای روی پیغامگیر تلفن را معرفی میکند، کلی حال میکنی و وقتی میفهمی که ساختمان محل خودکشی کجا بوده است، نویسنده را غرق در تحسین میکنی.
جسارت خاصی میخواهد درباره این موضوع (اثبات خدا) نوشتن. تا دو سه روز هر جا رفتم دربارهاش حرف زدم و به چند نفر گفتم بخوانند و بنا گذاشتم که بخرم و داشته باشم.
موقع خواندن کتاب یاد حمید هامون افتادم. همان خسرو شکیبایی محبوب اوائل دهه هفتاد. سرگشتگی یونس این قصه مثل دربدری هامون بود و مثل فیلمهای مهرجویی نام آنکه آدمها را از حیرت نجات میدهد علی است. علی عابدینی در هامون و داداش علی در پری. دغدغه هامون عشق و ایمان ابراهیم بود و دغدغه بخشی از این کتاب صحبت خدا با موسی. حمید هامون هم با زنش درگیری داشت یونس این قصه هم دارد. هامون هم خودش را غرق کرد، پارسای این قصه هم خودش را از بلندی به زمین انداخت.
به هر حال این که خدا چیست و کجاست و اگر هست پس این همه درد سر برای چیست؟ و چرا صدای بعضی را نمیشنود؟ سوالی است که جواب میخواهد و مستور تلاش کرده جواب بدهد، که البته برای من که دانشجوی کلام اسلامی هستم پاسخی روشمند ارائه نداد. پاسخ این کتاب راه حلی است ایمانگرایانه و یا به قولی فیدئیستی که بیشتر در کلام مسیحی باید آن را جست.
ریشههای تفکر نویسنده را آنجا که یک دکترای فیزیک جستجو گر را به خود کشی میکشاند میتوان شناخت. دانشمندی که تلاش میکند با روش و استدلال ریاضی حقایق عالم را تحلیل کند و نویسنده عجب در مقابل یک دختر خانم (بخوانید عشق) سوسکش میکند. مصطفی مستور قشنگ نوشته ولی فکر میکنم روش امثال من طلبه را با روش آن فیزیکدان یک کاسه کرده و آرد هر دو را بیخته و الک استدلال را آویخته که پای استدلالیان چوبین بود. ناگفته نماند که با نگاهی خوشبینانه میتوان گفت که نگاه مصطفی مستور در این کتاب به «فطرت» دوخته شده است. شاید هم قصدش همین بوده.
ولی مگر میتوان در یک کتاب قصه و برای چند نفر که سرگردان و آویزاناند، استدلال کرد و صغرا کبرا بافت. روشن است که نه! باید مثل یکی از شخصیتهای حاشیه این قصه(زنی شاید هرجایی)،انسانها را وادار کرد که روی ماه خداوند را ببوسند! هر چند که نخواسته باشند و باور نکنند که خدایی هست.
این کتاب خواندنی است.