دهل زن روزگار ما
دهل زنی که ازین کوچه مست می گذرد
مجال نغمه به چنگ و چگور ما ندهد
تمام عمر در این آرزو به سر برده ست.
تمام عمر در این آرزو که روزی او
به طبل خویش بکوبد چنان که چنگ و چگور
رها کنند ره خویش و تن زنند خموش
کنون مقام همایون به دست آورده ست.
کسی حریف طنین تباه طبلش نیست
از آن که مرد، سیه مست و کوچه بن بست است
رها کنَش که بکوبد که عیشی آماده ست:
دو گام دیگر، نارفته رفته خواهی دید
دهل دریده، به پایان کوی، افتاده است.
پ ن 1: استاد شفیعی کدکنی بر بالای این شعر این مصرع سعدی را نوشته است که: فرو مانَد آواز چنگ از دهل.
پ ن2: اسم شعر ایشان "در پایان کوی" است و من البته بدون اجازه اسمش را عوض کردم.
پ ن 3: یه جورایی حکایت ماست.