ما همه اصول!!! گرائیم.
من گمان میکنم که اصولگرایی در ذات انسان است. و هیچ انسانی نیست که اصولگرا نباشد.
منظور از اصولگرایی چیست؟
گاه پیش میآید که انسان بین دو انتخاب قرار میگیرد که باید یکی را فدای دیگری کند و نمیتواند به هر دو برسد. و از آنجا که دنیا و جامعه همیشه و بلکه اکثر اوقات به کام ما نیست، این گاهها فراوان و بلکه همه روزه پیش میآیند. بسیاری از ما پولمان را فدای سلامتی میکنیم. سلامتی را فدای آبرو و ... . و روشن است که اگر بتوان پول و سلامتی را با هم داشت ما هر دو را نگاه میداشتیم ولی همیشه اینطور نیست و گاه پیش میآید (که مباد چنین روزی برای شما) فردی حتی خانهاش را برای درمان خود یا فرزند یا همسرش میفروشد. و این یعنی سلامتی اصل است و پول فرع.از این دست مثالها فراوان میتوان یافت. البته میتوان افرادی را هم یافت که همه چیزشان را فدای پول می کنند. این افراد هم البته اصولگرا هستند ولی اصلشان پول است نه سلامتی.
در عرصه سیاست نیز تقریبا همه سیاستمداران همینطورند. یعنی سیاست نیز عرصهای است که کنشگران باید در هر موقعیت دست به انتخاب بزنند و هر سیاستمداری همان را بر میگزیند که مهمتر میداند. اوپورتونیستترین سیاستمداران نیز مشمول همین قاعدهاند. یعنی ماندن در قدرت برایشان اصل است و همه چیز را فدای ماندن در قدرت میکنند. حتی جانشان را. قذافی را که فراموش نکردهاید؟ روزگاری همین قذافی در پرونده لاکربی با آمریکائیها کنار آمد تا در قدرت بماند و روزگاری هم با ناتو و مردم خود جنگید تا در قدرت بماند.
برای همین است که میگویم نمیتوان مدعی شد فلانی اصولگرا نیست و باید از دایره اصولگرایان اخراج شود. یعنی هم مطهری اصولگراست و هم مشائی و البته احمدینژاد. و هم سید مصطفی تاجزاده و بهزاد نبوی و هم زیدآبادی و بازرگان و سحابی. و هم مسعود رجوی اختلاف این افراد در اصولگرایی نیست، در «اصل» است یعنی در این که به چه چیزی باید گرایش داشت.
خاطرات عزت شاهی را که میخواندم یکی از نکات واضح آن این بود که بچههای سازمان مجاهدین خلق آنروزها و سالها به یک اصل اعتقاد داشتند و آن را بر همه چیز مقدم میدانستند. اصلی به نام مبارزه. و این اصل به مرور آنها را تبدیل کرد به منافقین روزها و سالهای بعد.
بیش از دو سال در زندان ماندن و از عقاید دست برنداشتن آیا اصولگرایی نیست ؟(تاجزاده). این هم حرف شنیدن و عقب نشینی نکردن و باز هم حرف خود را زدن و دیگران را متهم کردن اصولگرایی نیست؟(احمدی نژاد). در حصر ماندن و دست از ادعا برنداشتن آیا چیزی به جز اصولگرایی است( میرحسین و کروبی). به این سوالات و به این افراد میتوان فراوان افزود. محسن رضایی از مدعای خود در انتخابات دست برداشت. به خاطر امور دیگری که آنها را اصل میدانست. و این روزها عماد افروغ با ترسیم اصول خود نشان داد که او هم یک اصولگراست. هم مجلس را رها کرد و هم خود را برای تحمل فشارها آماده کرد ولی اصولی را که بدان معتقد بود تعطیل نکرد.
اصولگرایان سیاسی (سابقا میگفتیم جناح راست یا محافظهکار) در واقع میگویند کسی که به انتخابات معترض است وقتی رهبری اتمام حجت کرد دیگر نباید پیگیر باشند. یعنی اصل با ولایت فقیه است. ولی ممکن است طرف مقابل بگوید اصل رای مردم است. یه هر توجیه دیگری. ولی به هر حال هر دو اصلی دارند و بر همان اساس بین دو انتخاب یکی را ترجیح میدهند.
میتوان نتیجه گرفت که نامگذاریها در فضای سیاسی ما درست نیست و گویایی ندارد. بهتر است سیاسیون از نامهای بهتری استفاده کنند.
من بنای تحلیل سیاسی ندارم و مثالهای سیاسی را چون گویاتر هستند برای انتقال حرف خودم انتخاب میکنم.
همه ما اصولگراییم فقط باید بدانیم اولاً به کدام اصل میگراییم و ثانیا این که آیا این اصلها واقعا اصلند؟شاید فرع باشند. نگاهی به رفتار اصولگرایانی که نام بردم نشان میدهند که ما رفتارهایمان تابع اصولمان است و اگر در انتخاب اصول خطا کنیم شاید کار را به جاهای خطرناک بکشانیم. هم برای خودمان هم برای دیگران.
پ ن:دلم میخواست درباره افروغ و سخنانش بیشتر و بهتر بنویسم.که دیگر احساس کردم دیر شده.شاید وقتی دیگر.
لینک مطلب در سایت بازتاب امروز