کلیسا، قدرت و دینداری مردم
به طور خلاصه در جوامع پساکمونیست که از لحاظ میزان پیشرفت در جهت دموکراتیکسازی و توسعه اقتصادی بسیار با هم تفاوت دارند، روابط تاریخی میان کلیسا و دولت هم اختلاف فاحش دارد. جانسون اظهار میدارد که دینداری مردم در کشورهایی که کلیسا فعالانه در جنبش مقاومت علیه رژیم شوروی و مبارزه برای استقلال شرکت داشت هنوز نسبتا زیاد است.
برای مثال در لهستان و جمهوری چک، نقش کلیسای کاتولیک در مخالفت با دولت کمونیست و گرایش و پیوندهای سازمانی آیین کاتولیک با غرب به معنای این بود که این کلیسا نقش خود را پس از استقلال حفظ و یا حتی تقویت میکند. استراسبرگ دلیل میآورد که کلیسای کاتولیک در سرتاسر تاریخ لهستان نقش خود را ایفا کرده است و پس از 1945مخالف اصلی حزب کمونیست بود. کلیسای کاتولیک لهستان به این خاطر با ملیگرایی، آزادی و دموکراسی همراه شد.
در مقابل در مجارستان، دولت، سیاستِ کلیسا در سوسیالیسم را اجرا کرد و اعتبار کلیسای کاتولیک با همکاری با حکومت کمونیست از میان رفت. آزادیهای سیاسی پس از استقلال در مجارستان گسترش یافت اما مردم به سوی کلیسا نیامدند.
در کرواسی برعکس، در جریان جنگ بوسنی دین نقش نمادین مهمی در تقویت روحیه ملی متفاوت و ایجاد تمایز میان کرواتهای کاتولیک، صربهای ارتدوکس و گروههای اسلامی در بوسنی و جاهای دیگر داشت. ص 177
نام کتاب: مقدس و عرفی (دین و سیاست در جهان)، رونالد اینگلهارت و پیپا نوریس، ترجمه:مریم وتر، نشر کویر، 1387
این سطور برایم جالب بودند. نقشی که رابطه کلیسا با قدرت در دینداری مردم داشته است.در واقع اینجا مردم شعارها و خواستههایی داشتهاند که همراهی یا عدم همراهی کلیسا با آن خواستهها در دوری و نزدیکی مردم به دین (که کلیسا منادی آن بوده است) نقشی در خور داشته است. به نظرم میتوان از این نکته در تحلیل جایگاه روحانیت و دین در ایران و پیروزی انقلاب نیز استفاده کرد. یعنی شاید بتوان گفت یکی از علل دیندارتر شدن مردم در اوایل انقلاب (اگر چنین ادعایی قابل اثبات باشد) این است که منادیان دین با خواست مردم مبنی بر آزادیخواهی و استبداد ستیزی و اسقلالخواهی همراه شدند. و شاید بتوان در تحلیل حوادث سالهای بعد نیز همین عامل را در سالهای بعد نیز دخیل دانست.
پ ن: حواسم نبود که دارم این نوشته را در شب داوزده بهمن مینویسم.