فرهنگ غیر رسمی
به این اسامی دقت کنید:
داریوش، ستار، ابی، معین، هایده، مهستی، بهروز وثوقی، ناصر ملک مطیعی، فردین، گوگوش، ایرج، مرتضی دانشمند، سید جواد ذاکر، جواد مقدم، بیات زنجانی، صانعی، منتظری، سید صادق شیرازی، صادق هدایت، سیمین بهبهانی، دولت آبادی، من و تو و ارمیا و آکادمی و .... فیس بوک و گوگل پلاس، ورق بازی و تخته نرد و .... یاور همیشه مومن ، سفر کردم که از یادم بری و ....
به این فهرست هم چنان می توان افزود
در این فهرست از هنرپیشه و مطرب هست تا روضه خوان و مرجع تقلید و نویسنده و شاعر و ... .در این فهرست دو نکته بین همه مشترک است
یکی این که این اسامی را تقریبا همه ما شنیدهایم.حتی کسانی که اهل موسیقی و فیلم نیستند این اسمها را شنیدهاند و بچههای نیمه دوم دهه هفتاد هم که الان نوجوان هستند با قدیمیترین این اسامی و آثارشان سرو کار دارند. هنوز هم بسیاری از مردم داخل ماشین آهنگهای قدیمی یا آور آبی گوش میدهند و سی دی فیلمهای قدیمی را دست به دست میکنند. روضه اینها را میشنوند و از آنها تقلید می کنند و حلال و حرامشان را ازآنها میپرسند. همه روزه وقتشان را صرف دیدن نوشتههای این صفحههای اجتماعی میکنند و قرار و مدارشان را تنظیم میکنند. پشت ماشینشان هم مینویسند یاور همیشه مومن ...
اشتراک دیگر این که این اسمها در رسانههای رسمی دیده و شنیده نمیشوند. من در کشور دیگری نبودهام و نزیستهام و نمیدانم آیا در کشورهای دیگر هم میتوان چنین فهرستی تهیه کرد و نامش را فرهنگ غیررسمی گذاشت یا نه؟ گویا برای ما این وضع کاملا عادی است و پرسش کسی را هم نمیانگیزد.
سال 69 یا همان جام جهانی 90 که بازیها مستقیم پخش نمیشد منتظر اخبار بودم. در اخبار رسمی که چیزی نگفت. تا رسید به اخبار ورزشی اول اخبار ورزشهای بی اهمیت داخلی را گفت بعد چند خبر ورزشی خارجی و وسط این خبرها هم گفت که تا دقیقه فلان کامرون از آرژانتین یک بر صفر پیش است... آن روزها فوتبال هم جزو فرهنگ غیر رسمی بود. حالا هم نیمی از دولت عضو فیسبوکند ولی در رسانههای رسمی اسم آن نمیآید و بلکه اگر وزیر بگوید فیس بوک چندان هم بد نیست مواخده میشود.
این وضعیت حاصل تفکر حاکم بر برنامهریزان و سیاستگزاران فرهنگی ماست. این تقسیم بندی به هیچ وجه مفید نیست و تا کنون چند بار باعث غافلگیری شده است.
گمان من این است که تشییع مرتضی پاشایی به نوعی نمایش حضور فرهنگ غیر رسمی بود.