ناموس سیاست
از پرسشهایی که پاسخ آن را نیافتهام نسبت ما با سیاست است.
توضیح میدهم: .یادم هست در ایام دوم خرداد داشتم به نفرت از رقیب میرسیدم. بحثهایی که میکردیم خیلی جدی و پرحرارت بود. بارها در بحثها به هم توهین کردهایم و نه من و نه طرف بحثم به هم نریختهایم ولی همین بدگویی وقتی به کاندیدای مقابل یا شخصیت مورد احترامش رسیده است طرف از کوره دررفته است. خودم هم همین طورم وقتی کسی به رئیس دولت اصلاحات یا نخست وزیر (مگر یک نخست وزیر بیشتر داشتهایم؟) حتی متلکی بیاندازد از درون آزرده میشوم و نیرویی عجیب دعوتم میکند به پاسخ و بلکه پرخاش.
گمانم درباره برخی از دوستانم این است که اگر به خودشان و اجدادشان بد بگویم میتوانند بگذرند ولی اگر به محمود احمدی نژاد چیزی بگویم (فحش نه، متلک) طرف بلافاصله جواب میدهد. علاقمندان به رهبری که حتی تاب نقدهای کوچک به ایشان را هم ندارند و برافروخته میشوند. راستی چرا؟
تصویر گریه کردن زارعی نماینده مجلس بعد از ماجرای برجام دوباره این پرسش را در من زنده کرد. از شما چه پنهان من هم دو بار در بازی سیاست گریستهام (بماند که برای چه). این اشکها یعنی جان ما با تعلقات سیاسیمان یکی شده است. سیاست در مملکت ما با هویت ما گره خورده است. سیاست جایگاه ناموس دارد در زندگی بعضی از ما.
من در کشور دیگری نزیستهام و نمیدانم مردم کشورهای دیگر هم وقتی بحث سیاسی میکنند مثل ما هستند؟نسبتی بین توسعه نیافتگی و هویتاندیشی سیاسی هست؟
پ ن:منظورم از کشورهای دیگر کشورهای توسعه یافته است وگرنه افغانستان و پاکستان که از خودمانند.