صندلی قدرت یا جامعه مدنی؟

انتخابات دوازدهم ریاست جمهوری تمام شد. ذهن من اما بیش از هر چیزی درگیر چند تصویراست: طلبه‌‌‌هایی که با یک پراید و یک بلندگوی سیار داخل کوچه‌های روستاها می‌چرخیدند و مثل فروشنده‌های دوره‌گرد برای یک کاندیدا رای جمع می‌کردند، دوست طلبه‌ای که از نظر علمی سطح خیلی خوبی دارد ولی شب آخر تبلیغات پیام می‌دهد که فردا صبح عوارضی قم – تهران هستیم برای پخش بروشور و عکس، و بالاخره توئیت یک سخنران مشهور که حوزه‌های علمیه را به خاطر تعطیل نکردن درس‌ها در ایام انتخابات ملامت کرده بود. به نظر ایشان باید همه حوزه بسیج می‌شدند تا کاندیدای اصلح رأی بیاورد. طلبه‌های جوان و گروهی که این روزها حزب‌اللهی خوانده می‌شوند تمام توانشان را صرف کردند و نشان دادند که سیاستشان عین دیانتشان است. من در اخلاص بسیاری از آنها هیچ شکی ندارم. بدون چشمداشت و پرامید و فقط برای آرمانشان تلاش می‌کنند. و من سالهاست که حسرت چنین شور و انگیزه‌ای را بر دل دارم.

ولی چرا با صرف این همه توش و توان نتیجه نمی‌گیرند؟ آیا راه بهتری برای تاثیرگذاری بر انتخاب مردم نیست؟ آیا نمی‌توان فعالیتی داشت که بدون تعطیلی حوزه‌های علمیه در ایام انتخابات مردم به نامزد مطلوب این دوستان رأی بدهند؟ آیا باید تمامی امکانات را در ایام انتخابات بسیج کنیم و حتما باید جامعه مدرسین و جامعه روحانیت و ائمه جمعه و علما در حمایت از یک کاندیدا بیانیه بدهند و در مسجدها طلبه‌ها منبر  بروند و بر طبل وااسلاما بکوبند؟ و بعد هم اگر ثمر نداد دست به دامن سلبریتی‌ها بشوند؟

در کنار ده‌ها عامل شکست جماعت اصولگرا، از نظر من یک نکته بیش از همه به این طلبه‌ها ارتباط دارد، و آن ربط سیاست و دیانت است. این دوستان ربط سیاست و دیانت را خطی، مستقیم و در عرصه قدرت سیاسی می‌دانند و گمان می‌کنند اگر سیاستمدارن دین‌محور باشند،‌ آنگاه است که سیاست عین دیانت شده است و دیانت عین سیاست. و اگر حاکم و مسئولی تفکر سکولار داشت، سیاست از دیانت جدا شده است و اسلام از بین خواهد رفت. با توجه به شیوه تربیت ما طلبه‌ها که توجه‌مان بیشتر به ظاهر است تا باطن، چنین تصوری طبیعی می‌نماید.

ولی آیا رابطه دیانت و سیاست فقط در قدرتِ ظاهریِ سیاسی است؟ حاکمیت طولانی مدت استبداد در ایران، ما را به این نتیجه رسانده است که قدرتِ سیاسی همه‌کاره است، و هر چه خراب و آباد است از اوست و اگر بخواهیم جایی را اصلاح کنیم باید نخست از صندلی قدرت شروع کنیم. در تفکر این دوستان قدرتِ مدنی جایی ندارد. و طبعاً دین هم به جای این که قدرت خود را از مردم بگیرد، از صندلی قدرت خواهد گرفت و با فراز و فرود قدرت، دین‌داری هم گرفتار نشیب و فراز خواهد شد.
اگر این دوستان کمی با این تفکر همراهی کنند که بنیان سیاست در جامعه، ‌و ریشه جامعه در فرهنگ، و پای فرهنگ بر دوش فلسفه (جهان‌بینی) است، شاید به راه‌هایی دیگر برای تأثیرگذاری در سیاست بیاندیشند و توجه کنند که سبدهای دیگری به جز سبد ریاست جمهوری و مجلس برای گذاشتن تخم مرغ‌هایشان وجود دارد. تصور من آن است که راه صندلی قدرت از قدرتِ مدنی می‌گذرد.