«زنْ آقا»!
با «زنْآقا» سالهاست که آشنا هستم. پدرم در سلک روحانی و اهل تبلیغ است. خیلی جاها که میرفتیم به مادرم میگفتند «زنْآقا». با همین نونِ ساکن که حالا مجبوریم آن را با نیمفاصله بنویسم، نه به صورت ترکیبِ اضافیِ زنِ آقا. چند سال پیش هم یک خانم محلی تا من و خانمم را دید شروع کرد به سرعت که سلام زنْآقا! خوبی زنْآقا؟ حالت خوبه زنْآقا؟ خوش اومدی زنْآقا! و ... با تهلهجه شمالی اهالی فیروزکوه. چند روز پیش داماد محترم خانواده که رماننویس و اهل نقد رمان است از کتاب زنآقا تعریف کرد. گرفتم و خواندش وقت زیادی نگرفت.
«زنْآقا» خاطرات یک خانم است که همراه شوهر طلبهاش در یک سفر تبلیغی یک ماهه (رمضان) است و دو بچه کوچک دارد. کتاب خوب و گیرا نوشته شده و نویسنده تلاش کرده آن را از خاطره به داستان نزدیک کند. ریزهکاریها را خوب دیده و گزارش کرده است و معمولا از آنچه میخواهد بگوید تصویر روشنی میسازد.
دو مورد درگیری بین مرجع تقلید درون و مرجع تقلید بیرون را باید جزو جسارتهای نویسنده ثبت کرد. این که جرأت نکنی به دختر کوچکی که لاک زده بگویی نمازت باطل است یا نتوانی به دخترهای روستایی بگویی لازم است برای حجاب کامل جوراب بپوشند. نویسنده اولی را به نفع مرجع تقلید درون پیچانده و دومی را سعی کرده بینابین حل کند تا مرجع تقلید بیرون را هم راضی نگه دارد.
با تمام تلاش نویسنده برای مخفی کردن خودش، باز هم دو سه بار زبانش را در دهان آدمهای خاطره/داستانش گذاشته و به اصطلاح ما منبر رفته است. اینکه یک روستایی (حاج عبدل) از فرایند آمد و رفت روحانیان با ادبیاتی کتابی گزارش بدهد، به صورت یک وصله ناچسب خودش را نشان میدهد.
کتاب الحمدلله زمان و مکان ندارد. خاطره است ولی معلوم نیست مال چه سالی است و در چه استانی و چه شهری میگذرد. به لطف گوشی و تلگرام و ... که در متن خاطرات آمده میفهمی ماجرا مربوط به همین سالهای نزدیک است. همین.
بعضی از اهالی از مدل ماشین طلبه تعجب میکنند ولی خواننده نمیفهمد چرا؟ چون خاطرهگو چندان مایل به خودافشایی نیست. در متن داستان هم مشهد هست هم قم و خواننده نمیفهمد که بالاخره این طلبه مبلغ، طلبه مشهد است یا قم.
در بخشی از خاطره طلبه و خانوادهاش میهمان حاج طاهر هستند و ماهواره روشن است. خانم نویسنده خیلی تلاش میکند که اسم ماهواره را نیاورد و معلوم نیست که چرا طلبه محترم به جای این همه رنگ عوض کردن و قرمز شدن، یکبار از میزبان خواهش نمیکند که بزنید یه کانال دیگه.
ماجرا به وجه آشکاری غیرسیاسی نقل میشود. خاطره خالی از ایدئولوژی است. حتی در راهپیمایی روز قدس سید (شوهر زنآقا) سخنی از روز قدس نمیگوید و نقش غالب امروز طلبهها را میگیرد یعنی اعتراض به وضع موجود در قالب اعتراض به مدیران میانی کشور (اینجا اعضای شورا).
در کل داستان تصویری که در ذهن ساخته میشود، حاکی از بیسوادی اهالی است. ولی در شبهای قدر همه خانمها مفاتیح به دست دعای مجیر میخوانند. و بعد هم جوشن!
نویسنده البته سوزنی هم به خودیها میزند و در چند جای ماجرا زن طلبه قبلی (منور خانم) را که سال قبل اینجا بوده میگزد.
این کتاب 162 صفحهای خالی از شعار نیست ولی شعار هم نیست. خواندنی است و گمان میکنم به جز یادداشتهای جسته و گریخته برخی خانمهای طلبهها که گاهی در فضای نت چیزی مینویسد، نمونه دیگری ندارد.