نیم دانگ از حکومت پیونگ یانگ
کتاب که تمام میشود به این نتیجه میرسم که اسم کتاب شاید با حواسجمعی انتخاب شده باشد چون از یک طرف دقیق نیست و آنچه امیرخانی نوشته واقعا نیمدانگ هم از پیونگ یانگ نیست و از سوی دیگر شاید همین را بتوان نشانه موفقیت نویسنده دانست که توانسته است منِ خواننده را قانع کند که از کره شمالی هیچ گزارش واقعی نمیتوان داد، حتی به قدر نیمدانگ!
گویا بیشتر سفرنامهنویسها (تا جایی که من نوشتههایشان را خواندهام) یک ویژگی مشترک دارند و آن هم این است که بیش از گزارشِ دیدهها و شنیدههایشان، حرف میزنند و نظریه میدهند. از باستانی پاریزی تا جلال (اعم از آل احمد یا رفیع) تا همین رضا امیرخانی. امیرخانی از این زاویه کمتر قابل تحمل است حتی داستانهایش پر است از اظهار نظر در موضوعات مختلف. ولی هر چه هست من تا کنون هم داستان سیستان را خواندهام هم جانستان را و هم همین نیمدانگ را، و هم دو سه تای دیگر از کتابهایش را.
نیمدانگ پیونگیانگ گزارش دو سفرِ رضا امیرخانی است به کره شمالی به فاصله تقریبا هشت ماه. قبل از اینکه شروع کنم به خواندن کتاب، گفتند امیرخانی در این کتاب افت کرده و دیگر آن نویسنده پیشین نیست. کتاب که تمام شد نتوانستم با این داوری همراهی کنم. هنر داستاننویسی امیرخانی چند جا نویسنده را کمک کرده و استفاده از تعلیق و گرهگشایی سفرنامه را داستانیتر کرده است. این که تاجری آمریکایی را در سفر اول ببینی و بعدتر رازش را در روابط بین الملل افشا کنی یا این که ابهام جابجایی چند بسته از یک ماشین به ماشین دیگر را سرِ میز یک ناهار سنتی برطرف کنی لذت خواندن کتاب را بیشتر میکند.
پیرنگِ حاکمیت ایدئولوژیک به نظرم در گزارش امیرخانی خوب جا افتاده است. در سفرنامه امیرخانی بیش از مردم کره شمالی، با اعضای حزب حاکم دمخور میشوی و با شیوههای پیچیده یک حکمرانی استبدادی تکحزبی درگیر میشوی. نمایشهای مسخره و ظاهرسازیها از امکانات زندگی و مثلا پیشرفتها و بیش از هم پایبندی همه افراد به نظم حزبی و گفتن این که در کره شمالی همه چیز عالی است و همه چیزشان بالاتر از متوسط جهانی است این تصویر را کامل میکند. امیرخانی اگر هدفش این بوده که نشان دهد در کشوری مثل کره شمالی نه فرهنگ دیده میشود نه هنر، نه ورزش، نه خانواده، نه عشق، و نه حتی زندگی به هدفش رسیده است.
در نوشته امیرخانی تحریم پررنگ است و جاهایی نویسنده تلاش میکند تحریم را در کنار استبداد در وضع آنها تأثیرگذار بداند. بیراه هم نمیگوید. یک چیز هم که من نفهمید یک تعبیر تکراری ترکی است «اللری آغمازاسون» به جای دست شما درد نکند. من نمیدانم امیرخانی این تعبیر را از کجا آورده ولی هیچ ترکی اینطور حرف نمیزند.
با این همه گزارش گفتگوها و شوخیهای امیرخانی با دوستانش وادارم میکند تصور کنم گویا امیرخانی هم برای جایی مطلب نوشته که به شمارِ واژگانش پول میدادهاند نه به ارزش آنها. کتاب را بخوانید ضرر نمیکنید