حکایت
یک حکایت از حکایتهای اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید
آورده اند که روزی شیخ ما قدس الله روحه العزیز در نیشابور به محلهای فرو میشد و جمع متصوفه، بیش از صد و پنجاه کس بازو به هم. ناگاه زنی پارهای خاکستر از بام بینداخت، نادانسته که کسی میگذرد. از آن خاکستر بعضی به جامه شیخ رسید. شیخ فارغ بود و هیچ متأثر نگشت. جمع در اضطراب آمدند و گفتند: «این سرای باز کنیم.» و خواستند که حرکتی کنند. شیخ ما گفت: «آرام گیرید، کسی که مستوجب آتش بود به خاکستری با زو قناعت کنند، بسیار شکر واجب آید .» جمله جمع را وقت خوش گشت و بسیاربگریستند و نعرهها زدند. ( انتشارات آگاه ج1 ص 209)
نکته: من از آن جا که در صحت تاریخی این گونه حکایت ها شک دارم فقط به عنوان تذکری به نکته اصلی آنها را میخوانم و مینویسم و امیدوارم که برداشت تبلیغ تصوف یا هر عنوان دیگری نشود. هر چند سر دشمنی با تصوف هم ندارم.