بزرگ بود و ...
سر صف صبحگاه ایستاده بودیم. کلاس دوم دبیرستان بودم. و امام برای گورباچف نامه نوشته بود. به توکلی همکلاسم گفتم امام کار را تمام کرد. توکلی تأیید کرد و صباغ که پشت سر ما ایستاده بود پوزخندی زد. شاید فکر میکرد این حرفها خیلی بزرگتر از دهان ماست.
نمیدانم به خاطر تربیت خانوادگی و یا شاید فضای حاکم بر دهه شصت بود، هر چه بود امام در ذهن من بزرگ بود و هست. این بزرگی ذهن و زبان مرا پر کرده است. و نه من، که بسیارند که این آینه میگردانند.
بزرگی و شاید به قول جامعه شناسها کاریزما از جایی در انسان نفوذ میکند که شاید خودش نفهمد. معجزه چهره نورانی امام با آن پیشانی بلند و محاسن سفید و درعین حال ابروهای کاملا سیاه بود یا چیز دیگر، به هر حال امام برای عدهای حرف آخر بود. همسر شهید همت نقل میکرد که شهید همت در سفر حج سه خواسته از خدا داشت یکی این بودکه بر روی زمینی که امام نیست او هم زنده نباشد.
این بزرگی را میتوان از جمع متناقض ارادتمندان امام هم شناخت. از کروبی تا ناطق نوری و از رهبری نظام تا قائم مقام سابق که به فرمان همان امام کنار گذاشته شد و از مردم کوچه بازار تا نخبگان جامعه. که من در ارادت خالصانه این همه آدم جورواجور به امام شکی ندارم. راز این بزرگی کجاست؟؟
طلبه که شدم به اقتضای طبع هرزه گردم سری به کلام و فلسفه و فقه و عرفان نظری و سیاست و .... زدم و دیدم که اهل هر یک از این مرامها چگونه با دیگری نزاع دارد و هر یک دیگری را به چماق تکفیر یا تعصب میراند. با این حال دید م آنکه بزرگش می دانم همه را با هم دارد. و عجیب است که فقاهتش باعث نمی شود که عرفا را به تیغ تکفیر براند. بماند که خود از فلسفه صدرایی به عرفان ابن عربی پل میزند. و ای عجب که این عرفان نه که به کنج خانه و گوشه عزلت نمیفرستدش که به میانه میدان سیاست راهنماییاش میکند، چنان که داعیه تشکیل حکومت و نزاع با اهل دنیا را به همه اعلام میکند. و چه شعبده انگیز سیاست به خرج میدهد که غرقه دریای سیاست میگردد ولی به آب آن آلوده نمیشود. و در کنار این همه زاهد است و وقتی از این دنیا میرود خانه مسکونیاش اجاری است و هر چه در حساب بانکی دارد سهم امام زمان(عج). با این همه مقدس نیست و با مقدسها سر جنگ دارد.
این ها میتواند عامل بزرگی انسان باشد ولی به نظر کافی نیست.
من درباره امام زیاد اندیشیدهام. شنیده اید که «من کان لله کان الله له» هر کس که برای خدا باشد خدا برای اوست. من امام را این گونه دیدم. او برای خدا بود و همین برای عظمت کافی است
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود