مدتی است فیلم نمیبینم. پنج شنبه شبکه یک فیلمی را تبلیغ کرد درباره زندگی یک روحانی ساکن روستا که نشستم و دیدم. یک روحانی در یک روستا دعوت میشود که امام جمعه بخش شود و خانه و ماشین و راننده و ... هم در کنارش. این روحانی سید کودکی دارد بیمار که 5/2 میلیون هزینه عمل جراحی اوست. دخترش کامپیوتر میخواهد که هشتصد هزار تومان هم قیمت آن میشود. پسرش هم از زندگی در روستا ناراضی است. جوانهای روستا هم معتقدند که اگرحاج آقا برود و امام جمعه شود برای روستا کاری میکند. والبته جا افتادهها معتقدند که اگر او برود، چندین آبادی بدون روحانی میمانند. اینها خیلی مهم نبود مهم برای من آن بود که در بخشی از فیلم طلبه جوانی نشان داده شد که به لطف مسئولیت، ماشین و خانه و داشت و در ضمن پنج میلیون هم به طلبهای دیگر قرض داده بود و حالا در پی وصول طلبش بود. ساعتی شیک به مچ دست و لباسی شیکتر در تن و یک پژو. صحنهای که متأسفانه برایمان آشناست. این تصویر درست در زمانی است که سید روستایی گرفتار عمل بچه است. این متلک آبدار را کارگردان بار روحانیتی کرد که از راه نرسیده و از مردم بریده و به میز خود چسبیدهاند. خوشم آمد هر چند گفت کارم از گریه گذشته است از آن میخندم. این خوش آمدنهای ما ریشه در دردی دارد که به کسی نمیتوانیم بگوییم. باید تحمل کنیم. و در ضمن به جای آن طلبه جوان هم جور بکشیم. فیلم یک متلک دیگر هم داشت که در درجه دوم اهمیت بود و آن هم انتظار مردم از امام جمعه بود یعنی پارتی بازی برای آبادی خود که این یکی دیگر از بس همه انجام دادهاند نخ نما شده است.
فیلم البته ضعیف کار شده بود و نتوانسته بود گرفتاری ذهنی روحانی روستا را خوب تصویر کند. اما از این که فیلم نشان داد که مردم روحانی مردمی را رها نمیکنند لذت بردم که این لذت را هم قدر میدانم و امیدوارم که خدا ما را از خودش و از مردم که عیال خدا هستند جدا نکند و اگر بنا شد روزی خدای نکرده گرفتار میزی بشویم. میز جای خدا و مردم را نگیرد یعنی میز را برای خدا و مردم بپذیریم.