... بر بساط نکته دانان
سکولاریزاسیون در سه سطح سالهای کودکیام در قم در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها افرادی با لباس روحانی یا چیزی شبیه آن می دیدم با عنوان زیارتنامه خوان. حالا دیگر نمی بینم. مشهد هم که قبلا زیاد بود و حالا کم شده است. در سفرهای اخیرم یکی دو نفر را دیدهام که در رواقهای حضرت با نصب کارتی به سینه معرفی شده بودند. در واقع زیارتنامه خوانها ساماندهی شدهاند! ولی این افراد غالبا بیکار بودند و مراجعه کننده نداشتند. روشن است که با افزایش سطح تحصیلات و سواد مردم دیگر نیازی به زیارتنامه خوان نیست. و بیسوادها هم کنار خودشان سوادداری دارند که مشکلشان را حل کند. به این ترتیب یکی از جایگاههایی که سابقا به روحانیت (هر چند کم دانش) اختصاص داشت از دست رفته است. قبلا هم بخشی از منزلت اجتماعی طبقه روحانی به واسطه برنامه های پهلوی اول از دست رفته بود. به نظرم اگر کمی سواد عربی در جامعه بیشتر شود دیگر نیازی به روحانی برای عقد ازدواج و نماز میت و .... هم نخواهد بود. در واقع این امور که جزو وظایف فردی مسلمانان است به دلیل کم سوادی جامعه برای قشر خاصی از مردم که به هرحال بهرهای از تحصیلات داشتند امتیازاتی اجتماعی ایجاد کرده بود که می توانست نباشد و شاید در آینده به همین نقطه برسیم. در سطحی بالاتر نیز میتوان همین فرایند را مشاهده کرده. به مدد صنعت چاپ و البته امروزه فضای مجازی و ترجمه متون دینی به فارسی، امکان مراجعه عموم مردم به متون دینی بیشتر شده است. و البته هر کسی تفسیر و فهم خود را از این متون دارد. بدیهی است که برخی از این فهمهای دینی با فهم روحانیت از دین تناسب ندارد و گاه باعث موضعگیری روحانیون و یا حتی دستگاههای دولتی نسبت به این برداشتها میشود. در این سطح شاهد زیر سوال رفتن جایگاه علمی روحانیت در جامعه تحصیل کرده جدید هستیم. در سطح سوم افزایش سطح دانایی جامعه باعث انکار موقعیت علمی و اجتماعی روحانیت نیز شده است. در واقع کسانی با تکیه بر دانش خود که البته در حوزه هایی به جز علوم دینی است منکر جایگاه مرجعیت شده و میگویند باعقل خود همه چیز را می فهمیم و نیازی به مرجع تقلید نداریم. گمان خود من این است که این تفکر ناشی از امتزاج جایگاه اجتماعی و علمی مراجع و روحانیت است. برخی افراد با هدف مخالفت با این منزلت اجتماعی منکر جایگاه علمی ایشان نیز میشوند. میتوان فهمید که بخشی از این انکار ناشی از مسائل سیاسی است ولی بخش عمدهای از آن ریشه در تغییرات اساسی جامعه ایران در طول یکصد سال اخیر دارد. آیا داستان تغییر منزلت اجتماعی روحانیت ادامه خواهد داشت و به قول فروغ فرخزاد: می توان در حجرههای مسجدی پوسید، چون زیارتنامه خوانی پیر؟ دغدغه این سالهای من این است، سکولاریزاسیون! پ ن: خواستم بگم مشهد بودم همین. معانی مختلف موضع گیری سیاسی 1. شما در یک مسالهی سیاسی موضعگیری میکنید. مثلا از یک کاندیدا حمایت میکنید. بر اساس آنچه حق میپندارید. 2. شما در یک مساله، سیاسی، موضعگیری میکنید. یعنی کاری می کنید که به اهدافتان (منافع؟) برسید. فارغ از این که حق و باطل کدام طرفند. مثلاً تا چند وقت پیش هم ما با قذافی رابطه داشتیم هم آمریکائیها. با این که قذافی هم امام موسی صدر ما را دزدیده بود هم در ماجرای لاکربی هواپیمای آمریکائیها را ساقط کرده بود. الان هم، هم ما قذافی را طرد میکنیم هم آمریکا. 3. شما بر اساس یک مسأله سیاسی، موضعگیری میکنید. مثلا ماجرای 88، دوم خرداد 76، 9 دی و ... . مثلا سعید حجاریان در انتخابات مجلس ششم میگفت ما فقط اسم کسانی را در فهرست مشارکت مینویسیم که اسمشان در فهرست اقتدارگرایان نباشد و به این ترتیب نام هاشمی رفسنجانی و محسن رضایی حذف شد. تا اینجای کار مشکلی نیست و همیشه هم چنین موضعگیریهایی بوده و خواهد بود و من هم کاری به این حرفها ندارم چون نمیخواهم مطلب سیاسی بنویسم. مسأله من نوع چهارم موضعگیری سیاسی است. کامنتهای مربوط به سخنان جناب شیخ حسین انصاریان در مراسم شب بیست و سوم امسال را بخوانید. این داستان را در بین اطرافیان خود نیز میبینم. بودند کسانی که آقای امجد را کلا نمیپسندیدند و امروز سنگش را به سینه میزنند. نه اینکه بگویند موضع سیاسی خوبی گرفته بلکه او را عالم آزاد اندیش اخلاقی میدانند. بودند کسانی که نهاد مرجعیت را به چیزی نمیگرفتند و آن را عقب مانده میدانستند و امروز زیر بیرق ایشان سینه میزنند. در حالی که آقایان امجد و هاشمی و منتظری و وحید خراسانی و ...نهاد مرجعیت تغییری نکردهاند. من نگران خودم و دوستانم هستم که مبادا به خاطر سیاست موضعی اتخاذ کنیم که بعد متوجه شویم ریشهدار نبوده است.. سالها پیش این جمله را از شهید بهشتی خواندم که: حوادث میآیند ما را این طرف و آن طرف میبرند، در حالی که شأن انسان، این نیست؛ شأن انسان این است که او مسلط بر حوادث باشد. امشب ماه کامل میشود امشب ماه کامل می شود تو ... خدایا ... پ ن: برداشتی آزاد از فرازهای دعای افتتاح
چقدر آرام و بی صدا می گذرند این شبها و روزهای آخر شعبان جواز ورود به رمضان را کجا می دهند؟ خدایا....... و بالاخره آنکه به احترام آنانکه محترم درگاه توأند، وی اضافه کرد: ولی مطلق فقیه در تصمیمات خود هیچگاه اشتباه نمیکند؛ چراکه اگر بخواهد تصمیمی بگیرد و این تصمیم صد در صد به ضرر امت اسلام باشد، وظیفه لطف امامتی امام زمان(عج) ایجاب میکند که به هر نوعی وی را ارشاد کند. دلیلی که آیت الله یزدی اقامه کردهاند در جای خود نقد و رد شده است. دم دستی ترین آدرس این نقد کتاب معروف و مشهور فرائد الاصول یا همان رسائل شیخ انصاری است که در حوزههای علمیه خوانده میشود. توضیح آنکه برخی مدعیاند که اگر همه علمای شیعه بخواهند نظری بدهند که اشتباه باشد بر امام زمان(عج) لازم است که به نوعی مخالفت خود را اعلام کند. طریق این اعلام مهم نیست بلکه مهم این است که نظری خلاف این نظر اجماعی هم وجود داشته باشد. مدعای مرحوم شیخ البته در بحث اجماع این است که قاعده لطف اینقدر کشش ندارد که چنین مدعایی را اثبات کند. وقتی قاعده لطف این قدر کشش ندارد که اجماع همه علمای یک عصر را نقض کند چگونه آیت الله یزدی از همان قاعده برای یک نفر استفاده میکنند؟ از نظر ملاک و مناط بین دو بحث تفاوتی وجود ندارد. غیر از مطلب فوق نقضهای فراوانی میتوان بر این ادعا وارد کرد. نمونه نه چندان قدیمی آن داستان مشروطه است. بسیاری از علمای شیعه و روحانیون به ویژه هم مسلکان سیاسی آیت الله یزدی (شخص ایشان را نمیدانم) معتقدند که مسیر مشروطه منحرف شد و بسیاری از ایشان معتقدند که آخوند خراسانی سادگی کرد که فتوای مشروطه را امضاء کرد. سوال من این است که آیا این انحراف که منجر به استبداد رضا خانی و کشف حجاب و وابستگی کشور و اضمحلال روحانیت و تعطیلی مراسمات مذهبی شد اینقدر ارزش نداشت که بر اساس قاعده لطف امام زمان(عج) از اشتباه آخوند جلوگیری کنند؟ راستی داستان بنی صدر یادتان هست؟ چقدر هزینه دادیم؟ از همه مهمتر نقضی است که بر اساس باور اصیل شیعه میتوان بر این مدعای ناصحیح وارد کرد. و آن داستان سقیقه است. بر اساس باورهای شیعی هیچ انحرافی در دین بالاتر از داستان سقیفه و غصب ولایت وجود ندارد. سوال این است که چگونه امیرالمومنین(ع) مانع این انحراف نشدند؟ مگر قاعده لطف آن روزها وجود نداشت؟ روشن است که اصولا امام چنین وظیفهای ندارد که به هر قیمتی از هر انحرافی ممانعت کند. در واقع امثال آیت الله یزدی و آن سخنران و آن وبلاگ نویس و برخی دیگر وظیفهای را به امام غائب نسبت میدهند که شیعه برای امام حاضر هم قائل نیست. قاعده لطف اگر در این جا مصداق داشته باشد حداکثر ظرفیت آن ممانعت از انحرافهای بزرگ و بنیان کنی است که اساس اسلام را مورد هدف قرار دهد.آن هم نه به این صورت که مانع اشتباه یک فرد شود زیرا قاعده لطف روش را تعیین نمیکند. لذا ممکن است خداوند کاری کند که مثلا مردم به فرمان فقیهی که اشتباه دستور داده عمل نکنند یا فقیه دیگری در مقابل او نظر دیگری بدهد و حقیقت را بیان کند یا موانع اجتماعی و تکوینی و ... در برابر این انحراف فرضی ایجاد کند. زیرا آنچه مهم است حفظ اسلام است نه شخص فقیه و نه حتی باور مسلمین یک منطقه. آیهای از قرآن میفرماید ای گروه مومنان اگر شما از دین برگردید خداوند به جای شما قوم دیگری را میآورد. یعنی مهم نیست که شما یا فقیه و مرجعتان منحرف شوید یا نشوید. شما باید به وظیفهتان عمل کنید و البته اگر نکردید نابود میشوید و قوم دیگری که یحبهم و یحبونه جایگزین شما میشوند. در واقع خداوند ضمانتی برای حفظ ما و نظام جمهوری اسلامی نداده است. بی خود اشتباهات استراتژیک خود را به مقدسات پیوند نزنیم. پ ن 1: عصمت اکتسابی از گناهان مطلبی است مسلم و اصلا مورد بحث ما نیست. پ ن 2: در روزگاری که همه چیز به سوی غلو و مجیزگویی پیش میرود صدور این سخنان حتی از آیت الله یزدی غریب نیست. پ ن3: لینک مطلب در سایت آینده ببینید.
4. نوع چهارم موضعگیری سیاسی که مثل نوع سوم است وصف سیاسی دارد ولی فرهنگی و دینی و ... است. یعنی ما به خاطر مسائل سیاسی نسبت به یک فرد یا جریان یا ... علاقمند یا متنفر میشویم و قضاوتمان درباره فرد و جریان را بر همین اساس بنیان میگذاریم. هیأت و مسجد و مرجع تقلیدمان هم عوض میشود. تغییر جایگاه افرادی مثل آیت الله امجد، آیت الله وحید خراسانی و هاشمی رفسنجانی و حتی مرحوم آیت الله منتظری در ذهن و زبان گروهی از مردم نشانه این موضعگیری سیاسی است. برخی از کسانی که در تشییع مرحوم منتظری بودند و امروز واقعا به ایشان علاقمندند نه علاقهای به ایشان داشتند و نه حتی به اصل مرجعیت. داستان 88 باعث شد که ایشان را هر روز بیش از پیش تعریف و تمجید کنند. در تابستان 88 مراجعین بسیاری داشتم که میخواستند مرجعشان را عوض کنند. مثل همین کسی که بر اساس یک سخن شیخ حسین (که بسی به او ارادتمندم) میگوید دیگه مریدش میشم!
و بعد هر شب رو به کاهش میگذارد
و بعد هم غروب ماه خدا نزدیک میشود
و این شبها
تواذنم دادهای که بخوانمت و بخواهم
پس ای شنونده!
ستایشم را بشنو
و ای بخشنده دعایم را جواب گو
و بعد هر شب رو به کاهش می گذارد
و بعد هم غروب ماه خدا نزدیک می شود
و هنوز حکایت من و تو باقی است
آری
من ....
تو ....
حکایتی داریم ما
تو ...
چه اندوهها که از من برطرف کردی
و چه غمها که زایل کردی
و چه حلقههای بلا که بازگشودی
و چه لغزشها که درگذشتی
تو آنقدر گناهان مرا بخشیدی
و آنقدر خطاهای مرا نادیده انگاشتی
و آنقدر از ظلمهای من به خودم و دیگران بزرگوارانه گذشتی
و آنقدر اعمال زشت مرا مخفی کردی
و با وجود کثرت جرائم من آنقدر حلم ورزیدی
تا طمع در وجودم رخنه کرد
و دوباره از تو چیزهایی را خواستم که سزاوارش نبودم
و تو
آنقدر قدرت و اجابت خودت را نشان دادی که
من بدون ترس
و بلکه با انسی بیشتر دوباره تقاضایم را تکرار کردم
و هر گاه که دیر جوابم را دادی (که عاقبت خواستههایم را می دانستی)
جاهلانه بر تو عتاب کردم
...
و آیا مولایی کریم تر و صبورتر از تو
بر بندهای پست هم چو من یافت میشود؟
تو مرا می خوانی
و من روی بر میگردانم
تو خودت را برای من محبوب میکنی
و من
خود را مبغوض تو میکنم
تو دست دوستی به سوی من دراز می کنی
و من
من قبول نمیکنم
گویا که من بر تو منتی دارم نه تو بر من!
با این همه
این زشتکاریها و نامه سیاه کردنها
مانع رحمت و احسان و تفضل تو بر من نشده است
پس بر این بنده جاهل رحم کن
و با جود خود به او تفضل کن
که تو جوادی و کریم
فارحم عبدک الجاهل و جد علیه بفضلک و احسانک انک جواد کریم!
و من چه غافلانه صبحها را به غروب و غروبها را به صبحها متصل میکنم
و هنوز نمیدانم که در این روزهای گذشته از شعبان آیا تو از من گذشتهای؟
یا باید در این دو سه روز باقی مانده تکرار کنم که
ان لم تکن غفرت لنا فیما مضی من شعبان فاغفر لنا فیما بقی منه
و امیدوار باشم که سرریز رحمتت درون دستهای خالی من نیز عطیهای بگذارد.
فرستادهات که درود و سلام بر او و خاندانش باد خبر داد که بار عام داده و به ضیافت خوانده و اهل کرامتمان خواندهای!
باور کنم؟
باور کنم که از گذشتهام گذشتهای؟
باور کنم که راه را باز گذاشتهای؟
مگر به اطمینان سخن رسولت
و به اعتماد این که تا کنون بر هر آنچه میدانستهای پرده پوشیدهای چنین بیاندیشم
وگرنه که وقتی به خود مینگرم ناامیدی بر دلم خیمه میزند
و اگر نبود که گفتهای فقط کافران از رحمت من نومید میشوند
گمان نمیکردم که راضی به ورودم به رمضانت باشی
و گمان نمی کردم که حرارت عشق تو به بندگانت گناهانم را بسوزاند.
اگر بناست در جمع میهمانانت راهم دهی
و جامه کرامت بر تنم بپوشانی
قبل از ورود
سینهام را از کینهها پاک کن
و بعد از ورود اذنم بده
که شبهای بیداریام به غفلت نگذرد
دلم را با افتتاح روشن کن
ابوحمزه را ورد زبانم کن
جوشن کبیر را حصار آتش قرار بده
و سحرگاهان ....
بهاء و جلال و جبروت و عظمت و نورت را در دل و جانم جاری کن
به من یقینی موهبت کن که از قلبم جدا نشود
و ایمانی که شک را از من بزداید
و راضیم کن به آن چه برایم در نظر گرفتهای
محمد(صلی الله علیه و آله) و آل مطهرش(علیهم السلام).
جملات فوق را آیت الله یزدی گفتهاند البته به نقل خبرگزاری رسا . قبلا هم از یک سخنران شنیده بودم که رهبری به مقام عصمت اکتسابی رسیدهاند. مدتی پیش هم در یک وبلاگ بحثی درباره عصمت استراتژیک مطرح کرده بود و به نوعی همین مدعای آیت الله یزدی را تئوریزه کرده بود. در مقابل سخنان آقای یزدی سایت آینده مطلبی گذاشته و سخنان رهبر انقلاب را در 14 خرداد امسال نوشته که به صراحت گفتهاند حتی امام خمینی هم ممکن بود اشتباه کنند.