... بر بساط نکته دانان
یک باجه بلیط فروشی سر راهم هست که معمولا از او بلیط میخرم. سنش بالا نیست. آدم جالبی است. شیشههای اطراف باجه را با نوشتههای خودش پر کرده است. البته گاهی مطالب دیگران را هم پشت شیشه میچسباند. حدیث، نصیحت، شعر، نکته اخلاقی البته همه از جنس پشت وانتی و عامیانه با ادبیاتی ضعیف به هر حال باجهای است دیدنی. از طرف دیگر قدیمها رسم بود برای عید کارت پستال برای هم میفرستادیم. من هم تبریک عید همین بنده خدا را که دیدم عکسی از آن گرفتم برای تبریک عید به دوستان وبلاگی. پیشاپیش (به علت مسافرت) تبریک میگویم. نوروز همه مبارک و به امید بهروزی و پیروزی. یکی از دوستان شروع کرده تفسیر المیزان را از اول میخواند، هفت هشت جلدی هم خوانده است. دو سه روز پیش آیهای را نشانم داد که درباره تورات بود و گفت واقعاً تعجب کردم و فکر نمیکردم در قرآن چنین آیهای باشد. و البته برای من هم تازگی داشت. فردای همان روز سراغ یکی دو نفر دیگر از دوستان رفتم دیدم که مشغول بحث بر سر آیهای از آیات سوره احزاب هستند و به گونهای صحبت میکردند که گویا چنین آیهای را تا کنون ندیده بودند. از خلیفه دوم هم نقل شده که وقتی پیامبر(ص) رحلت کردند او مرگ پیامبر را انکار میکرد و میگفت پیامبران نمیمیرند و وقتی رفیقش خلیفه اول آیه انک میت و انهم میتون را خواند، گفت که گویا این آیه را تا کنون نشنیده بودم. برای خود من هم چنین احساسی بارها پیش آمده است. و البته هر یک از ماها دست کم در ماه رمضان قرآن را ختم میکنیم و این دوستان من دهها بار قرآن را از اول به آخر خواندهاند. حتماً شنیدهاید که روانشناسی رنگها و روانشناسی امضا وجود دارد و بر اساس علاقه افراد به رنگها و شکل امضای آنها و نوع لباس پوشیدن و ... شخصیت افراد را تشخیص میدهند و لابد شنیدهاید که میگویند مثلاً عطر و اودکلنی که استفاده میکنید بیانگر شخصیت شماست و جملاتی از این قبیل . یکی از همین جملات مشتری جمعکن هم این است که زنگ موبایل شما بیانگر شخصیت شماست. من هم از شما چه پنهان از این نوع جملات بدم نمیآید و گاهی قبول هم دارم، به خصوص همین آخری را، یعنی زنگ گوشی موبایل. صدای زنگ موبایل صدای آشنای همه روزه و هر جایی ماست که در هر زمان و مکانی امکان شنیده شدن دارد. ماه رمضان دو سال پیش برای تبلیغ در یک محیط ارتشی بودم، گروهبانی بود که تازه موبایل گرفته بود و خیلی هم وارد نبود که با گوشیاش کار کند، صدای زنگ موبایلش هم صدای یک خواننده زن ترکیهای بود. سربازها و دوستانش مرتب هنگام نماز جماعت زنگ می زدند و صدای موبایل او هم باعث آبروی بنده خدا میشد. نقطه مقابل این بنده خدا، بعضی بسیجیها و طلبهها و به قولی طیف مذهبی هستند که از صدای مداحی و قرآن و ... در گوشی استفاده میکنند. من به این یکی خیلی حساسم و به نظرم کار اشتباهی میآید. گمان میکنم معنا ندارد که زنگ موبایل، قرآن یا مداحی یا صدای تواشیح و امثال این چیزها باشد، چون نه اینکارها ثواب خاصی دارد و نه کسی از آن چه خوانده چیزی میفهمد. دو کلمه از قرآن یا نیم مصراع شعر مداحی، نه فایده دنیا دارد نه آخرت. وقتی این صداها را از موبایلها میشنوم احساس ناخوشایندی پیدا میکنم. به نوعی حس میکنم این افراد میخواهند فریاد بزنند که ما مذهبی هستیم و شاید هم به گونهای در مقابل موبایلهای دیگران صفبندی میکنند و جای جالب قضیه این جاست که گوشی بعضی از همین افراد پر است از موسیقی بیکلام یا باکلام و خیلی چیزهای دیگر. منظورم البته این نیست که این گروه از افراد ریاکارند. ریشه این کارها در هویت اجتماعی و گروهی افراد است و هر گروهی در جامعه با نشانههایی معرفی میشود که مذهبیها هم از همین گروهند.چنان که لباس و رفتار و ادبیات و آرایش مو و ... این افراد هم با دیگران فرق میکند. شاید مشکل من این است که با صف بندی مذهبی و غیرمذهبی در جامعه مخالفم. مدتی بود درست و حسابی کتاب نخریده بودم، دیروز رفتم کلاس که تعطیل بود، وقت پیدا شد و سری به چند کتاب فروشی زدم. ویار کتاب خریدنم را تا حدودی جواب دادم و ده دوازده جلد کتاب و مجله خریدم. دو سه تا هم مانده که باید در روزهای آینده بخرم. یکی از کتابهایی که خریدم خاطرات حاج شیخ رضا استادی یا همان آیت الله استادی معروف است. علت خریدنش هم این بودکه چند وقت پیش دیدم رسول جعفریان در سایت کتابخانه ایران و اسلام از آن تعریف کرده بود، من هم جوگیر شدم و بنا گذاشتم که بخرم. دیروز که خریدم امروز تمامش کردم. در کل کتاب جالبی است هر چند من انتظار بیتشری داشتم. یکی از ویژگیهای کتاب صداقت در نقل خاطرات است. واقعاً لذت بردم. به سادگی و بی شیله پیله گفته که در صف انقلابیون خیلی جدی نبوده، که بعضی درسها را بدون مطالعه میرفته و اینکه مثلاً اجازه اجتهاد ندارد و حتی میخواسته لااقل خودش بداند که مجتهد هست یا نه؟ این که در یکی از سفرهای تبلیغی به قول خودش، خودش را باخته و در محل نمانده، این که درس آقای شریعتمدای رفته و چند جا هم از ایشان اسم برده، یا این که در مواردی به اشتباهش اعتراف کرده و خیلی مسائل دیگر ... بدون مجامله من خودم بعید است در یک کتاب خاطرات رسمی این طور راحت صحبت کنم. چیزهای جالبی هم در این کتاب دستگیر آدم میشود مثل معرفی منبریهای تهران در زمان جوانی ایشان و معرفی علمای تهران با محل زندگی و آدرس منزلشان، یا این که مثلاً آقای محققی نماینده آقای بروجردی در آلمان از درس آقای بروجردی فیلم گرفته بوده که برای من خیلی جالب بود و آلمانیهایی که فیلم را دیده بودند گفته بودند که این مرد شبیه ابن سیناست، یا داستان جلسهای که مرحوم علامه امینی در حضور برخی از فضلای قم مفصل علیه تقریب بین مذاهب صحبت میکند و همه اهل مجلس که مرید آقای بروجردی و طبعاً طرفدار تقریب بودهاند، حسابی دمغ میشوند و آقای مکارم با گفتن جملهای فضا را عوض میکند. یک تکه جالب دیگر زندانی شدن آقای ناصری امام جمعه حال حاضر شهرکرد است در عربستان که بیش از دو سال هم طول کشیده، به جرم پخش اعلامیه امام بین حجاج. نکته جالب دیگر در مورد مرحوم آقای حاج شیخ علیپناه اشتهاردی است که ردیهای بر شهید جاوید نوشته بوده ولی آنقدر ردیه مشکل داشته که به نوعی مجبور به عذر خواهی شده است. دیدم که ظاهراً سادگی آن مرحوم مسبوق به سابقه بوده است. در کتاب بدگویی به کسی مشاهده نمیشود، ایشان در داستان دارالتبلیغ آقای شریعمتداری و امام موضعگیری نکرده و حمل بر صحت کرده است، همین طور است در داستان شریعتی و هیاهوی مربوط به آن و داستان شهید جاوید و قضایای مربوط، و در کل مراقبت کرده که از مرز انصاف و تقوا خارج نشود. انتقادهای خوبی هم از رفتارهای روحانیون کرده است. یکی از مشکلات کتاب پاورقیهای جالب آن است که البته مربوط به تنظیم کننده کتاب است. پاورقیها هیچ نظم و نظام خاصی ندارند، هر کس را دلشان خواسته در پاورقی معرفی کردهاند و هر کس را نخواستهاند معرفی نکردهاند. مثلا در یک صفحه که اسم آقایان صافی گلپایگانی و فاضل لنکرانی هست و هر دو از مراجعاند در بیش از نصف صفحه پانوشت آقای فاضل معرفی شده که البته همه هم ایشان را میشناسند ولی آقای صافی معرفی نشده است. یا مثلاً میرزا علیاقای شیرازی که آقای مطهری هم در سیری در نهج البلاغه نام برده در این کتاب معرفی شده ولی با کپی کردن همان عبارتهای آقای مطهری. و با این همه، شخصیتهایی که خاطره درباره آنهاست و محور برخی فصلها هستند، معرفی نشدهاند مثل آقای شریعتمداری یا صالحی نجف آبادی و برخی دیگر از اشخاص مطرح در کتاب، ولی در عوض آقای مطهری که معرف عالم و آدم است معرفی شده است. یا در مورد آیت الله آقای بهجت نه تاریخ تولد ذکر شده نه سایر مشخصات و فقط گفته شده که همه روزه در ساعات خاصی به حرم مشرف میشوند!!!. آقای اشتهاردی هم معرفی نشده و خیلی های دیگر. در کل کتاب از این جهت ضعف دارد. وقتی مشکلات سفرهای تبلیغی ایشان را میخواندم دیدم که این مشکلات سر من و دوستانم هم آمده و ظاهراً با این که همه نسلها با هم اختلاف دارند ما طلبهها از این جهت شباهت بین نسلی داریم نه تفاوت. نمیدانم در جاهای دیگر دنیا روش مبارزه چگونه بوده است و یا چگونه هست و آیا اصلا انقلابی با مختصات انقلاب ما جای دیگری هم رخ داده یا نه؟ ولی یکی از ویژگیهای انقلاب اسلامی ایران نداشتن رسانه است. در این میان شبنامه، نوار کاست، شایعه، اخبار سینه به سینه، روحانیون و مساجد و به ویژه دیوار نویسی نقش جالبی دارند. دو سال پیش مجله همشهری جوان یک نرم افزار ویژه سبک زندگی در سال 57 همراه مجله هدیه داد. بخشی از این برنامه به عکسهایی اختصاص دارد که از دیوارنوشتهها گرفته شده است. ضمن دستمریزاد به عکاسان این صحنهها و البته دست اندرکاران همشهری جوان به فکرم افتاد که در سالگرد انقلاب برخی از دیوار نویسیهای آن زمان میتواند موضوع خوبی برای یک پس وبلاگی باشد. تحلیل جامعه شناختی این یادگارها کار من نیست ولی سعی کردم به نوعی دستهبندی شده بنویسم: البته جای خالی کلیشهها و تصویرها و نقاشیها خالی است. البته برخی فحشها و حرفهای خارج از دایره مرسوم هم هست که باید میبودیم و میدیدیم: اطلاع رسانی دیواری کاری است که به عقل من نمیرسید: موضعگیریها درباره رفتار ارتش در طول زمان تغییر کرده است و به وضوح د ر دیوارنوشتهها پیداست: البته روحیه طنز ایرانی در روزگار حماسه و خون هم کارکرد خود را دارد: شاید هیچکس به اندازه شاپور بختیار در شعارهای مردم البته بعد از شاه سهم نداشته باشد. و به نظرم یکی از عواملش این است که او در شلوغترین و پر شورترین روزهای انقلاب که همه مردم وارد عرصه شده بودند به نخست وزیری رسید و تلاش کردکه حتی با رفتن شاه هم شاهناشاهی را حفظ کند به علاوه که ظاهرا شخصیتاش هم به گونهای است که بیشتر میتوان برایش شعار و طنز درست کرد: به لحاظ ایدتولوژیک هم نوعی عدم توازن به چشم میخورد و همه نوع شعاری اعم از اسلامی و کمونیستی با اصطلاحاتی که شاید بسیاری معنایش را نمیدانستند نیز به چشم میخورد به علاوه فعالیت گروههای مختلف: شهید و شهادت طلبی هم از مفاهیم برجسته آن دوران است: وبقیه شعارها که خودشان گویای اوضاع و احوال آن روزگار هستند: مدتی است که تلویزیون نمیبینم و اخبار را هم از طریق اینترنت دنبال میکنم. امشب به طور اتفاقی کمی از اخبار ساعت هفت شب شبکه اول را شنیدم که مصاحبه آقای جنتی را گزارش میکرد به گفته گوینده آقای جنتی گفتند که امسال سمفونی انقلاب هم در دهه فجر اجرا میشود. برایم جالب شد. شاید بسیاری ندانند که موسیقی به نوعی جزو خط قرمزهای روحانیت و البته قشر مذهبی پیرو روحانیت شیعه محسوب میشود. موسیقی البته حلال و حرام دارد، ولی در سنت جاافتاده حوزه علمیه موسیقی حلال هم جایز نیست، یعنی نبودش از بودش خیلی بهتر است. بماند که بعضی از فقها کلاً حرامش میدانند. حالا به نظر شما آیا در روز 10 بهمن سال 57 و در آستانه ورود امام خمینی به ایران کسی میتوانست تصور کند که 30 سال بعد یک آیت الله که از اول تشکیل قوه مقننه حق وتوی مصوبات مجلس را داشته است، خبر اجرای یک برنامه موسیقی را اعلام کند و آن را جزو برنامه کاری نهاد زیردستش قرار دهد؟ گمان میکنم اگر کسی چنین ادعایی می کرد به خاطر جنون روانه تیمارستانش میکردند. من از این اتفاق نه خوشحالم و نه دلگیر. نه آنقدر دلبسته سکولار شدن جامعهام که از این خبر احساس سرخوشی کنم و نه آنقدر نگران سنتها و باورهای روحانیتام که از چنین اتفاقی آشفته شوم. ولی چند سالی است که جامعه ایران البته به وصف اسلامیتاش و تغییرات آن ذهنم را مشغول کرده. پایاننامه سطح سوم حوزه را هم بر همین اساس انتخاب کردم" رابطه سکولاریزاسیون با تفکر شیعه و اهل سنت". حالا هم برای من نفس همین تغییر جالب توجه است و دلم میخواهد بیشتر دربارهاش بیاندیشم و دیگران را هم به این مهم دعوت کنم. راستی ما تا کجا تغییر خواهیم کرد؟ امروز در سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی مطلبی دیدم درباره رابطه شاه با زنی به نام پروین غفاری، خواندنش بد نیست. هفته پیش هم شماره سوم مجله یادآور را خریدم که ویژه جلال آل احمد است. خواندنی است. بخشهای زیادی از آن را خواندم. شاید تکههایی از آن را همینجا نوشتم. علی الحساب توصیه میکنم اگر اهل این جور تنقلات هستید، از دست ندهید. شماره قبلی هم در مورد آیت الله کاشانی بود. کار جالبی است. استاد علی صفای حائری یا همان ع- ص معروف را هیچ وقت ندیدم و هیچ وفت کامل تحقیقش نکردم شاید تنها کتابی که کامل خواندهام نامههای بلوغ باشد. اما هر وفت چیزی از او خواندم جذب شدم. چند روز پیش در گوشهای از سایت جهان نیوز این مطلب را دیدم و برای چند نفر فرستادم و بالاخره هم تصمیم گرفتم با کمی تلخیص، به عنوان یک پست وبلاگی ارائهاش کنم: راه آنجا آغاز میشود که ما تمام میشویم. مادرم ـ که خدای با کرامتش پذیرایش باشد ـ به من درسی داد، که فراموشم نمیشود. چند شب اخیر را رفتم سخنرانی آقای میرباقری در هیئت ثارالله قم که بیشتر طلبهاند. روز تاسوعا هم رفتم روضه دفتر رهبری در قم و روز عاشورا هم دفتر استادم حضرت آیت الله شبیری. آقای میرباقری تفکرات خاصی دارد با مبانی خاص و در عین حال روضه گرمی هم میخواند که خیلی میچسبد. از آنجا که فکر نظاممندی دارد پاسخ سوالهای بسیاری را در بین سخنانش میدهد. به من که خیلی کمک کرد خدا خیرش دهد. سه تا مطلب جدید که برام تازگی داشت امروز توی کتاب واقعه کربلا نوشته آقای علی نظری منفرد خوندم. این کتاب جزو بهترین و کاملترین کتابهاست که در مورد ماجرای کربلا نوشته شده و نظریات متعدد و اختلافات رو آورده و البته بدون اینکه آشفتگی تو مطلب ایجاد کنه. خود ایشون هم جزو خطبای خیلی خوب و با سواده که انصافا تو همه منبرهاش حرف تازه برای گفتن داره و تو تاریخ خیلی دقیق و پر اطلاع حرف میزنه. اولین مطلب اینه که عمربن عبدالعزیز که معرف حضور همه هست گفته که من اگر جزو گروهی بودم که حسین را کشته بودند و خداوند مرا میبخشید و اجازه ورود به بهشت میداد باز هم از شرم دیدار روی پیامبر اکرم(ص) وارد بهشت نمیشدم دوم اینکه روزی عبیدالله بن زیاد از قیس بن عباد که نزد او نشسته بود گفت: درباره من و حسین(ع) چه میگویی؟ و بالاخره سوم اینکه: از امام باقر(ع) نقل شده است که در کوفه چهار مسجد به نامهای مسجد اشعث و مسجد جریر و مسجد سماک و مسجد شبث بن ربعی برای اظهار سرور و شادمانی از کشته شدن حسین بن علی(ع) بنا کردند. در بحثهای فلسفی بحثی هست درباره رابطه ماهیات با وجود داشتن و در این بحث می گویند برخی مفاهیم اصلا امکان ندارد که موجود شوند و برای آن به شریک الباری یا همان شریک خداوند مثال می زنند که اصلا امکان ندارد که خدا شریک داشته باشد. دو سه روز پیش در بحث اصول ما هم همین مساله مطرح بود که من گفتم شریک الباری نه تنها امکان وجود دارد بلکه به تعداد همه آدمها شریک الباری داریم. دوستان و نیز استاد با واکنشهای خود این مطلب را تأیید کردند که هر چند خدا شریک ندارد ولی ما انسانها در موارد فراوانی دیگران را در عمل شریک خدا قرار میدهیم. امشب هم در منزل یکی از دوستان روضه بود و بنا شد که من صحبت کنم که همین بحث شرک خفی را بحث کردم. همان دو سه روز پیش در بحث فقه، استادم آیت الله شبیری زنجانی که هم بحثی امام موسی صدر بوده است، به مناسبت بحثی که داشتیم خاطرهای کوتاه از ایشان تعریف کرد. استاد پس از دعا برای استخلاص آقا سید موسی صدر گفتند که ایشان ویژگی عجیبی داشت و آن این که گاهی که خسته بود میگفت من پنج دقیقه میخوابم و وقتی میخوابید دقیقا مثل ساعتی که از قبل تنظیم شده باشد پنج دقیقه بعد بلند میشد. اینهم همینجوری برای این که چیزی نوشته باشم. البته بد هم نشد.
شاید علت این وضعیت آن است که دلمشغولی ما روخوانی قرآن است به عنوان یک متن مقدس بدون توجه به آن به عنوان یک متن کارآمد و برنامه دار برای انسان. و البته القای این نکته که فهم قرآن کار هر کسی نیست نیز در این زمینه مؤثر بوده است. ما همه به نوعی تسلیم این نکته شدهایم که قرآن را دیگران(مفسرین و روحانیون) میفهمند، پس ما فقط برای ثوابش میخوانیم. من البته منکر این نیستم که فهم بسیاری از آیات قران نیازمند تخصص است ( و نه لزوماً روحانی بودن) ولی بخشی از قرآن که به سادگی قابل فهم و تحلیل است بیش از قسمتی است که نیازمند ممارست در علم تفسیر است. تدبر در قرآن دستوری است همگانی و نه فقط ناظر به گروهی خاص از مردم. در آستانه میلاد مسافری که رهآورد سفرش از خلق به حق نامه حق به سوی خلق است و نیز میلاد بزرگترین مفسر قرآن حضرت صادق(ع) یادآوری مضمون این حدیث از آن امام بد نیست که فرمود قرآن عهدنامه خدا با بندگان است و مناسب است که انسانها همه روزه بخشی از وقت خود را به مرور این پیماننامه بگذرانند. روشن است که عهدنامه را برای ثوابش نمیخوانند هر چند پاداشی هم برایش باشد.
در این کوچه سه نفر شهید شدند/ کلانتری 9و 14و 21 خلع سلاح شدند./ بعد از ساعت 5/4 به خانه نروید( روی دو کیوسک تلفن)/ ذر پادگان جمشیدیه 165 نفر همافران تیرباران شدند 7/11/57 / کارگران شرافتمند روز یکشنبه هفدهم دیماه که روز عزای شهیدان ایران است مصمم و قاطعانه در اعتصاب سراسری کشور شرکت کنید جبهه ملی ایران/ 6/11/57 در حوالی دانشگاه 153 نفر شهید و ..(بقیهاش در عکس نبود)/ به خانه نروید (روی چراغ راهنمایی)/ آدرس تقی روحانی یوسف آباد خیابان 36 پلاک 11 بهائی(روشن است که میخواسته طرف را به کشتن بدهد)/ اویسی به درک واصل شد/
سرباز از کی حمایت میکنی؟/ ارتش به این بیغیرتی هرگز ندیده ملتی/ با کشتار هر روزه ارتش مزدور موضوع زیر ثابت می شود که تنها ره رهایی جنگ مسلحانه است./ ارتش تو بیگناهی فرماندهات ...( نشد که بخوانم)/ اطاعت کورکوانه در ارتش در خدمت امپریالیسم است/ زنده باد نیروی هوایی زنده باد سرباز فراری/ شاه خیانت میکند ساواک جنایت میکند کارتر ضمانت میکند ارتش حمایت میکند
معنی شاه = ش= شیطان - الف= احمق - ه = هرزه/ کورش بیدار شو گندش درآمد/ چکمههای پدرت به پای تو گشاد است / شاهنشاه عرعرت را شنیدم برات یونجه خریدم اما بهت نمیدم/ ای شاه با پول ملت دماعت را عمل کن/ کارتر میگه فرح رو می خوام با نازش شاه میگه نفت و میدم جاهازش / بعد از نماز عشا سه بار بگو مرگ بر شاه/ مرگ بر شاه خونخوار آریا ننگ/ سگ زرد برادر شغال است ولیعهد سلطنتت محال است
مرگ بر بختیار نوکر شیرهای شاه/ مرگ بر بختیار بی شرف نابکار/ نه شاه خوبه نه شاپور مرگ بر این دو مزدور/ مرگ بر نوکر بیاختیار/ بی اختیار اگر کنار بروی ملت ایران شیره و تریاکت را تا آخر عمر کوتاهت تهیه می کنند - از طرف وافوریها/
مر گ بر امپریالیسم و درأس آن شاه خائن/ هر چه گستردهتر باد نظام برابری/ درود بر سازمان مجاهدی خلق ایران (که در کنارش آرم سازمان و نام بنیانگذارن این سازمان را نوشتهاند)/ پیش بسوی جامعه آزاد و بیطبقه توحیدی اسلامی/ پیروز باد جمهوری دمکراتیک اسلامی ایران برهبری امام روح ا... خمینی/ تشیع سرخ علوی مکتب مبارزه/ تزکیه با تشکل جهاد با اسلحه/ درود بر مجاهد فدائی خلق/
آنقدر در دریای خون شنا میکنیم تا اینکه بساحل آزادی برسیم ( از دریای خون خواهیم گذشت و به آزادی برسیم)/ انقلاب به خون احتیاج دارد / بر در و دیوار شهر خون شهیدان ماست/ اسلام دینی که شهادت دارد و اسارت ندارد / تنها ره سعادت ایمان جهاد شهادت / نهال آزادی به خون احتیاج دارد/ ملت ایران انتقام خون شهدای یکشنبه خونین را از سرلشگر امین افشار جلاد خواهد گرفت/
مرگ بر شاه خائن/ Get out of here yankees/ بی نفتی، بی نونی، گرسنگی میکشیم به همت خمینی شاه تو ر ا میکشیم/ مرگ بر شاه جلاد/ زنان به ما پیوستن بی غیرتان نشستند)/ سکوت هر مسلمان خیانت است به قرآن/ رهبر دور از وطن خمینی بت شکن/ سرنگون باد رژیم شاهنشاهی بر قرار باد جمهوری اسلامی/ تا شاه کفن نشود این وطن وطن نشود/ تمام قوانین قبل از انقلاب مردود است درود بر حزب الله/ تنها ره رهایی جنگ مسلحانه/ شکست سلطنت پهلوی اتحاد مردم ایران را نشان میدهد/ رهبر این سرزمین خمینی نازنین / چه ترسی چه باکی گور پدر ساواکی/ ایران شده فلسطین مردم چرا نشستین/ یک قانون، یک دولت، اما به رأی ملت/ من اگر بنشیم تو اگر بنشینی چه کسی برخیزد/ درود بر مصدق/ 28 مرداد هرگز تکرار نمی شود
محمد پسر اول من میخواست به دنیا بیاید و این تجربهی اول ما بود. نصف شب بود که درد به سراغ مادرش آمد.با داروهایی که میشناختم و با گل گاوزبان و تخم شوید کار سازی نمودم. ولی درد زایمان بود و شتاب میگرفت.
به منزل پدر آمدم. هنوز ساعتی تا اذان صبح مانده بود. مادرم با چند نفر از بستگان به پذیرایی مادر محمد مشغول شدند و مرا از اطاق تبعید کردند. من از دور فریادها و نالهها را میشنیدم و زمان بر من کُند میگذشت. تجربهی اول من بود.
حدود طلوع آفتاب خانم دکتر تشیدی را آوردیم. با خیال راحتتری در انتظار تولد نشستیم. فریادها و نالهها زیادتر میشد، اما از ولادت خبری نبود. مادرم را صدا زدم. من آشفته بودم، ولی او سرخوش. پرسیدم آیا مشکلی هست؟ جواب داد: کار زایمان طبیعی است. گفتم پس چه وقت فارغ میشود؟ با این همه ناله کِی کار تمام میشود؟ خندید و گفت: تا نای نالیدن دارد و توان فریاد کشیدن دارد، نمیزاید. آنجا که درد توانش را گرفت، آن وقت فارغ میشود....
مدتی گذشت. از نای افتاده بود و فقط زنجموره بود، که صدای گریهی محمد بلند شد. و این درس را فهمیدم که تا نای نالیدن داری و تا آنجا که توان داری، ولادتی نیست. راه آنجا آغاز میشود که تو به پایان میرسی.
یکی از نکاتی هم که شب شام غریبان گفت و خیلی برایم جالب بود مقایسه رفتار شیعه بود با رفتار قریش بعد از جنگ بدر که ابوسفیان مانع عزاداری زنان قریش بر کشتگان شد، تا غضب آنان باقی بماند و فروکش نکند تا روزی انتقام بدر را بگیرند، ولی شیعه به گریه توصیه شده است، آقای میرباقری میگفت گریه باعث تهذیب غضب است نه کاهش غضب. خیلی چسبید.
یک نکته هم منبری دفتر آیت الله شبیری گفت و گفت که بعد از این که امام(ع) از اسب به زیر افتاد کسی متعرض اسب حضرت نشد و بعضی از مقاتل نوشته اند که علت این کار این بود که ذوالجناح از اسبهای پیامبر بوده و مردم میخواستند که این یادگار پیامبر سالم بماند. وا عجبا!!!
قیس گفت: چون روز قیامت شود جد و پدر و مادر حسین خواهند آمد و شفیع او در پیشگاه خدا شوند و جد و پدر و مادر تو نیز خواهند آمد و تو را شفاعت کنند. عبیدالله چون این سخن را شنید به خشم آمد و او را از جایش بلند نمود.