سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نگاه مرد. آزادی زن

 

یک: موقعیت خارجی، روز. پارک

زن و مرد جوانی با یک فرزند حدودا یکساله. روی چمن‌ها مشغول صحبت‌ هستند. می‌خندند، خاطره تعریف می‌کنند ... شادند.

کمی آن طرفتر روی نیمکت پارک سه جوان نشسته‌اند. سیگار می‌کشند و بیشتر نگاهشان به این دو نفر است.

زن متوجه می‌شود، صدایش را پایین می‌آورد. موقعیتش را عوض می‌کند و پشت به جوان‌ها می‌کند و سعی می‌کند بدون آنکه شوهر متوجه شود با بچه مشغول شود.

دو: همان موقعیت

مرد متوجه جوان‌ها می‌شود به همسرش اشاره می‌کند . همسر موقعیتش را عوض می‌کند و صدایش را پایین می آورد. ساکت می شوند. چای می‌خورند.

....

این صحنه‌ها را در موقعیت‌های مختلف می‌توان بازسازی کرد.  و بدتر از این هم می‌توان تصور کرد که مثلا کار مرد به نزاع با جوانها برسد و یا بدترش این که کار مرد به بدبینی به همسرش برسد و البته روشن است که دیگر زن آزاد نیست. حتی اگر شوهرش او را آزاد بگذارد خودش از درون احساس آزادی نخواهد کرد.

انسان‌ها دوست دارند آزاد باشند به تفریح‌های مجازشان برسند ولی گاه بعضی چیزها مزاحم‌اند.

نگاه مردها مانع آزادی زن‌هاست.

از وقتی به این نکته توجه کرده‌ام. از سال‌ها پیش وقتی نگاهم به زنی می‌افتد، غیر از این که نگران شرعی یا غیر شرعی بودن نگاهم باشم نگران چیزی هستم که در ذهن زن می‌گذرد. نه درباره من که درباره خودش. که هر گاه بخواهد خودش باشد و به خواسته‌هایش برسد بیش از آنکه به فکر خواسته‌اش، تفریحش، خریدش، بچه‌اش، همسرش، ..... باشد باید نگران چشم‌های هرزه‌ای باشد که راحتی‌اش را هدف قرار داده‌اند.

در این زمینه ازحجاب هم کاری نمی‌آید.

 


نظر علماء حجت است؟

در دعواهای دوم خرداد و بعد از آن یکی از دوستان یک روز وسط بحث‌های داغ آن‌روزها گفت تو بیشتر می‌فهمی یا آقای نوری همدانی؟ من هم گفتم تو بیتشر می‌فهمی یا آقای موسوی اردبیلی یا آقای صانعی و ...

هشت سال پیش (در سال 1384) آیت الله مصباح از محمود احمدی نژاد حمایت کرد و امروز البته خودش یکی از مهمترین مخالفان اوست. در مقابل آیت الله جوادی آملی از هاشمی حمایت کرد و البته تا کنون نشنیدم که ابراز پشیمانی کرده باشد یا مخالف هاشمی شده باشد. برخی از مخالفین هاشمی بر در خانه او جمع شدند و شعار دادند و ...

بعد از ماجرای سال 88 هم عده‌ای با شعار مرجع بی بصیرت برخی از مراجع را مورد لطف خود قرار دادند.

امروز (25/2/92) رهبری در سخنان خود گفتند اگر کسی بر اساس حجت شرعی رای  بدهد و بعد معلوم شود اشتباه کرده نزد خداوند سربلند خواهد بود.

اینها را گفتم که بگویم اگر بپذیریم سخن علما در تشخیص کاندیدای اصلح حجت است این سوال پیش می‌آید که کدام علما؟ یا همان پرسش 16 سال پیش من از دوستم که آقای نوری همدانی یا موسوی اردبیلی؟ روشن است که بر این مبنا نمی‌توان به صرف عالم و فقیه بودن اکتفا کرد چون علما با هم اختلاف دارند. بنابر این باید مولفه دیگری نیز در این بین باشد تا معلوم شود سخن کدام عالم حجت است؟ مثل این که در فقه میگویند فقیه اعلم.

روشن است که عده‌ای از جماعت حزب‌اللهی به هیچ وجه اصلح بودن هاشمی یا  خاتمی را نخواهند پذیرفت هر چند به راحتی می توان علمایی را معرفی کرد که از این دو نفر حمایت کنند.اگر قول علما در این زمینه حجت است پس چرا بین علما فرق قائل می‌شوند؟

مسئله آن است که این جماعت خود کاندیدای اصلح را تشخیص داده‌اند و برای این که توجیه موجهی در جامعه داشته باشند پشت یک عالم دینی مخفی می‌شوند. و برای همین اگر علمای دیگر چیز دیگری بگویند اگر متهم به خیانت یا بی‌بصیرتی نشوند دست کم متهم به این می‌شوند که اطرافیان و دفتری‌ها و آقازاده‌ها ایشان را کانالیزه کرده‌اند.

اما نکته اساسی این است که اصولا سخن علما در این موضوع (یعنی تشخیص اصلح) هیچ حجیت شرعی ندارد. و خداوند عذر کسانی را که تحقیق نکرده به قول عالمان دینی در این وادی تکیه کنند نخواهد پذیرفت.

اصلح و صالح جزو موضوعات خارجیه‌اند وسخن فقیه در این مورد با سخن دیگران فرقی ندارد و بلکه گاه کم ارزش‌تر است. چون اطلاعاتشان کمتر است.

در سال 76 که علمای بسیار از ناطق نوری حمایت کرده بودند تکیه گاه امثال من که دنبال رو جمع نبودیم جملاتی از امام بود که نشریه ارزشها منتشر کرده بود

  "احدی شرعاً نمی تواند به کسی کورکورانه و بدون تحقیق رأی بدهد و اگر در صلاحیت شخص و یا اشخـاص، تمام افراد و گروهها نظر موافق داشتند، ولی رأی دهنده تشخیص اش بر خلاف همه ی آنها بود، تبعیت از آنها صحیح نیست و نزد خداوند مسئولیت دارد و اگر گروه یا شخص، صلاحیت فرد یا افرادی را تشخیص دادند و از این تایید برای رأی دهنده اطمینان حاصل شد، می تواند به آنها رأی دهد." (صحیفه امام ج18 ص 232)

فرض کنید که اگر همة کسانی که در رأس[اند] پیشنهاد بکنند که فلان آدم را شما وکیل کنید، لکن شما به نظرتان درست نباشد، جایز نیست شما تبعیت کنید، باید خودتان تشخیص بدهید که آدم صحیحی است تا اینکه بتوانید رأی بدهید». ج18 ص 284

  «چنانچه اشخاص مطمئنی باشند که آنها تشخیص بدهند، شهادت می دهند که فلان آدم جهات مختلفش همه خوب است، منعی ندارد که کسی به واسطه تشخیص آنها و اطمینان به اینکه این صحیح است، رأی هم به آن بدهد  » صحیفه امام خمینی ج 17 /ص232

جالب است که امام حتی بعد از مشورت هم اطمینان شخص را ملاک می‌دانند

 


مسلمان ظالم یا کافر عادل

 

یکی از تفاوت‌های فقه سیاسی شیعه و اهل سنت این است که شیعیان معتقدند اگر مجبور باشیم بین مسلمان ظالم و کافر عادل یکی را برگزینیم باید کافر عادل را انتخاب کنیم. روشن است که اینجا عدالت وصف شخص نیست و وصف حکومت و شیوه کشورداری است

متن زیر بخشی از پایان‌نامه ام است با عنوان نسبت سکولاریزاسیون با تفکر شیعه و اهل سنت

راه به قدرت رسیدن و عزل امام

سه راه معروف و اصلی انعقاد امامت در مکتب اهل‌سنت عبارت‌اند از: بیعت اهل حل و عقد، جانشینی از سوی امام پیشین، و قهر و غلبه. واگذار شدن تعیین خلیفه به شورا از سوی خلیفه سابق نیز از مصادیق استخلاف و تعیین از سوی حاکم قبلی دانسته شده است. بر اساس باور متکلمان اهل‌سنت کسی که شورش می‌نماید و بر امام و حاکم بالفعل غلبه می‌کند نیز خلیفه محسوب می‌شود، حتی اگر فاسق یا جاهل باشد.[1] تفتازانی تصریح می‌کند: ویژگی‌های لازم برای امام و نیز راه‌های رسیدن به قدرت، در زمان اختیار معتبرند، اگرنه در زمان اضطرار و استیلای ظالمان و اشرار، ریاست دنیوی بر اساس تغلب و چیرگی شکل می‌گیرد و احکام دینیِ منوط به حضور امام نیز ضرورتاً بر همان بنیان بنا می‌شوند.[2] بر این اساس تنها روش باقی‌مانده پس از دروان خلفای راشدین تغلب است، چنان­که غزالی و ابن‌تیمیه به تصریح بیان کرده‌اند.[3]

برکناری امام نیز گاهی به از دست­دادن برخی از شرایط امامت است، که این اصل در مورد همه ویژگی‌های حاکم نیست، برای مثال امام در صورت جنون، اسارت به دست دشمن، مرض فراموشی، از دست دادن قوای بینایی و شنوایی و تکلم، و نیز ارتداد از منصب خود خلع می‌شود. در صورت فسق حاکم فقط عده‌ای قائل به عزل او از مقام خلافت هستند و اکثریت قائل‌اند که منعزل نمی‌شود. البته در نقطه مقابلِ همه این نظرها، نظر امام­الحرمین است که اگر حاکم زمانه جور بورزد و ظلمش ظاهر شود باید او را برکنار کرد، حتی اگر به درگیری و جنگ بینجامد.[4] راه دیگر برکناری خلیفه آن است که خودش به دلیل ناتوانی در اداره امور کنار رود، ولی برکنارشدن او بدین صورت که بدون دلیل بخواهد کنار رود محل اختلاف واقع شده است.[5]

نکته مهم دیگر در این بحث، در فرض تعدد مدعیان امامت خود را نمایان می‌سازد، بدین صورت که اگر ابتدا مردم با یک نفر به‌عنوان حاکم و صاحب منصب امامت کبرا بیعت کردند، بیعت با هر کس دیگری بعد از او باطل است و حتی می‌توان فرد دوم را به قتل رساند؛ چراکه خروج بر امام اول حرام است. نووی شارح صحیح مسلم، بعد از ذکر این نکات به­صراحت مدعی می‌شود که عزل حاکم به دلیل فسقش، به اجماع مسلمین جایز نیست و البته این حکم را، برخلاف مذهب مالکی، مقید به احتمال فتنه نمی‌کند، بلکه وقوع فتنه را قطعی می‌داند. وی بعد از نقل نظر مخالفان تأکید می‌کند که جمهور فقها و متکلمان و محدثان اهل‌سنت قائل به عدم عزل حاکم به دلیل فسق و ظلم و تعطیل حقوق هستند.[6] حال با پذیرش این نکته که غلبه، یکی از راه‌های مشروعیت یافتن حکومت است، می‌توان نتیجه گرفت که اگر مدعی دوم امامت توانست بر مدعی قبلی که خلیفه شده پیروز شود، مشروع خواهد بود، هرچند تا قبل از پیروزی، به علت خروج بر امام مهدورالدم بوده است.

 



[1]. تفتازانی،‌ همان، ج5، ص 233.

[2]. همان، ص 245.

[3]. عنایت، اندیشه سیاسی در اسلام معاصر، صص 31 و 71.

[4]. تفتازانی، همان، ص 233.

[5]. همان، ص 257.

[6]. النووی، شرح صحیح المسلم، ج12،صص 229 ـ 231.

 


تکلیف یا نتیجه؟

می‌گویند:
ما اصلح را معرفی می‌کنیم و به نظرسنجی کاری نداریم.
ما به اصلح رای می‌دهیم حتی اگر بدانیم که رای نمی‌آورد.
ما مأمور به تکلیفیم.

تکلیف را چه چیز مشخص می‌کند؟
در منابع دینی چیزی به نام شرکت در انتخابات یا رأی وجود ندارد. بنابر این شرکت در انتخابات موضوعیت ندارد. به نظر می‌رسد مبنای کسانی که شرکت در انتخابات را لازم می‌دانند لزوم حفظ و تقویت نظام اسلامی است. در واقع در این مبنا آنچه واجب است مشارکت در حفظ و تقویت نظام است نه لزوما انتخابات. برای همین اگر روزی انتخابات چنین کارکردی نداشته باشد شرکت در آن و رای دادن واجب نخواهد بود. (فعلا بنای بحث درباره اصل این مبنا را ندارم).

از جناب آیت الله مصباح نقل شده است که اگر اصلاح‌طلبان بیایند باید همه بر روی یک گزینه رأی‌آور اجماع کنند.

حال این جمله چه معنی دارد؟ یعنی در این صورت نتیجه مهم است نه تکلیف؟ یا این که در این فرض تکلیف عوض می‌شود؟ احتمالا هواداران ایشان به جمله دوم معتقد باشند.

و این یعنی این که در بسیاری موارد نتیجه است که تکلیف را روشن می‌کند.

یک مثال واضح در این زمینه صلح امام حسن(ع) است. در واقع چون جنگ هیچ نتیجه‌ مشخصی به جز شکست نداشت تکلیف امام حسن (ع) صلح بود نه جنگ.

آن‌چه در این بحث مورد غفلت واقع شده است توجه به دو مصداق نتیجه است. نتیجه انتخابات و نتیجه کار ما بعد از ادای تکلیف. به تعبیر دیگر نتیجه در تشخیص تکلیف موثر است ولی در ادای تکلیف نباید تأثیری داشته باشد. اگر تشخیص دادیم که باید بجنگیم دیگر این که نتیجه جنگ چه می‌شود مهم نیست. ولی برای این که در جنگ شرکت کنیم باید تصویر روشنی از احتمال پیروزی و یا شکست داشته باشیم.

رأی دادن شرکت در فرایندی است که رکن اصلی آن نتیجه است. یعنی برای نتیجه است که در انتخابات شرکت می‌کنیم.

به بیان دیگر ما سعی می‌کنیم کسی را انتخاب کنیم که در این شرایط در تحقق عنوان حفظ و تقویت نظام تأثیر بیشتری داشته باشد.

به نظرم در یک نگاه ابتدایی با چند فرض روبه‌رو هستیم:

1.      می‌دانیم الف اصلح است (در راستای حفظ و تقویت نظام اسلامی موثرتر است) ولی می‌دانیم که رای نمی‌آورد و کاندیدای (ب) که صالح است رأی می‌آورد.

2.      می‌دانیم کاندیدای الف اصلح است و احتمال می‌دهیم که رأی می‌آورد.

3.     می‌دانیم کاندیدای الف اصلح و کاندیدای (ب) صالح است و اگر به کاندیدای (ب) رای ندهیم کاندیدای (ج) که به نظر ما مشکل‌ساز است رأی می‌آورد.

4.     کاندیدای صالح و کاندیدای اصلح رأی نمی‌آورند و به هر حال کاندیدای مشکل‌ساز رأی خواهد آورد.

 تصور می‌کنیم تکلیف هر یک از فرض‌های فوق می‌تواند متفاوت باشد.

 


اصلح جناحی

تقلید از اعلم از مفاهیم رایج در گفتمان شیعی امروز است. و هر کسی وظیفه دارد برای شناخت اعلم تلاش کند و از راه‌های مشخص شده تکلیف خود را معین کند. یکی از راه‌های شناخت فقیه اعلم مراجعه به دو عالم عادل است. ولی مشکل از اینجا شروع می‌شود که برخی از این علمای عادل چون خود صاحب مبانی فقهی و اصولی هستند معمولا کسی را اعلم می‌دانند که در همان مبنای مورد قبول ایشان فتوا صادر کرده باشد. مثلا پیروان مکتب مرحوم آیت الله خوئی معمولا به شاگردان ایشان ارجاع می‌دهند. چون مبنای خودشان همان مبنای مکتب نجف است نه قم. (البته همه چنین رفتار نمی‌کنند).

در فرایند انتخاب اصلح و انتخابات هم همین نکته جاری است. یعنی کسی که خود را هوادار اصولگرایان می‌داند هیچ‌گاه کاندیدای اصلح را در جناح مقابل جستجو نمی‌کند و بلکه به هیچ قیمتی به رای نخواهد داد، هر چند او غیر از اختلاف نظر جناحی دارای قابلیت‌هایی به مراتب بیش از کاندیدای جناح خودی باشد. در نظر رای دهنده اصول‌گرا کاندیدای جناح مقابل اصلا صلاحیت ریاست جمهوری یا نماینگی مجلس را ندارد ( هر چند که شورای نگهبان او را تایید کرده باشد). در بین اصلاح‌طلبان نیز معمولا همین رفتار مشاهده می‌شود. (البته به نظرم با شدت کمتر). بماند که بسیاری از رای‌دهندگان اصلاح طلب مبنای رای به اصلح را خیلی نمی‌پسندند.

به هر حال به نظر می‌رسد یکی از معیارهای اصلح بودن،‌ و بلکه مهمترین معیار آن هماهنگی جناحی است.

حالا این معیار از کجا آمده خدا عالم است.


کدام اصلح؟

 

رای به اصلح واجب است.

من در این چند سطر در مقام اثبات یا رد این گزاره نیستم و فعلا درست بودن آن را مفروض می‌گیرم. در ضمن به معیارهای اصلح بودن هم کاری ندارم.

اصلح یعنی چه؟ اصلح مطلق ملاک است یا اصلح در این زمان؟

مثال می زنم

تصور می کنم برای تعیین فرد اصلح باید مجموع نقاط ضعف و قوتش را بر حسب معیارهای تعیین صلاحیت حساب کنیم و معدل بگیریم. با این معیار که نمره رئیس جمهور مطلوب و ایده‌آل 100 باشد.

حال فرض می‌کنیم نامزد (الف) از مجموع معیارها نمره‌ای معادل 70 کسب کرده است و نامزد (ب) نمره‌ای معادل 55. اگر بخواهیم با سادگی با مسأله رو به رو شویم و بگوییم ما به اصلح رأی می‌دهیم روشن است که باید به کاندیدای (الف) رای بدهیم.

حال فرض کنیم کشور به دلیل شرایط ویژه نیازمند یک دیپلماسی قوی است. و در این میان اگر فقط معیار قوت دیپلماسی و رابطه با جهان را در نظر بگیریم کاندیدای (ب) نمره‌ای معادل 70 و کاندیدای الف نمره‌ای معادل 40 می گیرد.

یا فرض کنیم که کشور گرفتار مشکلات شدید اقتصادی است و کاندیدای (الف) با وجود معدل بالاتر، در مدیریت و فهم مسائل اقتصادی نمره‌ای به مراتب کمتر از کاندیدای (ب) دارد که مثلا نمره اش در اقتصاد 80 است.

حالا باید به چه کسی رای داد؟ اصلح مطلق یا کسی که در این دوره اصلح است؟ برای من دلیل جواب مهم‌تر از خود جواب است

 

 


چهار اسلام در انتخابات

 

اسلام سنتی یا فقاهتی

اسلام روشنفکری

اسلام ایدئولوژیک

اسلام عرفی-کاربردی

به نظر می‌رسد در سطح کارگزارن و نیروهای سیاسی جمهوری اسلامی ایران امروز چهار نوع نگاه به دین وجود دارد. این چهار نگاه هر یک نمایندگانی در بین نیروهای سیاسی دارند. تصورم این است که برای اولین بار در انتخابات ریاست جمهوری هر یک از این گروه‌ها و رویکردها نماینده یا نمایندگانی خواهند داشت.

دین مهم‌ترین عنصر فرهنگی ایران است. این‌که مردم به چه کسی رای می‌دهند فقط تابع نگاه کاندیدا به دین نیست و از عوامل دیگری نیز تأثیر می‌پذیرد.

به دلیل دو قطبی شدن فضای انتخابات سال 88 نمی‌توان تشخیص داد که مردم به کدام نگاه دینی گرایش دارند. در انتخابات سال 84 تا حدودی این نگاه‌ها حضور داشتند. و در نهایت نماینده اسلام عرفی-کاربردی چون کاربردی می‌اندیشید توانست نیروهای اسلام ایدئولوژیک را به نفع خود مصادره کند.

یکی از صاحب‌نظران نزدیک به این اسلام عرفی-کاربردی که چند وقت پیش فتوای محرمیت با یک ساندویچ را هم داده بود، چنین اظهار نظر کرده است که طبقه متوسط ایران متمایل به طیف آن‌هاست.

تصور من هم همین است. هر چند این یک تصور ابتدایی است و مستندات جامعه‌شناختی ندارم.

 


در دفاع از احمدی نژاد!!

در تاریخ 15 بهمن سال 1391 خورشیدی و در جلسه استیضاح وزیر کار، تعاون و امور اجتماعی رئیس جمهوری اسلامی ایران محمود احمدی‌نژاد با پخش یک فیلم و گفتن سخنانی که به عنوان دفاع از وزیر ایراد شد ضمن وارد کردن اتهام به یکی از برادران علی لاریجانی رئیس مجلس شورای اسلامی، شخص رئیس مجلس و نیز رئیس قوه قضائیه را به فساد اداری و مالی و دست کم معاونت در فساد دیگران متهم کرد. علی لاریجانی رئیس مجلس نیز پاسخی تند به او داد و از سوی نمایندگان تشویق شد.

اتفاق روز یکشنبه 15 بهمن در مجلس، از سوی صاحبان تریبون با عنوان بی‌اخلاقی و نیز عدم اطاعت از رهبری محکوم شد. ولی آیا غیر از آنچه اتفاق افتاد ممکن بود؟

با ذکر دو مقدمه می‌توان مدعی شد که آن اتفاق باید می‌افتاد. به عبارت دیگر اگر کسی بخواهد از رفتار محمود احمدی‌نژاد دفاع کند باید متکی بر این دو مقدمه باشد.

یک: محمود احمدی‌نژاد با سخنان اخیر و البته سخنان و عملکرد گذشته خود نشان داده است که معتقد (یا مدعی) است که تقریبا تمامی مسئولین جمهوری اسلامی گرفتار فساد هستند. روسای جمهور قبلی، رئیس و برخی از اعضای مجمع تشخیص مصلحت نظام، رئیس قوه قضائیه، رئیس مجلس فعلی و اسبق (کروبی) و ماقبل او(ناطق نوری)، بسیاری از وزرا و نمایندگان مجلس، و خیلی از روحانیون عالی‌رتبه و .... (به این فهرست بیافزایید کسانی را که پالیزدار متهم کرده بود و تقریبا همه می‌دانند که افشاگری‌های او از کجا آب می‌خورد)

نکته حائز توجه در فهرست بالا این است که بسیاری از متهمین به فساد از سوی عالی‌ترین مقام کشور یعنی رهبری جمهوری اسلامی به سمت‌های خود گمارده شده‌اند (یا بوده‌اند) و برخی دیگر هر چند سمت‌های انتخابی دارند ولی همزمان از رهبری نظام حکم‌هایی برای مسئولیت‌های دیگر دارند. سمت‌هایی مثل عضویت در مجمع تشخیص مصلحت نظام یا شورای عالی انقلاب فرهنگی یا شورای امنیت ملی و ...   

خلاصه مقدمه اول این است که محمود احمدی‌نژاد تقریبا همه سیستم را فاسد می‌داند.

مقدمه دوم این است که انقلابی‌گری اصولا با رعایت موازین اخلاقی هیچ رابطه‌ای ندارد. به بیان دیگر معیارهای اخلاقی حاکم بر فضای انقلابی غیر از معیارهای رایج در زندگی روزمره است. ارزش‌هایی مثل اصلاح رفتار طرف مقابل در آرامش و بدون آبروریزی، تذکر مخفیانه، سکوت در برابر توهین دیگران، فریاد نزدن، حفظ حرمت بزرگتر و .... همه مربوط به اخلاق فردی و فضای عادی زندگی است. ارزش‌های اخلاقی اجتماعی و نیز فضای انقلابی ارزش‌های دیگری می‌طلبد. ارزش‌هایی مثل افضل الجهاد کلمه حق عند امام جائر..، سکوت هر مسلمان خیانت است به قرآن، و الله مرتکب کبیره است هر کس فریاد نزند، بیت المال را پس می‌گیرم حتی اگر کابین زنان خود کرده باشید و ...

در جریان انقلاب سال 57 نیز همین معیارها حاکم بود و طبعا حرمت سردمدراران رژیم سابق پاس ‌داشته نمی‌شد. چون از نظر انقلابیون آن‌ها حرمتی نداشتند که قابل پاس‌داشت باشد. محمود احمدی‌نژاد پس از مناظره معروف سال 88 در برنامه شبکه دو از رفتار خود دفاع کرد و به رفتار امیرالمومنین(ع) استناد کرد که محکومین به دست ‌درازی به بیت المال را سوار چهارپا کرده و در شهر گردانده است تا آبرویی برای آن‌ها نماند.

محمود احمدی‌نژاد معتقد است اکثریت مسئولین جمهوری اسلامی فاسدند و شکایت هم فایده‌ای ندارد چون رئیس قوه قضائیه خود در این بین متهم است. رهبری هم توصیه می‌کند که حرف نزنید و اختلاف نکنید در حالی که اولا سکوت باعث گسترده شدن فساد می‌شود ثانیا احمدی‌نژاد مدعی است که برای خود چیزی نمی‌خواهد که با کسی اختلاف داشته باشد یا نداشته باشد. او در پی احقاق حقوق مردم است. پس باید حرکتی انقلابی کرد. در جریان انقلاب اخلاق به مفهوم ارزش‌های فردی بی‌ارزش است. احمدی‌نژاد یکبار دیگر هم در مناظرات سال 88 به وضوح این باور خود را به رخ ملت کشانده بود.

اتفاق مجلس باید می‌افتاد وگرنه احمدی‌نژاد چیزی کم داشت.

پ ن 1: معتقدم بیشتر هوادارن رئیس جمهور از کار او خوشحالند چه در قدرت باشند یا در بین مردم معمولی. تنها تفاوت در این است که هوداران او که در قدرت‌ هستند به علت محذوراتی که دارند نمی‌توانند خوش‌حالی‌شان را ابراز کنند. احمدی‌نژاد توانسته است به عده‌ای از مردم ثابت کند که سیستم فاسد است. به نظرم هواداران انقلابی او نمی‌توانند بین دوگانگی حاضر باقی بمانندو باید یکی را انتخاب کنند یا بپذیرند که سیستم فاسد شده و باید انقلاب کرد یا باید دست از حمایت رئیس جمهوری که نظام خود را فاسد می‌داند بردارند. این دوگانه به نظرم گریزناپذیر است. . نمی‌توان دم از ولایت زد و در عین حال سیستمی را که ولایت بیست و سه سال هدایت کرده و اشخاصی را که او مستقیم نصب کرده فاسد دانست.

پ ن 2: نه احمدی‌نژادی‌ام نه اپوزیسیون.

 

 


کلیسا، قدرت و دینداری مردم

به طور خلاصه در جوامع پساکمونیست که از لحاظ میزان پیشرفت در جهت دموکراتیک‌سازی و توسعه اقتصادی بسیار با هم تفاوت دارند، روابط تاریخی میان کلیسا و دولت هم اختلاف فاحش دارد. جانسون اظهار می‌دارد که دینداری مردم در کشورهایی که کلیسا فعالانه در جنبش مقاومت علیه رژیم شوروی و مبارزه برای استقلال شرکت داشت هنوز نسبتا زیاد است. 

برای مثال در لهستان و جمهوری چک، نقش کلیسای کاتولیک در مخالفت با دولت کمونیست و گرایش‌ و پیوندهای سازمانی آیین کاتولیک با غرب به معنای این بود که این کلیسا نقش خود را پس از استقلال حفظ و یا حتی تقویت می‌کند. استراسبرگ دلیل می‌آورد که کلیسای کاتولیک در سرتاسر تاریخ لهستان نقش خود را ایفا کرده است و پس از 1945مخالف اصلی حزب کمونیست بود. کلیسای کاتولیک لهستان به این خاطر با ملی‌گرایی،‌ آزادی و دموکراسی همراه شد.

در مقابل در مجارستان، دولت، سیاستِ کلیسا در سوسیالیسم را اجرا کرد و اعتبار کلیسای کاتولیک با همکاری با حکومت کمونیست از میان رفت. آزادی‌های سیاسی پس از استقلال در مجارستان گسترش یافت اما مردم به سوی کلیسا نیامدند.

در کرواسی برعکس، در جریان جنگ بوسنی دین نقش نمادین مهمی در تقویت روحیه ملی متفاوت و ایجاد تمایز میان کروات‌های کاتولیک، صرب‌های ارتدوکس و گروه‌های اسلامی در بوسنی و جاهای دیگر داشت. ص 177

نام کتاب: مقدس و عرفی (دین و سیاست در جهان)، رونالد اینگلهارت و پیپا نوریس، ترجمه:مریم وتر، نشر کویر، 1387 

این سطور برایم جالب بودند. نقشی که رابطه کلیسا با قدرت در دینداری مردم داشته است.در واقع اینجا مردم شعارها و خواسته‌هایی داشته‌اند که همراهی یا عدم همراهی کلیسا با آن خواسته‌ها در دوری و نزدیکی مردم به دین (که کلیسا منادی آن بوده است) نقشی در خور داشته است. به نظرم می‌توان از این نکته در تحلیل جایگاه روحانیت و دین در ایران و پیروزی انقلاب نیز استفاده کرد. یعنی شاید بتوان گفت یکی از علل دیندارتر شدن مردم در اوایل انقلاب (اگر چنین ادعایی قابل اثبات باشد) این است که منادیان دین با خواست‌ مردم مبنی بر آزادی‌‌خواهی و استبداد ستیزی و اسقلال‌خواهی همراه شدند. و شاید بتوان در تحلیل حوادث سال‌های بعد نیز همین عامل را در سال‌های بعد نیز دخیل دانست.

پ ن: حواسم نبود که دارم این نوشته را در شب داوزده بهمن می‌نویسم.


ملازمات فرهنگی دین‏داری

دینداری در هر جامعه‌ای امکان تبدیل شدن به فرهنگ را دارد. دین به عنوان یکی از عناصر فرهنگی جامعه با خود همراهانی را می‌آورد. برخی از این همراهان به دین ربطی ندارند ولی به دلیل عدم تفکیک دقیق بین دین و ملازمات واقعی و غیر واقعی دین‌داری این همراهان به مرور جزو شؤون دین داری شمرده ‌می‌شوند. مثل ریش بلند اول انقلاب که جزو لوازم اصلی انقلابی‌گری شمرده می‌شد. و البته هیچ ربطی هم به دین و اسلام و انقلاب نداشت. و مثل این که بچه‌‌های مذهبی باید پیراهنشان را روی شلوار می‌انداختند و گرنه ... از این مثال‌ها زیاد می‌توان پیدا کرد.

یکی از این همراهان ناهمراه دینداری مبارزه به سگ‌بازی است. سگ از نظر دین اسلام نجس و حرام گوشت است. نجس است یعنی این که اگر دست خیس به آن بخورد یا اگر جزئی از اجزاء سگ در لباس نمازگزار باشد نماز صحیح نیست. ولی این نکته باعث شده که سگ داشتن در جامعه ما امری منکر جلوه کند. (فعلا کاری به الگو گرفتن از غرب ندارم) در حالی که نگاه داشتن سگ هیچ حرمتی ندارد. تنها کراهتی هم که از روایات استفاده می‌شود کراهت نگاه داشتن سگ در اتاق نشیمن و به تعبیری محل اصلی زندگی است که معمولا نماز هم همان‌جا خوانده می‌شود.

امروز دیدم که در گوگل پلاس یک نفر پستی نوشته بود با این مضمون که چرا در تلویزیون کارتونی نشان داده‌اند که در آن کارتون خوک قهرمان قصه بوده و حیوان خوبی نشان‌داده شده است. بعد هم استدلال کرده بود که خوک شهوت پرست و حرام است و نباید در سیمای جمهوری اسلامی چهره مطلوبی از آن نشان دهند. جالب است که یکی هم در کامنت‌ها اعتراض کرده بود که چرا در فلان مدرسه خوک را جزو حیوانات اهلی شمرده‌اند.

حرام بودن یا نجس بودن یک حیوان دلیل خوبی برای حذف آن حیوان یا مظهر شر دانستن آن نیست. در روایات هست که سگ چندین خصلت پسندیده دارد که سزوار است مومن نیز داشته باشد

این ملازمات فرهنگی دین‌داری یا همراهان ناهمراه دین‌د‌اری، به دین‌داری ما ضربه می‌زنند.