سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کاندیداهای انگلیسی؟؟


سایت بی‌بی‌سی فارسی درباره انتخابات خبرگان یادداشتی منتشر کرده است. فرض می‌کنم که در این یادداشت افراد دعوت به رای دادن به یک لیست و رای ندادن به لیستی دیگر شده‌اند. برای آنکه نتیجه بگیریم کاندیداهای لیست اول مورد حمایت انگلیس هستند باید گزاره‌های زیر را قبول داشته باشیم.

1.      سایت،‌ رادیو و تلویزیون بی‌بی‌سی فارسی از سیاست واحدی پیروی می‌کنند.

2.      در هیچ یک از بخش‌های خبرگزاری بی‌بی‌‌سی چیزی خلاف سیاست‌های آن منتشر نمی‌شود.

3.      سیاست‌های این خبرگزاری در راستای سیاست‌های دولت انگلستان است.

4.      دولت انگلستان مشخصا برای انتخابات خبرگان پنجم برنامه دارد.

5.      این خبرگزاری کاملا رو بازی می‌کند و ورای این موضع‌گیری صریح، هیچ برنامه مخفی دیگری وجود ندارد. (هدف آنها فقط رای آورن یک لیست یا دست‌کم رای نیاوردن اشخاصی خاص است.)

6.      مدیران این خبرگزاری معتقدند حمایت آنها از یک لیست می‌تواند درانتخابات ایران تاثیر‌گذار باشد.

7.      مدیران این خبرگزاری (با این همه سابقه فعالیت رسانه‌ای) احتمال نمی‌دهند که حمایت آن‌ها موضع عکس بدهد و اتفاقا مردم به لیست مقابل رای بدهند.

8.      در بین کاندیداهای مورد تایید شورای نگهبان کسانی وجود دارند که خواسته یا ناخواسته در راستای سیاست‌های انگلستان عمل می‌کنند.

9.      شورای نگهبان نمی‌داند که اشخاص مورد حمایت انگلستان چه کسانی هستند. یا می‌داند ولی به هر دلیل نمی‌تواند آنها را رد صلاحیت کند.

به نظرم هر یک از این گزاره‌ها که مخدوش باشند نمی‌توانیم دعوت نوشته حسین باستانی در سایت بی‌بی‌ُسی فارسی را دلیل حمایت دولت انگلستان از یک لیست یا مخالفتش با لیست دیگر بدانیم.

پی نوشت 1: اگر کسی بدبین باشد می‌تواند در یادداشت حسین باستانی راه‌کاری برای رای آوردن آقایان یزدی، مصباح و جنتی بیابد که با ظرافت خاصی در متن گنجانده شده است.

پی ‌نوشت 2: من هیچ یک از گزاره‌های فوق را قبول ندارم.



فقیه سکولار؟

یکی از نشانه‌ها و ویژگی‌های حکومت سکولار آن است که منشاء ارزش‌ها و اعتبارات اجتماعی از دین و نهاد دین به نهادهای دیگر منتقل می‌شود. بر این اساس کسی‌ نمی‌تواند در عرصه عمومی به استناد فتوای مرجع تقلید خودش کار کند. نهادها و ماموران دولتی باید بر اساس قانون عمل کنند. چنانکه مدتی پیش رئیس جمهور روحانی گفته بود که نیروی انتظامی باید قانون را اجرا کند نه اسلام را. این جمله اساس حکومت در دوران مدرن است. این که قانون بر چه مبنایی نوشته می شود بحث دیگری است.

توجه کنید:

دولت به عنوان اعقل عقلا، امور شهروندان را بر مبنای مصالح و منافع ملی، رتق و فتق می‌کند. پس عرفی شدن بدین معناست که دولت، منشاء اعتباریات حقوقی می‌شود و ثقل این اعتباریات از کلیسا به دولت منتقل می‌گردد و کلیسا تنها به تنظیم رابطه انسان و خدا می‌پردازد و امور مربوط به حقوق متقابل افراد با یکدیگر (و هم‌چنین حقوق متقابل اشخاص حقوقی و حقیقی با دولت) جنبه قراردادی پیدا کرده و دولت ضامن اصلی قراردادها می‌شود.(بخشی از مقاله فرآیند عرفی شدن فقه شیعی- سعید حجاریان)

در کتاب عرفی شدن در تجربه مسیحی و اسلامی نیز بی اعبتاری تدریجی مرجعیت‌های دینی در مشروعیت بخشی، از  نشانه‌های سکولار شدن دانسته شده است.

 

حالا یک فقیه به نام آیت الله یزدی پیدا شده و می‌گوید که اجازه اجتهاد حوزه‌ها مربوط به امور آخوندی است. ولی برای مجلس خبرگان که یک نهاد قانونی است فقط باید از طریق امتحان شورای نگهبان که یک نهاد قانونی است، اجتهاد مشخص شود، یا این که رهبر انقلاب کسی را مجتهد بداند. می‌دانیم که مردم با همین اجازه اجتهادها مرجع تقلید انتخاب می‌کنند. یعنی اجازه اجتهاد حوزه‌های برای امور فردی و عبادی خوب است ولی برای امور اجتماعی نه. یک فقیه اصولگرا بر اساس مبادی و مبانی سکولار رفتار می‌کند و در نقطه مقابل جالب است که مدرن‌ترها با این وضعیت مخالفند.

این وضعیت ایران ماست. مانده در میانه راه.

 


از پیراهن تا قیمه

بر اساس قرآن کریم، پیراهن یوسف را بر چشم یعقوب کشیدند و بینا شد. تبرک در بند پیراهن یوسف نماند و به همه پیامبران و امامان رسید و از خود امامان به وسایلشان و از وسایلشان به حرم و ضریح و دیوار سرایت کرد. از ضریح روی قبر به ضریح ساخته شده برای قبر هم رسید. تبرک در متعلقات معصومان نیز توقف نکرد و به امامزادگان و سادات و بعد هم به عبای علما رسید. و سر آخر از دیگ قیمه هیئت‌های عزاداری سر بیرون آورد.

پیراهن یوسف یکبار اثر داشت نه بیشتر. عصای موسی هم همیشه مار نمی‌شد حتی به خواست موسی هم مار نمی‌شد. عصا اگر به اراده موسی بود خاصیتی بیش از ریختن برگ درخت و راندن گوسفند و حداکثر تکیه کردن نداشت. این اراده الهی بود که پس از ضربه عصا سنگ را شکافت و کف دریا را در مقابل خورشید قرار داد.

چگونه است که دست موسی همیشه ید بیضا نمی‌شود ولی قیمه‌ای که معلوم نیست صاحبش چه نیتی داشته و گاه حتی معلوم نیست منشاء مالی‌اش چیست شفا بخش امراض است؟

ای کاش آنان‌ که گمان می‌‌کنند زمانه، زمانه‌ اظهار علم ایشان علیه بدعت‌ها است، این بازی پرهزینه و مسرفانه و ضد محیط زیست را نیز مورد عنایت خود قرار می‌دادند.

پ ن: دوران نوجوانی‌ام هر محرم فقط ظهر عاشورا بود که غذا می‌خوردیم و روزهای دیگر خبری نبود. یک ظرف قیمه را دست به دست می‌چرخاندند و هر کس لقمه‌ای می‌گرفت و البته سهم مریض و بچه‌ها هم سرجای خودش. ماجرای نذری خوری و نذری دادن امروز ما ربطی به تبرک ندارد. که اگر داشت مویزی از آن چهل قلندر را کافی بود.

پ ن 2: البته که از بهر دل خامی چند، نفی حکمت نخواهم کرد.


اسلام واقعی

دیده‌اید که در بعضی بحث‌ها عده ای که دستشان خالی است مشکلات را به نبود چیزی به اسم اسلام واقعی احاله می‌دهند؟ و مدعی می‌شوند که اگر اسلام واقعی حاکم شود همه چیز دیگرگونه شده و به صلاح و اصلاح می‌رسد. اسلامی که ظاهرا در طول چهارده قرن هیچ وقت یا امکان ظهور نداشته یا اگر داشته کسانی مانع اجرای آن شده اند. در نهایت هم برای دیدن این اسلام واقعی باید منتظر ظهور باقی بمانید.

گذشته از این بحث بی فایده، به لحاظ معرفت‌شناختی نیز مشخص نیست که اسلام واقعی کدام اسلام است؟ با فرض ترجیح تشیع بر مذهب اهل سنت، باز هم سوال اینجاست که مکتب تفکیک واقعی است یا نگرش فیلسوفان؟ مرام اصولیان به واقع نزدیکتر است یا سلوک اخباریان؟ در بین اصولیان مکتب نجف ما را به واقع می‌رساند یا قمی‌ها راه به مقصود می‌برند؟ در بین قمی‌ها و نجفی‌ها فتوای کدام یک واقعی است و  الخ ....

امروز مطلبی خواندم که تصویر دیگری از اسلام واقعی برایم ترسیم کرد. و آن این که اسلام وقتی واقعی است که فرد واقعا مسلمان باشد و تسلیم حق شده باشد. این اسلام از شما انسان دیگری می‌سازد. به شرط آن که شما واقعا مسلمان و تسلیم حق باشد و مگر نه این است که الاسلام هو التسلیم؟ مسلمانی که تسلیم حق است، اسلامش  همیشه واقعی است. قائل به تفکیک باشد یا فلسفه بورزد، سید موسی زرآبادی باشید یا سید علی قاضی، روایت بخواند یا اصل جاری کند، بحرانی باشد یا بهبهانی، نجفی باشد یا قمی، اعلم باشد یا متجزی، فرقی نمی‌کند.

پ ن: مطلب امروز صبح یک سخنرانی بود از شهید بهشتی در روزنامه شرق.



ناموس سیاست

از پرسش‌هایی که پاسخ آن را نیافته‌ام نسبت ما با سیاست است.

توضیح می‌دهم: .یادم هست در ایام دوم خرداد داشتم به نفرت از رقیب می‌رسیدم. بحث‌هایی که می‌کردیم خیلی جدی و پرحرارت بود. بارها در بحث‌ها به هم توهین کرده‌ایم و نه من و نه طرف بحثم به هم نریخته‌ایم ولی همین بدگویی وقتی به کاندیدای مقابل یا شخصیت مورد احترامش رسیده است طرف از کوره دررفته است. خودم هم همین طورم وقتی کسی به رئیس دولت اصلاحات یا نخست وزیر (مگر یک نخست وزیر بیشتر داشته‌ایم؟) حتی متلکی بیاندازد از درون آزرده می‌شوم و نیرویی عجیب دعوتم می‌کند به پاسخ و بلکه پرخاش.
گمانم درباره برخی از دوستانم این است که اگر به خودشان و اجدادشان بد بگویم می‌توانند بگذرند ولی اگر به محمود احمدی نژاد چیزی بگویم (فحش نه، متلک) طرف بلافاصله جواب می‌دهد. علاقمندان به رهبری که حتی تاب نقدهای کوچک به ایشان را هم ندارند و برافروخته می‌شوند. راستی چرا؟

تصویر گریه کردن زارعی نماینده مجلس بعد از ماجرای برجام دوباره این پرسش را در من زنده کرد. از شما چه پنهان من هم دو بار در بازی سیاست گریسته‌ام (بماند که برای چه). این اشکها یعنی جان ما با  تعلقات سیاسی‌مان یکی شده است. سیاست در مملکت ما با هویت ما گره خورده است.  سیاست جایگاه ناموس دارد در زندگی بعضی از ما.

من در کشور دیگری نزیسته‌ام و نمی‌دانم مردم کشورهای دیگر هم وقتی بحث سیاسی می‌کنند مثل ما هستند؟نسبتی بین توسعه نیافتگی و هویت‌اندیشی سیاسی هست؟

پ ن:منظورم از کشورهای دیگر کشورهای توسعه یافته است وگرنه افغانستان و پاکستان که از خودمانند.


محرم رسانه ای

محرم نزدیک است. محرم مثل رمضان نیست. زندگی در محرم با روزهای دیگر تفاوت چندانی ندارد. البته مراسم شادی تعطیل است و اکثر مردم سیاه می‌پوشند و بسیاری هم ساعتی از روز یا شب را در مجلس عزا شرکت می‌کنند. ولی عزاداری کردن فقط وقتی است که در مجلس روضه‌ایم. در ساعات دیگر هر چند عزاداریم، ولی عزاداری نمی‌کنیم.

در تلویزیون ماجرا جور دیگری است. تلویزیون و رادیو در این چند روز عزاداری می‌کنند. یعنی همه شبکه‌ها پی‌در پی سخنرانی و البته بیشتر روضه پخش می‌کنند آن هم نه به صورت مرتب و منظم، بلکه بریده بریده  و برای پر کردن فاصله برنامه‌ها. (احتمالا روضه جایگزین موسیقی است)

این وضعیت وضعیت جدیدی است که در دوران گسترش رسانه با آن روبه‌رو شده‌ایم البته رسانه‌ای که به گمان خود می‌خواهد مذهبی و اسلامی باشد. تصور می‌کنم برنامه‌ریزی مشخصی برای این روزها در رسانه ملی نیست. پخش نوار روضه و بریده سخنرانی، هم هزینه ندارد هم کسی به آن اعتراض نمی‌کند. ولی این که این وضعیت با روح و روان مردم چه می‌کند فقط امام حسین می‌داند.



قدر، از عبادت تا مناسک

سال‌های دبیرستان که سال‌های اول روزه گرفتنم بود و صد البته شب قدر و احیاء و  مسجد رفتن جدی، در شهرستانی کوچک زندگی می‌کردیم. شب‌های قدر که مسجد می‌رفتیم هر کس گوشه‌ای برای خودش قرآن و مفاتیح در دست می‌گرفت و مشغول بود و یا نماز می‌خواند. به سحر که نزدیک می‌شدیم حاج‌ آقای مسجد می‌آمد و سخنرانی می‌کرد و قرآن بر سر می‌گرفت و تمام.

بعدها که طلبه شدم و خودم شدم حاج‌ آقای مسجد، باز هم در مناطق مختلف برنامه خاصی برای شب‌های قدر نبود. هر کس کار خودش را می‌کرد تا زمان سخنرانی. 

نمی‌دانم در سال‌های دور مثلا قبل از انقلاب مراسم شب قدر در مساجد و حسینیه‌ها چگونه بوده است. تصورم این است که جوشن کبیر خوانی برنامه‌ای است جدید و سابقه چندانی ندارد. جوشن کبیر خوانی با هدایت مداح و پشت بلندگوی مسجد باعث می‌شود مردم به جای عبادت شخصی و فردی به عبادت جمعی رو بیاورند. و نیز به دلیل طولانی بودن اجرای مراسم جوشن‌کبیر خوانی توسط مداح، عملا مردم به جای انجام چندین عمل مستحب فقط یکی از آن‌ها را به جا بیاورند که البته آن هم به تصریح خود صاحب مفاتیح مستند نیست.

شب قدر را می‌توان به نوعی شب تامل در خویشتن دانست. در حالی که پر کردن وقت مردم با برنامه‌های جمعی این فلسفه را از بین می‌برد.

همین ماجرا در اعتکاف با شدت بیشتری رخ داده است. اعتکاف که زمان و مکانی برای خلوت است با برنامه‌های متنوع و متعدد پر می‌شود. تبدیل عباذت فردی به یک مناسک جمعی به نظرم می‌تواند آن را از معنای اصلی خود خارج کند.

پ ن: در کل احساس می‌کنم تغییری فراگیر در جامعه ما در حال رخ‌ نمودن است؛ تقویت جنبه مناسکی دین و در کنار آن تبدیل امور غیرمناسکی به مناسک.


نوروز مقدس

چهارشنبه سوری بازمانده آیین مجوس و آتش‌پرستی است. سیزده به‌در و نحسی آن هم خرافات است وروزهای خدا با هم فرقی ندارند. نوروز جشنی دینی نیست و چند روایتی هم که درباره آن داریم چندان قوی نیست. عید اصلی ما غدیر است و الخ ...

این‌ها سخنان برخی از افراد مذهبی‌ و گاه انقلابی‌ است درباره نوروز. اگر ادبیاتش اصلاح شود پربیراه هم نیست. روشن است که نوروز جشنی ایرانی است و ربطی به اسلام و مسلمانی ندارد و به همین دلیل که ربطی به اسلام و مسلمانی ندارد بدعت هم نیست و جشن گرفتن آن بی‌دینی محسوب نمی‌َشود.

اما در این میانه طیف بسیار گسترده‌ای از مردم و از جمله مذهبی‌ها اصرار دارند هنگام تحویل سال در مکان‌های مقدس به ویژه حرم حضرت رضا(ع) باشند. گمان من این است که پرازدحام‌ترین ساعت در حرم امام رضا  و حضرت معصومه همین لحظه تحویل سال است. اشک‌های مردم را هنگام دعای تحویل سال مدتی است که تلویزیون نشان می‌دهد.

نوروز به اسلام و مسلمانی ربطی ندارد و نمی‌توان برای حضور در اماکن مقدس هنگام تحویل سال استحبابی ثابت کرد. مقدس کردن امور عرفی از نظر من همان‌قدر کار اشتباهی است که عرفی کردن مقدسات.


معمای هویدا

معمای هویدا را خواندم. مثل همیشه خیلی دیرتر از کتاب‌خوان‌های حرفه‌ای. اخلاقم این شده که وقتی یک کتاب یا فیلم سرو صدا می‌کند سراغش نمی‌روم.

نویسنده معمای هویدا انقلابی به معنای رایج نیست و بلکه می‌توان گفت منتقد جمهوری اسلامی است. با این حال منتقد رژیم گذشته نیز هست و سعی می‌کند سهم هویدا را در اضمحلال حکومت پهلوی نادیده نگیرد. با این حال احساسم این بود که بیش از نقد هویدا با او همراهی و همدلی کرده است و در پایان شاید تنها اشکال نویسنده بر هویدا این است که چرا در برابر شاه سکوت کرده و استعفا نکرده است. این کوتاهی را هم به مزه کردن قدرت زیر دندان هویدا احاله می‌دهد.

کتاب را که می‌خوانی چهره صادق خلخالی بیش از پیش در نظرت خراب می‌شود. و البته در کنارش به همه دادگاه‌های اول انقلاب بدبین می‌شوی و دلت هم به حال هویدا می‌سوزد. این حس را هنگام خواندن دربدری‌های شاه بعد از انقلاب هم داشتم (در کتاب خاطرات مادر فرح). با این همه نویسنده حق را به هویدا نمی‌دهد.  

کتاب یکسره داستان زندگی هویدا نیست که نویسنده گاه در قامت یک تحلیل‌گر سیاسی تلاش کرده رفتارهای هویدا را در فضای سیاسی آن روزها وضوح بیشتری ببخشد و هم‌زمان تحلیلی هم از سقوط رژیم پهلوی به دست بدهد.

منبع بسیاری از مطالب کتاب مصاحبه‌های نویسنده با اشخاص است و این نکته البته امکان قضاوت درباره ادعاهای مطرح شده در کتاب را از خواننده سلب می‌کند.

نویسنده در لابلای مطالب گاه سایر کتاب‌های تاریخی درباره شاه و هویدا و انقلاب را هم نقد می‌کند. این نقدها در نظر من دقیق آمد.

کتاب خوبی است و در این روزهای سالگرد پیروزی انقلاب به خواندنش می‌ارزد ولی به نظرم اگر کسی درباره انقلاب و قبل از انقلاب کم خوانده باشد خیلی از اشارات کتاب از دستش خواهد رفت. خیلی از چیزهایی که درباره هویدا شنیده و خوانده بودم (از جمله ساده زیستی) با این کتاب روشن‌تر شد.  


نسبت انقلاب و ایران

چند سال پیش یادم هست که یکی از دعواهای محمد رضا شجریان با صدا و سیما این بود که چرا یکی از آهنگ‌های او را تقطیع شده پخش می‌کنند. ماجرا مربوط می‌شد به آهنگی که تعبیر میهن ای میهن به صورت ترجیع بند در آن تکرار می‌شد و بیت نخست آن هم این بود: تنیده یاد تو در تار و پودم ... بود لبریز از عشقت وجودم. صدا و سیما هم آن بخش میهن ای میهن را حذف کرده و آهنگ را پخش می‌کرد. آن‌روزها آهنگ ای ایران هم از رسانه ملی پخش نمی‌شد.

در این چند روزه که از دهه فجر می‌گذرد از رادیوی ماشین یا امشب از تلویزیون چندین آهنگ شنیده‌ام که محتوای آن ایران و وطن است. جالب است که در مضمون برخی از این آهنگ‌ها هم هیچ مفهوم دینی یا انقلابی‌ای نیست. فقط ایران و وطن.

همین.