عصیان مشروع

عصیان مشروع عنوان نقدگونه‌ای است که بر کتاب «بررسی فقهی فرمانبرداری و نافرمانی مدنی» نوشته‌ام. کتاب نوشته سید جواد ورعی از استادان و پژوهشگران باسابقه حوزه علمیه قم است. مقاله را فصلنامه نقد کتاب فقه و حقوق در شماره هفتم خود منتشر کرده است.

چکیده:
کتاب بررسی فقهی فرمانبرداری و نافرمانی مدنی نوشته سید جواد ورعی،‌ پژوهشی است که در ده فصل یکی از موضوعات مربوط به روابط حاکمان و شهروندان در جامعه اسلامی را مطالعه کرده¬است. نویسنده حق نافرمانی مدنی را در دولت‌های مشروع دینی می‌پذیرد و حاکمان را ملزم به رعایت حقوق نافرمانان می‌داند و از سوی دیگر برای نافرمانی شرایط و قیودی تعریف می‌کند تا مرز «نافرمانی مدنی» با «بغی»، «محاربه» و «افساد فی الارض» روشن باشد و حقی از مردم ضایع نشود. کتاب ساختاری پژوهشی دارد و از نظر شکلی نیز وضعیت قابل قبولی دارد. نویسنده در اثبات مدعای خود گاه برداشت‌های موسع از روایات کرده است. در مواردی نیز تنها دلیل او سیره پیامبر اسلام(ص) یا امیر مومنان(ع) است که برای اثبات مدعا ناکافی است.  با این حال این کتاب گامی مناسب در توسعه فقه سیاسی شیعه با تکیه بر حقوق مردم محسوب می‌َشود.


دانلود مقاله https://goo.gl/VAy2Bh


میتوان بهتر بود(2)

چندباری از آنجا خرید کرده بودم. نظامی بازنشسته بود. نان سنتی خراسان و شیرینی محلی می‌پخت و می‌فروخت.
شیرینی را وزن کرد. شد 995 گرم. دنبال یک تکه شیرینی بود که وزن را درست کند گفتم بی‌خیال آقا خوبه. گفت نه آقا حروم میشه.
آخوندی و مسئله‌گویی‌ام گل کرد و گفتم: وقتی منِ مشتری راضی‌ام  دیگه حروم نمیشه که. گفت نه آقا عادت می‌کنم.
جمله‌ای برای ادامه گفتگو نداشتم.


جای خالی پرسش

«والدین غربی برای ترغیب فرزندان خود به کتاب‌خوانی آنها را به کتابخانه می‌برند و برایشان کتاب می‌خوانند».  این جمله را در همین روزهای گذشته در بین انبوه پیام‌های تلگرامی دیدم. امروز هم موقع رانندگی مجری رادیو فرهنگ! آن را خواند و با زبان بی‌زبانی به مردم حالی کرد که اگر می‌خواهیم فرهنگمان رشد کند باید از این کارها انجام بدهیم.
و اما پرسش‌های من: غرب یعنی کجا؟ منظور همه کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی است یا این‌ها به اضافه آمریکای مرکزی و جنوبی؟ مثلا والدین اسپانیایی هم جزو همین والدین غربی هستند؟ و چه درصدی از والدین غربی؟ آیا همه والدین غربی (100%) با همه کودکانشان (100%) چنین رفتاری داشته‌اند و دارند؟ این رسم از کی شروع شده؟ این مدعا با کدام تحقیق میدانی ثابت شده است؟ این تحقیق در کدام نشریه، سایت، یا کتاب علمی منتشر شده است؟ اصلا  همین یک جمله نخستین بار در کجا منتشر شده است؟
وقتی پاسخ چنین پرسش‌هایی روشن نیست ولی باز هم ما این جمله و صدها جمله دیگر مثل آن را همه روزه برای هم ارسال می‌کنیم و احتمالا احساس فرهیختگی هم می‌کنیم، باید نتیجه گرفت یک جای کار می‌لنگد. اگر چند جایش لَنگ نباشد.
باور کردن و منتشر کردن این جملات بدون هیچ پرس‌وجویی درباره منبع و منشاء آن، نشان از ساده‌اندیشی و نبود تفکر انتقادی می‌دهد. نیاموخته‌ایم که بپرسیم و هر ادعایی را در حد و اندازه خود بسنجیم. عادت کرده‌ایم بشنویم و گاه بدون آن که بیاندیشیم دیگران را هم به شنیدن دعوت کنیم، و بدتر آنکه بر اساسش رأی بدهیم و بعد هم منتظر پول نفت بمانیم بر سر سفره‌هایمان. و خیلی بدتر آنکه گاه همان شنیده‌ها را جزو اعتقادات دینی دسته‌بندی کنیم و منتظر معجزه شب آرزوها بنشینیم.
یک نکته دیگر هم در این جمله هست و آن این که در ذهن ما شرقی‌ها گویا هم‌چنان غرب و غربی‌ها مهم‌اند.


می توان بهتر بود (1)

صبح دخترم را رساندم مدرسه. (بله در تعطیلات هم مدرسه می‌روند).
چند روزی بود ترمز ماشین خوب نمی‌گرفت. رفتم تعمیرگاه یا همان ترمزی. ساعت هشت نشده بود (همان هفت بازاری‌ها). معمولا همین موقع باز است. قبل از همه.
گرم تحویل گرفت، توضیح داد، اگر لنت عقبت باشه باید از این مغازه یا جای دیگه لنت بخری حدود 60 تومن اگر لنت  جلوت باشه، حدود 20 تومن. اصغر گلم لنت عقب رو نگاه کن. لنت مشکلی نداشت. اصغر گلم بیا پر کن. هواگیری کرد. صلوات بفرست. یه ساله لنت داری ولی به اندازه دو ماه هم استفاده نکردی. حاج آقا امتحان کن، اگر مشکلی نداشت التماس دعا.
تقریبا همه رفتارهایش انرژی مثبت می‌داد.
چقدر بدم؟ هر چی دوست داری!
پول‌ها را مقابلش گرفتم که هر چه خواست بردارد. گفت همون دوتومنی کافیه. خودت بده با دست راست.
پول را دادم. خدا برکت!
و بعد گفت: من این روزها برای زائرهای حضرت معصومه میام. نه برای مشتری‌های خودم


سیاه و سپید اخلاق اجتماعی

سیاه‌نُمایی را زیاد شنیده‌ایم. ممکن است منظور از سیاه‌نمایی، به نمایش‌ گذاشتن تیرگی‌ها باشد به قصد نقد و اصلاح، یا تنقیص یا مچ‌گیری و یا اغراض دیگر. و ممکن است منظور از آن، سیاه نمایش دادن همه چیز باشد تا روشنی‌ها به دیده نیاید. و  گاه نیز به معنای سیاه ‌کردن خلق الله .


در این چند سطر توجه من به معنای اول و انگیزه نخست است. یعنی نمایش تیرگی‌ها و کمبودها با هدف اصلاح. در واقع می‌خواهم یکی از سیاهی‌ها را یادآوری کنم. این سیاهی چیزی نیست جز خود سیاه‌نمایی.


تصور من آن است که نمایش دائم تیرگی‌ها گاه باعث غلبه نومیدی بر امید می‌شود و ممکن است راه را بر اصلاح ببندد. امید به اصلاح وقتی است که «چراغ ساحل آسودگی‌ها در افق پیدا» باشد. انگیزه فراوان عمومی، در کنار راحتی و در دسترس بودن ابزار انتشار، ذهن و زبان ما را از‌ بدعهدی‌، طلاق، نزاع‌، خیانت و ... انباشته است و برای برخی از ما امیدی برای آنکه  «جان خسته را بر آن نادیده ساحل افکنیم» باقی نگذاشته است.


غیر از ناامیدی آسیب دیگر سیاه‌نمایی،‌ نداشتن الگوی مناسب رفتاری است. اگر تصمیم گرفتیم که خوب باشیم، چگونه باشیم و چگونه رفتار کنیم؟ پرسشی که به گمانم پاسخ ساده‌‌ای ندارد و متاسفانه فرهنگ دینی رایج نیز الگوهای رفتاری را از زمین به آسمان برده است و قاف‌نشینی عارفانه را به جای زیست اخلاقی ملموس و محسوس، الگوی مطلوب دینداری معرفی کرده است.


در این مسیر می‌توانیم کمی از سیاه‌نمایی کم کنیم و بر ترویج نقاط روشن رفتارهای اجتماعی تکیه کنیم. ترکیب سیاه و سپید، خاکستری ما را بهتر نمایندگی می‌کند. آنکه در گرگ و میش فجر می‌راند، بسی امیدوارتر از کسی است که در تیرگی‌های نیم‌شبان با چشمانی خسته چشم به جاده دوخته است.


یک پرسش درباره تکثرگرایی دینی

پلورالیسم دینی را به سه حوزه تکثرگرایی در صدق، تکثرگرایی در نجات و تکثر گرایی در حوزه اجتماعی تقسیم کرده‌اند. بر اساس این تقسیم‌، گروهی بر این باورند که نمی‌توانیم در صدق گزاره‌ها تکثرگرا باشیم و هر گزاره‌ای را صادق بدانیم. و به همین جهت نمی‌توانیم بگوییم هم مسیحیت حق است هم اسلام. نمی توانیم هم تثلیث را درست بدانیم هم توحید اسلام را.
شمول‌گرایان معتقدند در عرصه نجات می‌توانیم از پذیرش تکثر دم بزنیم و معتقد شویم که بسیاری از باورمندان به دین‌ها و مذاهب گوناگون جزو نجات یافتگان هستند. زیرا بسیارند افرادی که با همه تلاش، از دریافت پیام دین حق بازمی‌مانند. این افراد در ادبیات دینی ما مستضعف خوانده شده‌اند.
با تکیه بر این مبنا، انسانی که بنای زندگی خود را بر تسلیم در برابر حق گذاشته‌ است، و با شناخت حق تسلیم آن خواهد بود، در هر صورت نجات می‌یابد. مسلمان باشد یا مسیحی یا به هر دین و آیین دیگر.
همین ماجرا در داخل یک مذهب نیز ساری و جاری است. ده‌ها صاحب فتوا،‌ فتوا می‌دهند و فقط یکی از آنها درست است و با این همه مقلدان همه آنها بری الذمه می‌شوند و مستحق ثواب بر کاری که معلوم نیست صواب بوده باشد.
معیار ثواب در اینجا صواب و صدق نیست. بلکه انگیزه اخلاقی فرد است که تعیین کننده نجات او است.
در نقطه مقابل می‌توان ریاکاران و منافقان را به صف کرد که هر چند،‌ به گزاره‌های صادق یک دین عمل می‌کنند، و بلکه مختصر اعتقادی هم دارند، با این همه بهره‌ای از ثواب ندارند. چون انگیزه آن‌ها غیر اخلاقی است.
گروه اخیر،‌ هر چند به گزاره‌هایی صادق باور دارند و عمل می‌کنند، با این همه نجات نمی‌یابند و گروه پیشین، با وجود بازماندن از حقیقت، نجات خواهند یافت.
اگر صدق گزاره‌ای برای فرد ثابت شود و پایبند آن نشود، از آن‌جا که خلاف حکم عقل اخلاقی رفتار کرده است، مستحق مذمت خواهد بود. در واقع در این فرض نیز، آنچه فرد را از نجات دور کرده است، انگیزه اخلاقی و نیت اوست.
نتیجه ابتدایی این مقدمه‌ها، آن است که صدق باورهای نقشی در نجات ندارد.
روشن است که مناقشه در هر یک از مقدمات این یادداشت می‌تواند جایگاه صدق را تغییر دهد. مثل آن که فرض کنیم دو فرد حق طلب، تمام تلاش خود را صرف کنند و یکی به علت شرایط محیطی به دین حق نرسد  و دیگری به علت شرایط محیطی حق را دریابد، و در آخرت مقرب‌تر و کامیاب‌تر از اولی باشد. در این فرض می‌توان بحث انحصارگرایی در صدق را جدی گرفت. ولی آیا خدای عادل با تکیه بر امری غیر اختیاری،‌ چنین تفاوتی بین بندگان خود خواهد گذاشت؟

پرسش آن است که ثمره تقسیم تکثرگرایی به حوزه‌های صدق و نجات چیست؟ و صدق گزاره‌های مورد اعتقاد چه نقشی در نجات دارد؟ پاسخ این پرسشی می‌تواند راه‌گشای تکثرگرایی یا انحصارگرایی دینی در حوزه صدق باشد.



بزرگان دقیق، سخنان نادقیق


در این چند روز بخشی از مصاحبه یکی از مراجع تقلید در فضای مجازی منتشر شد. آن مرجع نکته‌ای پزشکی درباره مغز یک عالم بزرگ دینی از قول پزشکان نقل کرده بود. هم‌چنین چند روز پیش تکه فیلمی دیدم که در آن یک محقق حوزوی نقل قولی می‌کرد از شخصی به نام «بنز» درباره ترجمه پانصد رساله از امام صادق به زبان‌های اروپایی. این سخنان تقریبا با هیچ میزان علمی قابل تایید نیست.

مدت‌هاست یکی از پرسش‌های من این است که چگونه افرادی که در یک یا چند حوزه دانش آن همه دقیق و نکته‌سنج‌اند، در برخی حوزه‌های دیگر معرفتی این مقدار ساده‌انگار می‌شوند و هر سخنی را نقل می‌کنند؟

به نظرم رسید دو سه عامل در این زمینه موثرند؛

نخست شخصت تأییدگرای انسان‌هاست. تصور می‌کنم غالب ما انسا‌ن‌ها روحیه تأییدگرا داریم و آنچه ما و باورهای ما را تأیید می‌کند، کمتر به عیار نقد می‌سنجیم، و در مقابل هر کس و هر مطلبی که نافی ما و باورهای ما باشد را موشکافانه بررسی می‌کنیم (البته اگر بدون بررسی کنار نگذاریم).

دیگری نقل‌گرایی و تربیت اخباری‌گری است که به گمانم بیشتر دامن حوزوی‌ها را می‌گیرد. بیشتر دانش‌ حوزویان دانش‌های نقلی و تاریخی است. قرآن، حدیث، تاریخ معصومان، فقه و حتی کلام، همه دانش‌هایی نقل‌محورند. تصور می‌کنم ذهن ما حوزوی‌ها بعد از مدتی با نظام دانش‌های اِخباری انس می‌گیرد و همان نظام را در سایر حوزه‌های معرفتی نیز به کار می‌ّبنند.

سه دیگر، تک‌منبعی بودن برخی از ماست. بررسی منابع مختلف دانش در حوزه‌هایی متفاوت می‌تواند مانع درافتادن در چنین خطاهایی باشد.

اگر بخواهم همه عوامل را در یک عنوان جمع کنم، به نظرم ضعف یا فقدان تفکر انتقادی می‌تواند عنوانی گویا باشد. 



در خدمت و خیانت نظام آموزشی

یکی از مشکلات کتابخانه‌ها در قم هجوم انبوه جوانان کنکوری است. آنقدر در کتابخانه‌ها ازدحام می‌کنند که جا برای مولف و محقق نمی‌ماند. البته این گروه بعد از کنکور همه راهی خانه شده و کتاب و کتابخانه را با هم‌نشینان همیشگی تنها می‌گذارند.
چند روز پیش هم گروهی را دیدم که جزوه به دست از ساختمان کنکور آزمایشی بیرون می‌آمدند. فکر کردم که ما با اینها چه می‌کنیم؟
فیزیک و شیمی و زیست‌شناسی می‌خوانند و بعد تست می‌زنند و تست می‌زنند و تست‌ می‌زنند ... تا کنکور.
گروهی از آنها اصولا راهی به دانشگاه پیدا نمی‌ کنند. برخی دیگر قبول می‌شوند ولی چون شغلی نیست (و اصولا اقتصاد ما ظرفیت جذب این همه دکتر و مهندس را ندارد) باز هم راهی خانه می‌شوند یا شغلی غیرمرتبط با رشته تحصیلی انتخاب می‌کنند. و البته مدرکی در حد کارشناسی و بالاتر دارند.

پس از مدتی آنچه آموخته‌اند فراموش می‌شود. اینها تبدیل می‌شوند به کسانی که کارشناسی و ارشد دارند، ولی قرآن بلد نیستند بخوانند، شاهنامه را تا کنون ندیده‌اند، مثنوی نخوانده‌اند، سعدی را هم در حدی که در دوره آموزشی لازم بوده پاس کرده‌اند، راه تعامل با همسر آینده‌شان را نمی‌دانند، تربیت فرزند هم که جای خود دارد. و روشن است که به جای اینکه خودشان بیندیشند رسانه به جای ایشان می‌اندیشد. اینها یک چیز بلدند، تست زدن

ما داریم به بچه‌هایمان خیانت می‌کنیم

اگر دوست داشتید اینجا را هم بخوانید


زیست شکاکانه اخلاقی تر است؟

می‌شنوی که فلان،‌ بهمان کرده است ولی مطمئن نیستی، یعنی می‌دانی که چنین موضوعی مطرح است ولی نمی‌دانی که این استناد درست است یا نه؟ یعنی یقینی داری همسایه شک. و به گفته منطق‌دانان نتیجه باید تابع مقدمه ضعیف‌تر باشد، پس شک داری نه یقین. و انسانی که شک دارد نمی‌تواند قضاوت کند. هر چه شک بیشتر، قضاوت کمتر. و هر چه یقین افزونتر،‌ حکم و قضاوت بیشتر.


اگر بپذیریم آنان‌که امروز نام داعش بر پیشانی‌شان خورده،‌ مشتی جزم‌گرا هستند که در باورهایشان کمتر شک می‌کنند، و به همین دلیل راحت حکم می‌کنند و راحت‌تر حکمشان را اجرا می‌کنند، آن‌گاه شاید به این نتیجه برسیم که جهانی که شکاکان بیشتری داشته باشد، احتمالا جای بهتری برای زندگی خواهد بود.
شکاکیت یعنی علم نداشتن. و شاید به عبارتی گویا‌تر علم داشتن به این که ممکن است آنچه علم می‌پنداریم،‌ علم نباشد. و با تعبیری دقیق‌تر؛ «توجه» به این که؛ شاید آنچه در ذهن ما می‌گذرد، شکی است که در ورای یقین‌ پنهان شده است.


شکاکیت در ذات کسی نیست و کسی شکاک به دنیا نمی‌آید. بر عکس شاید بتوان ادعا کرد انسان‌ها در بستری از یقین زندگی می‌کنند و شبگیر و ایوارشان بدون یقین به هم متصل نمی‌شود. و گمان من بر این است که چون زندگی با شک بسیار سهمگین و کمتر قابل تحمل است، نیرویی از درون، ما را به سوی یقین سوق می‌دهد و بسیاری از ما (احتمالا ناخودآگاهانه) زندگی با یقین را «انتخاب» می‌کنیم تا از درد ناتمام شک داشتن رها شویم.  شکاکیت در ذات کسی نیست ولی همان‌طور که زندگی یقین‌‌آلوده انتخابی است، زیست شکاکانه هم می‌تواند انتخابی باشد. دیگران هم می‌توانند مثل دکارت باشند و در سیر تا پیاز عالم شک کنند. شک دکارتی شکی است روشمند و آگاهانه. پس می‌توان این روش را آموخت و به کار بست.


راستی قرآن گفته است وقتی چیزی نمی‌دانی دنبالش را نگیر، یعنی وقتی شک داری، یقین‌انگارانه حکم نکن. و از سوی دیگر دستور داده‌اند،‌ رفتار برادرانت را حمل بر صحت کن. «حمل بر صحت» یعنی در یقینی که داری شک کن.
بیایید بیشتر شک کنیم و کمتر یقین بورزیم، شاید زندگی بهتر شد.


قربانیان گلشیفته

این روزها کلیپی در یکی از سایت‌های خبری دیدم. کسی که ظاهرا خبرنگار یا مجری است با بهزاد فراهانی تماس می‌گیرد و نظر او را درباره رفتارهای دخترش می‌پرسد. خوب انتظار دارید فراهانی چه کند؟ قاعدتا پاسخی نمی‌دهد و بحث را به جای دیگری می‌کشاند. و البته خبرنگار رها نمی‌کند و بعد هم تصویر این ماجرا منتشر می‌شود.
فراهانی به سوال آن بنده خدا هر پاسخی می‌داد باخته بود یا باید خانواده‌اش را محکوم می‌کرد که در خانواده می‌باخت یا باید از رفتار دخترش دفاع می‌کرد که باز هم باخته بود. از خودم پرسیدم فایده چنین کاری چیست؟ قراردادن افراد در موقعیت‌های این‌چنینی که مجبور شوند موضعی له یا علیه بگیرند اخلاقی است؟
مسئله من نه گلشیفته است نه پدرش. مسئله من، ماییم، خودمان. چندین سال پیش یکی از برنامه‌های صبحگاهی تلویزیون یک فرمانده پلیس را دعوت کرده بود و درباره بستن کمربند ایمنی خودرو با او صحبت کرد و در این بین مجری پرسید که شما خودتان کمربند ایمنی می‌بندید؟ خوب انتظار دارید فرمانده چه جوابی بدهد؟ گفت بله و البته لحظاتی بعد تلویزیون تصویر ورود ایشان به محوطه صدا و سیما را پخش کرد که کمربند نبسته بود. نتیجه اخلاقی این که ما حق داریم افراد را خیط کنیم و در موقعیتی قرار بدهیم که هر جوابی بدهند بازی را باخته باشند و مجبور شوند دروغ بگویند. چون ما داریم از یک ارزش دفاع می‌کنیم!!
دو سه سال پیش مطلبی نوشتم با عنوان شیفتگان گلشیفته با این مضمون که کسانی که اتفاقا عنوان‌های ارزشی را با خود همراه دارند با نام گلشیفته کلیک می‌خرند. و امروز به این می‌اندیشم که ظاهرا کار از تجارت کلیک گذشته و ما داریم خود و اخلاقمان را قربانی گلشیفته می‌کنیم.