البته قسمت تکويني، محل بحث نبود وبعنوان حاشيه مطرح شد...
چنانکه خود ائمه طاهرين (سلام الله عليهم) تذکر داده اند، شناخت عقلي هر عاقلي، حجت است. اما مهم آنست که عقل شناخته شود و عاقل متوجه تفاوت ادراک عقلي، با وهم و صنع فکر و نفس و... بشود.
در بيان ائمه دين (سلام الله عليهم) عقل را حجت دروني، و فرستادگان الهي را حجت بيروني شناسانده اند. عقلي که در روايات تنبه داده اند، بي واسطه، کاشف خود حقيقت خارجي است...
البته در تعريف عقل بر مبناي روايات ، تفاوت هايي با تعاريف مصطلح فلسفي هست. نوع آنچه به عنوان معقول در فلسفه مطرح مي شود، در واقع کشف عقلي نيست، بلکه صنع و تصور نفس و روح است...
شناخت عقلي، اگر واقعا و خالص، شناخت عقل باشد، بي ترديد، تام و تمام حجت است.
عاقل در پرتوي خود عقل - به معناي صحيح - مي فهمد که «همه ي حقايق ، اين مجموعه ي معقولات نيست.» اگر عاقل بخواهد چنين گزاره اي را انکار کند که : حقايقي هست که در مجموعه ي معقولات نيست.، گرفتار تناقض گويي ميشود. چرا که در متن گزاره سخن از حقايقي برتر از مکشوفات عقلي است و اما او فقط حق دارد در محدوده ي معقولات نظر دهد!
نکته ديگر آنکه آنچه درباره ي باطن عالم گفته شد - در عين اينکه تذکر دادم که بعنوان حاشيه بود - ، در اين قسمت مهم آنست که عقل کشف نقيض آن را نمي کند . عاقل بايد به حکم عقل از نظر دادن در بواطن عالم - که مخفي از کشف عقل است - بپرهيزد و در حيطه هايي که برايش تاريک است سکوت کند...
ضمنا اگر عاقل درست دقت کند متوجه ميشود که چيزي که کشف کرده، اين نيست که « بدون هيچ رخداد تکويني به اين حقيقت رسيده ام.» بلکه بايد فقط بگويد:«من اين حقيقت را درک کرده ام » نه بيشتر. پس مهم اينست که عاقل که به کشف معقول نائل شده، در محدوده ي مکشوفاتش به نقيض ادعاي «کلما لم يخرج... فهو باطل» نمي رسد . لازمه ي درک اين معنا آنست که بتواند به خوبي فقط از مکشوف عقل گزارش دهد و چيزهاي بيش از مکشوفاتش را به اين گزارش اضافه نکند...
عاقل به دلالت عقل، لزوم تسليم در برابر فرمايش فرستاده ي الهي را مي فهمد. فرستاده ي خدايي که به همه ي مخلوقات عالم است. لذا در غير مکشوفات عقلي، فقط حقيقت را از منبع معصوم از خطا جستجو ميکند. چرا که توان درک حق از باطل را فقط در مکشوفات عقلي دارد و در خارج آن، راهي ندارد که حق را از باطل تشخيص دهد، جز اينکه تسليم گزارش گزارش دهنده اي باشد که عصمت و علم محيطش ، براي او ثابت شده.
در محدوده ي مکشوفات عقلي هم - گذشته از بحث تکوين که مختصري گفته شد- ، اصل تذکرش به عقل، تزکيه ي عاقل که متذکر حد کشف عقلي باشد و چيزهاي اضافي را به آن نياميزد و ... و تکميل و تربيت عقل و نيز تأييد حجيت عقل، به دست حجت الهي - عليه السلام - است که اکمل عقول را داراست...
خود تذکر به عقل وجداني که کاشف از حقايق خارجيست، اولين بار در روايات آمده. و اگر توجه به تذکرات روايات نباشد، نمي توان کشف عقلي را از شکاکيت سوفسطايي ها منزه شمرد...
همين که عاقل اولا متوجه نور عقل در خود بشود ، در پرتوي تنبه اهل البيت -عليهم السلام - رخ مي دهد. و باز اين حجت بيروني است که تاييد مي کند آنچه را که عاقل از درون مي يابد...
در روايات فرموده اند که فرستاده ي الهي ، عقل را اثاره مي کند که معنايي شبيه تربيت و تکميل عقل دارد و فضاي بسياري از بيانات روايي در اين باب، «تذکر» و «تنبه»... است.
مطلب را با يک سوال ريشه اي تر روشن مي کنيم: آيا قبول داريد که مخلوق، هيچ نعمت و دارايي ( کشف عقلي يا ...، يا هر چيز دنيوي يا روحاني) ندارد الا با اذن و مشيت الهي؟ اينجا چگونه آن مشکل را حل مي کنيد که بالاخره منِ مخلوق، يک چيزهايي را با عقلم مي فهمم. پس اثر اذن و مشيت الهي کجاست؟ اگر در اين جا به هر نحوي بحث تکوين را به ميان آوريد، مي توان به نحو مشابه درباره ي «کلما لم يخرج ... فهو باطل»هم مطرح نمود... البته اين صرفا يک مثال بود...
ان شاء الله که روشن شده است .
والسلام