سفارش تبلیغ
صبا ویژن

«زنْ آقا»!

با «زنْ‌آقا» سال‌هاست که آشنا هستم. پدرم در سلک روحانی و اهل تبلیغ است. خیلی جاها که می‌رفتیم به مادرم می‌گفتند «زنْ‌آقا». با همین نونِ ساکن که حالا مجبوریم آن را با نیم‌فاصله بنویسم، نه به صورت ترکیبِ اضافیِ زنِ آقا. چند سال پیش هم یک خانم محلی تا من و خانمم‌ را  دید شروع کرد به سرعت که سلام زنْ‌آقا! خوبی زنْ‌آقا؟ حالت خوبه زنْ‌آقا؟ خوش اومدی زنْ‌آقا! و ...  با ته‌لهجه شمالی اهالی فیروزکوه. چند روز پیش داماد محترم خانواده که رمان‌نویس و اهل نقد رمان است از کتاب زن‌آقا تعریف کرد. گرفتم و خواندش وقت زیادی نگرفت.
«زنْ‌آقا» خاطرات یک خانم است که همراه شوهر طلبه‌اش در یک سفر تبلیغی یک ماهه (رمضان) است و دو بچه کوچک دارد. کتاب خوب و گیرا نوشته شده و نویسنده تلاش کرده آن را از خاطره به داستان نزدیک کند. ریزه‌کاری‌ها را خوب دیده و گزارش کرده است و معمولا از آنچه می‌خواهد بگوید تصویر روشنی می‌سازد.
دو مورد درگیری بین مرجع تقلید درون و مرجع تقلید بیرون را باید جزو جسارت‌های نویسنده ثبت کرد. این که جرأت نکنی به دختر کوچکی که لاک زده بگویی نمازت باطل است یا نتوانی به دخترهای روستایی بگویی لازم است برای حجاب کامل جوراب بپوشند. نویسنده اولی را به نفع مرجع تقلید درون پیچانده و دومی را سعی کرده بینابین حل کند تا مرجع تقلید بیرون را هم راضی نگه‌ دارد.
با تمام تلاش نویسنده برای مخفی کردن خودش، باز هم دو سه بار زبانش را در دهان آدم‌های خاطره‌/داستانش گذاشته و به اصطلاح ما منبر رفته است. اینکه یک روستایی (حاج عبدل) از فرایند آمد و رفت روحانیان با ادبیاتی کتابی گزارش بدهد، به صورت یک وصله ناچسب خودش را نشان می‌دهد.
کتاب الحمدلله زمان و مکان ندارد. خاطره است ولی معلوم نیست مال چه سالی است و در چه استانی و چه شهری می‌گذرد. به لطف گوشی و تلگرام و ... که در متن خاطرات آمده می‌فهمی ماجرا مربوط به همین سال‌های نزدیک است. همین.
بعضی از اهالی از مدل ماشین طلبه تعجب می‌کنند ولی خواننده نمی‌فهمد چرا؟ چون خاطره‌گو چندان مایل به خودافشایی نیست. در متن داستان هم مشهد هست هم قم و خواننده نمی‌فهمد که بالاخره این طلبه مبلغ، طلبه مشهد است یا قم.
در بخشی از خاطره طلبه و خانواده‌اش میهمان حاج طاهر هستند و ماهواره روشن است. خانم نویسنده خیلی تلاش می‌کند که اسم ماهواره را نیاورد و معلوم نیست که چرا طلبه محترم به جای این همه رنگ عوض کردن و قرمز شدن، یکبار از میزبان خواهش نمی‌کند که بزنید یه کانال دیگه.
ماجرا به وجه آشکاری غیرسیاسی نقل می‌شود. خاطره خالی از ایدئولوژی است. حتی در راهپیمایی روز قدس سید (شوهر زن‌آقا) سخنی از روز قدس نمی‌گوید و نقش غالب امروز طلبه‌ها را می‌گیرد یعنی اعتراض به وضع موجود در قالب اعتراض به مدیران میانی کشور (اینجا اعضای شورا).
در کل داستان تصویری که در ذهن ساخته می‌شود، حاکی از بی‌سوادی اهالی است. ولی در شب‌های قدر همه خانم‌ها مفاتیح به دست دعای مجیر می‌خوانند. و بعد هم جوشن!
نویسنده البته سوزنی هم به خودی‌ها می‌زند و در چند جای ماجرا زن طلبه قبلی (منور خانم) را که سال قبل اینجا بوده می‌گزد.
این کتاب 162 صفحه‌ای خالی از شعار نیست ولی شعار هم نیست. خواندنی است و گمان می‌کنم به جز یادداشت‌های جسته و گریخته برخی خانم‌های طلبه‌ها که گاهی در فضای نت چیزی می‌نویسد، نمونه دیگری ندارد.


از منکَرِ شرعی تا قانون شکنی

نگاهی به پدیده نهی از منکر بر اساس ارزش‌های مدرن و یک پرسش

 

 در کلیپ‌هایی که گاه و بیگاه از ماجرای حجاب و برخورد برخی از روحانیون و مذهبی‌ها با خانم‌های بدحجاب و بی‌حجاب می‌بینم یک رخداد تازه جلب توجه می‌کند. مؤمنان و دیندران به زنهایی که مرتکب یک عمل خلاف شرع شده‌اند، از باب نهی از منکر می‌گویند که رعایت نکردن حجاب، خلاف قانون است و شما قانون را زیر پا گذاشته‌اید. یا در استدلال‌ها به نفع حجاب می‌گویند که بی‌حجابی نافیِ حقوق دیگران و به خصوص مردانی است که ممکن است در این وضعیت به گناه بیافتند.

این شیوه استدلال نمونه دیگری هم دارد که در ماه رمضان خود را نشان می‌دهد. به این صورت که مؤمنان و رعایت کنندگان شریعت برای ممنوعیت خوردن و آشامیدن در ملاء عام، بر لزوم احترام روزه‌داران و رعایت حقوق ایشان تأکید می‌کنند.

 در هر دو مثال ناهیان از منکر، بر حرمت و حلیت شرعی تکیه ندارند،  و کسی نمی‌گوید این کارها از نظر شرعی حرام و منکر است و باید با آن مبارزه کرد. در واقع گرانیگاه گفت‌و‌گوها نه دین، شرع، حکم الهی و ارزش‌های مذهبی، که حقوق مردم، قانون، آزادی و امثال آن است که مفاهیمی بر آمده از بطن مدرنیته و بلکه جزو اصلی‌ترین ارزش‌های دنیای مدرن هستند.

می‌دانیم که بر اساس آنچه فقیهان در کتاب‌های فقهی خود گفته‌اند، نهی از منکر شرایطی دارد و یکی از شرایط وجوب نهی از منکر آن است که، فعل مورد نهی، منکر قطعی باشد. و اگر کسی احتمال بدهد که مرتکب فعل منکر، حکم مسئله را نمی‌داند یا احتمال بدهد که او مطابق فتوای مجتهد دیگری عمل می‌کند دیگر عنوان نهی از منکر صدق نخواهد کرد. پرسش آن است که آیا عدم رعایت قوانین جمهوری اسلامی جزو منکرات قطعی است؟ با مراجعه به آرا? فقیهان شیعه می‌توان فتاوایی را یافت که رعایت همه قوانین را واجب نمی‌دانند و طبعا عدم رعایت برخی قوانین نیز حرام شرعی نخواهد بود. بر این اساس چگونه می‌توان کسی را به علت عدم رعایت قوانین حکومتی نهی از منکر کرد؟

هم‌چنین در منابع دینی، رعایت حقوق روزه‌داران جزو واجبات قطعی نیست که نقض آن حرام قطعی باشد. چنان که در یک خانه و خانواده ممکن است کسی روزه‌دار باشد و فرد دیگری به دلیل بیماری یا مسافر بودن روزه نباشد و مشغول خوردن و آشامیدن شود. فقیهان چنین عملی را حرام نمی‌دانند. و کسی نمی‌گوید که مسافر یا مریض باید حق روزه‌داران را رعایت کند و خوردن و آشامیدن او در برابر روزه‌داران حرام است.

در واقع تکیه بر مفاهیمی مثل قانون و حقوق متقابل افراد، امر به معروف و نهی از منکر را بلاموضوع می‌کند. کسانی که به این استدلال‌ها تمسک می‌کنند در گام اول خود را خلع سلاح می‌کنند. زیرا از نظر شرعی نمی‌توان منکر بودن این عناوین را ثابت کرد. و اگر منکر بودن ثابت نشود، نهی از منکر نه تنها واجب نیست و بلکه در برخی موارد ممکن است جایز هم نباشد.

طرفه آن‌که در نقطه مقابل هم عده‌ای درآمده‌اند که چرا روزه گرفتن باید مانع حقوق و آزادی روزه‌نگیران باشد؟ و چرا اغذیه‌ُفروشی‌ها بسته است؟ آیا فقط روزه‌داران حق دارند و روزه‌نگیران حق و احترامی ندارند؟ درباره قانون حجاب هم مشکل دیگری وجود دارد که از اساس حد و مرز حجاب در قانون مشخص نیست. و حتی نیروهای انتظامی و مأموران امنیت اخلاقی و اجتماعی هم با همه کسانی که فاقد حجاب شرعیِ واجب هستند برخورد نمی‌کنند. بلکه فقط با برخی از مصادیق آن مبارزه می‌کنند. در حالیکه از نظر شرعی آشکار کردن هر مقداری از موهای سر حرام است. و تنها قسمت‌هایی که پوشاندن آن واجب نیست، وجه و کفین( گردی صورت و دست‌ها از مچ به پایین) است.

تا اینجای کار به نظر می‌رسد، غیر ملتزمان به شریعت بازی را برده‌اند. گویا طرف مذهبی به هر دلیلی، مبانی و ارزش‌های طرف غیرمذهبی را پذیرفته است و در زمین بازی طرف مقابل بازی می‌کند. مذهبی پذیرفته است که یک نفر حق دارد که حجاب و روزه را قبول نداشته باشد و این به خودش مربوط است (چیزی که در فقه شیعه در حد ارتداد است). آنچه مهم است رعایت قانون و پاس‌داشت حقوق مذهبی‌ها است.

آنچه رخ داده است پایین آمدن از موضع شرع به موضع عرف، فروکاهش دین و احکام شرعی به قوانین عرفی و غلبه هژمونیک ارزش‌های مدرن بر ذهن و زبان اهل مذهب است. و بسی بعید می‌نماید که ادامه این وضعیت به نفع دین و دیندران باشد.

از سوی دیگر این پرسش هم‌چنان گشوده است که در جامعه‌ای چنین متکثر، آیا باید رفتارهای دینی را با میزان ارزش‌های همگانی که هر روز مدرن‌تر و فردگراتر می‌شود تنظیم کرد؟ یا برعکس باید همگان را با نهی از منکر و امر به معروف به زیر چتر رفتار دینی آورد؟ وقتی دفاع از یک رفتار دینی با تأکید بر دینی بودنش، بُرش ندارد چه باید کرد؟ شاید لازم باشد فقه‌پژوهانی که دغدغه جاری کردن احکام اجتماعی اسلام را دارند، باب امر به معروف و نهی از منکر در کتاب‌های فقهی را از این منظر نیز بازخوانی کنند!

لینک  مطلب در سایت مباحثات

 


تصحیح یک تصور نادقیق

ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذینَ أَساءُوا السّوأی? أَن کَذَّبوا بِآیاتِ اللَّهِ وَکانوا بِها یَستَهزِئونَ?روم/10?

ترجمه الف) سپس سرانجام کسانی که اعمال بد مرتکب شدند به جایی رسید که آیات خدا را تکذیب کردند و آن را به مسخره گرفتند!

ترجمه ب) سپس عاقبت آن کسان که مرتکب کارهاى بد شدند ناگوارتر بود. زیرا اینان آیات خدا را دروغ انگاشتند و آنها را به مسخره گرفتند. (10)

 همیشه این آیه را همین طور ترجمه می‌کردم و آن را بیانگر نوعی رابطه بین عمل و عقیده می‌پنداشتم. و داد سخن در می‌دادم که نهایت گنه‌کاری، رسیدن به انحراف فکری و بلکه کفر است. ولی این بار که آیه را قرائت می‌کردم متوجه شدم که کلمه عاقبة علامت نصب دارد نه رفع. و این بدین معناست که عاقبة خبر «کان» است نه اسم آن. در نتیجه باید گفت «بسیار بد» عاقبت کسانی است که بد کردند، زیرا آنان نشانه‌های خدا را تکذیب کردند و آن‌ را به مسخره می‌گرفتند. در حالی که بنابر آنچه در ذهنم بود کلمه عاقبة باید مرفوع می‌شد و جمله «ان کذبوا... » خبر «کان» قرار می‌گرفت. در واقع من نه تنها دقیق ترجمه نمی‌کردم بلکه از اساس آیه را غلط می‌خواندم.

مرحوم علامه طباطبائی در المیزان، بر اساس همین میزان نحوی، کلمه «السّوأی?» اسم کانه گرفته و جمله «أن کذبوا بآیات الله ....» را تعلیل این عاقبت دانسته است.

البته صاحب المیزان بر اساس ترکیب دیگری که آن را با قیل نقل کرده است می‌گوید ممکن است که کلمه «السّوأی?» مفعول «أَساءُوا» باشد و جمله «أن کذبوا بآیات الله ....» خبر«کان» باشد تا بتوان ترجمه فوق را تصحیح کرد. ولی در ادامه این معنا را مناسب مقام نمی‌داند زیرا آیه در مقام بیان اعتبار و انذار است و مناسب است که عاقبت گناهکاری را بیان کند نه آنکه بگوید گناه کردن به گناه‌های بدتری منتهی می‌شود.

 

مترجمان قرآن نیز روال واحدی ندارند و هر دو ترجمه در بین ترجمه‌های فارسی قرآن دیده می‌شود.

 

پی‌نوشت: آیة الله خامنه‌ای، جمله «أن کذبوا بآیات الله ....» را به نوعی تابع «السّوأی?» دانسته‌‌اند و گفته‌اند که عاقبت کسانی که بد کردند بدترین است و آن بدترین چیزی نیست جز تکذیب آیات الهی.


آن!

چند روز پیش دوستی مجازی درخواست کرد که چند کتاب اخلاقی معرفی کنم که «آن» داشته باشد. حافظ می‌گوید بنده طلعت آن باشد که «آن»ی دارد. و شنیده‌اید که درویش کسی است که «دم» را غنیمت می‌داند و «آن» را پاس می‌دارد. این «آن» چیست و از کجا می‌آید؟ اصلا باید از جایی بیاید؟ یا باید آن را آورد؟ باید ساخت؟

«آن»، لحظه‌ای است که اتفاقی در آن می‌افتد و آن اتفاق تغییری ایجاد می‌کند و آن تغییر آینده را متأثر می‌کند و بقیه راه را مشخص می‌کند. ای بسا که یک عمر در گرو یک «آن» است.

به نظرم کوتاهترین اتفاقی که در یک «آن» می‌تواند بیفتد، یک انتخاب است، یک تصمیم. هر چند ممکن است کسی برای آن انتخاب یا تصمیم مدت‌ها اندیشیده و تأمل کرده باشد، ولی تصمیم و انتخاب در یک آن و یک لحظه است که اتفاق می‌افتد. و می‌دانیم که آدمی در گروِ انتخاب‌های خویش است. و ما نه گزیری از انتخاب داریم و نه گریزی از دنباله‌های انتخاب‌مان. این «آن» بنا نیست از جایی بیاید، بناست آن را بیاوریم، با تصمیم‌هایی که در لحظه می‌گیریم. لحظه‌هایی که به سادگی از کنارمان می‌گذرند و از کنارشان می‌گذریم.

در سوره انعام آمده است که همان‌دم که ابراهیمِ نوجوان از بت‌ها فاصله گرفت، به او اسحاق و یعقوب را هدیه کردیم. «آنِ» ابراهیم همان لحظه‌ی تصمیم او بود. چنان‌که «آنِ» یوسف وقتی بود که به سوی در گریخت و علم تعبیر رؤیا را پاداش گرفت. و «آنِ» فُضیل عیاض همان لحظه‌ای بود که بر بلندی دیوار تصمیم گرفت که مسیرش را عوض کند. «آنِ» هر کسی همان لحظه‌ی تصمیم اوست. و کیست که دائم درگیر تصمیم تازه‌ای نباشد. تصمیم به گفتن یک «نه» یا یک «بله» ، تصمیم به بستن یا باز کردن چشم، نگاه کردن یا نکردن، رفتن یا نرفتن، پذیرفتن یا نپذیرفتن ووو

بر اساس نقل صدوق در کتاب الخصال، امیرالمؤمنین فرمود: خدای تبارک و تعالی چهار چیز را در چهار چیز مخفی کرده است؛ رضایتش را در طاعتش، غضبش را در عصیان، اجابتش را در دعا و ولی‌اش را در بین بندگان، پس هیچ طاعتی را کوچک نشمار، مباد که همان طاعت موافق رضای او باشد و تو ندانی، و هیچ معصیتی را خوار ندان مباد که همان معصیت موافق غضب او باشد و تو ندانی، و هیچ دعایی را حقیر نشمار، چه بسا که همان دعا موافق اجابتش باشد و تو ندانی و هیچ بنده‌ای از بندگان او را به‌کوچکی منگر، بسا که او ولی خدا باشد و تو ندانی.


أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَخْفَى أَرْبَعَةً فِی‏ أَرْبَعَةٍ أَخْفَى رِضَاهُ فِی طَاعَتِهِ فَلَا تَسْتَصْغِرَنَّ شَیْئاً مِنْ طَاعَتِهِ فَرُبَّمَا وَافَقَ رِضَاهُ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ وَ أَخْفَى سَخَطَهُ فِی مَعْصِیَتِهِ فَلَا تَسْتَصْغِرَنَّ شَیْئاً مِنْ مَعْصِیَتِهِ فَرُبَّمَا وَافَقَ سَخَطُهُ مَعْصِیَتَهُ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ وَ أَخْفَى إِجَابَتَهُ فِی دَعْوَتِهِ فَلَا تَسْتَصْغِرَنَ‏ شَیْئاً مِنْ دُعَائِهِ فَرُبَّمَا وَافَقَ إِجَابَتَهُ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ وَ أَخْفَى وَلِیَّهُ فِی عِبَادِهِ فَلَا تَسْتَصْغِرَنَّ عَبْداً مِنْ عَبِیدِ اللَّهِ فَرُبَّمَا یَکُونُ وَلِیَّهُ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ. (خصال، به تصحیح علی اکبر غفاری، ج1، ص210)

 


چند کتاب در یک کتاب؟

مدتی درباره مسجد جمکران و ماجرای ساخته شدن آن مطالعه می‌کردم، دوستی گفت که ماجرا در بحار الانوار هم آمده است. باور نکردم چون اولین بار این داستان را محدث نوری نقل کرده است. به نرم‌افزار نور مراجعه کردم و روشن شد که گویا ماجرا در بحار نقل شده است. ولی این همه‌ی داستان نبود. با کمی تورق و رسیدن به صفحات قبلی روشن شد که ناشران محترم (به هر انگیزه‌ای) بخشی از کتاب جنة الماوی حاجی نوری را که درباره تشرف یافتگان به محضر ولی‌ عصر(عج) بوده است را به کتاب بحار الانوار افزوده‌اند. و به همین سادگی مشکلی بر مشکلات پژوهش افزوده‌اند و توجه نکرده‌اند که این کار چقدر زمینه‌ساز خطاهای بعدی خواهد بود.

گمان من بر این بود که مشکل به همین یک مورد ختم می‌شود. تا این که یکی از دوستان عبارتی در بحار را نشان داد که نوشته بود: قال فی البحار ... و مرسوم نیست که کسی در کتاب خودش از چنین ادبیاتی استفاده کند. برای حل این مشکل نیز بر اساس تجربه قبلی صفحاتی به عقب بازگشتم و باز هم با همان شیوه مواجه شدم، یعنی ناشران محترم به تناسب زندگی امام موسی بن جعفر(ع) بخشی از کتاب تحفة العالم فی شرح خطبة المعالم نوشته سید جعفر بحر العلوم متوفای 1377ق را به کتاب بحار افزوده‌اند.


یک رمان عصبانی

در اولین روز سال 1398، رهش را خواندم. نوشته رضا امیرخانی. یک نوشته عصبانی از یک نویسنده عصبانی.
احساس می‌کنم امیرخانی بعضی چیزها را تکرار می‌کند و شاید بهتر باشد بگویم که نمی‌تواند بعضی چیزها را مخفی کند.  این که با دنیای مدرن بد است، و از آخوندجماعت  خوشش نمی‌آید به جز بعضی‌هایشان که بیش از آخوند بودن لوتی باشند. و این که امید آخرش لوتی‌ها هستند و بلکه اصلا لوتی‌ها (بخوانید قیدارها) اسطوره‌های او هستند، و این که یک جورهایی افغانستانی‌ها ته دلش مانده‌اند و نمی‌تواند رهایشان کند و البته ارمیا را. اما این که راوی قصه یک زن است به نظرم جدید است. هر چند فضای قصه به نظرم زنانه نبود. یعنی من حس نمی‌کردم که روایت یک زن را می‌خوانم.

امیرخانی در رهش هم ویژگی‌اش را حفظ کرده و رو بازی  می‌کند و صریح حرف می‌زند و به خواننده‌اش اعتماد نمی‌کند. بی‌وتن را هم که می‌خواندم همین حس را داشتم. گویا امیرخانی بین سخنران و رمان‌نویس گیر کرده است.

رمان را می‌خوانی ولی بالاخره بلاتکلیف می‌مانی و نمی‌فهمی که برای گریز از این مدرنیته به کجا پناه باید ببری؟ امیرخانی که این ‌همه شهر مدرن را به ناسزا گرفته و سر آخر هم یکی از شخصیت‌هایش به نمایندگی امیرخانی بر سر شهر کارخرابی می‌کند آن‌هم از جنس کارخرابی شماره یک بچه‌ها. سر آخر باز هم آدم‌های قصه‌اش را با یک سری ابزار مدرن به آسمان می‌برد.

نویسنده داستان رهش عصبانی است. تقریبا از همه چیز و همه کس. تنها پناهش هم‌چنان ارمیاست. ارمیای رهش امیرخانی مرا به یاد علی عابدینی در هامون مهرجویی و داداش علی فیلم پری می‌اندازد. 


نقد کتاب فقیهان و انقلاب ایران

رابطه مرجعیت و انقلاب اسلامی موضوعی است جذاب و آثار متعددی در این‌باره منتشر شده است. علاقه شخصی‌ام به تاریخ معاصر، روحانیت و مرجعیت و نیز استقبال نسبتا خوب فضای فرهنگی کشور از کتاب «فقیهان و انقلاب ایران» انگیزه مطالعه این کتاب را تقویت کرد.

این کتاب نوشته سید هادی طباطبایی است و پیش از آن‌که نشر کویر آن را منتشر کند، پایگاه اینترنتی مباحثات بخش‌هایی از آن را منتشر کرده بود. بر اساس تصویر روی جلد، کتاب درباره یازده نفر از مراجع دوران قبل و بعد از انقلاب اسلامی است که عبارتند از: حضرات آیات عظام آقایان سید محسن حکیم، مرعشی نجفی، سید محمدرضا گلپایگانی، میرزا هاشم آملی، سید محمد روحانی، سید عبدالله شیرازی، سید احمد خوانساری، میلانی، خوئی، شریعتمداری و سید حسن قمی.

نوشته حاضر بنای نقد مفصل ندارد و حاصل نکاتی است که هنگام مطالعه به ذهن نگارنده رسیده است.

1.       در عنوان فرعی کتاب نوشته شده: «یک نسل پس از آیت‌الله العظمی بروجردی» که شامل سه دهه 40، 50 و 60 و سال‌های نخست دهه 70 شمسی است. در این دوران علما و مراجع متعددی مورد اقبال مردم بوده‌اند. چنان که در مقدمه کتاب نیز تصریح شده که علمای دیگری نیز در این دوره بوده‌اند که کتاب به آن‌ها نپرداخته است.(ص 26) ولی نویسنده درباره منطق انتخاب این افراد و عدم ذکر بقیه علما توضیحی نداده است. و خواننده نمی‌داند بر چه اساسی صرفا باید سلوک سیاسی همین چند نفر را بخواند و چرا مثلا مرحوم آیت الله سید محمود شاهرودی مغفول مانده است. 

2.    منطق چینش مطالب کتاب نیز مشخص نیست. که چرا باید اول آیت الله حکیم نوشته شود و در آخر آیت الله سید محمد روحانی. و چرا نفر دوم آیت الله سید احمد خوانساری است و یکی به آخر آیت الله شریعتمداری؟ آیا ملاک نویسنده اهمیت بیشتر شخص بوده است؟ یا تعداد مقلدانش؟ یا فعالیت بیشتر؟ یا مثلا زمان تولد یا زمان درگذشت؟

3.   هیچ یک از مراجع مورد بحث معرفی نشده‌اند. حتی در حد زمان تولد و مرگ. به نظر می‌رسد لازمه نوشتن چنین کتابی آن است که در هر بخش دست‌کم در حد یک صفحه شخصی که محور گفتگو قرار گرفته معرفی شود تا ذهن خواننده‌ای که آن دوران را درک نکرده یا اطلاعات کمی از حوزه علمیه و مراجع دارد استفاده بیشتری از کتاب داشته باشد. روشن است که با این حال نمی‌توان انتظار داشت این کتاب بگوید که این مراجع شاگرد کدام مکتب فقهی و چه شخصیتی بوده‌اند و تحرکات سیاسی آن‌ها تابع کدام نظام معرفتی و فقهی خاص بوده است.

4.    یکی از مشکلات واضح کتاب نقص و ضعف در ارجاعات است. به عنوان مثال با وجود این همه سند منتشر شده و بایگانی روزنامه‌های آن دوران، نویسنده کتاب متن تلگراف شاه به آیت الله حکیم را از خاطرات مرحوم موسوی کرمانی آدرس داده است. و مدعی شده است که شاه آقای حکیم را «اعلم علمای کره زمین، حجت خدا و جانشین امام زمان!» خطاب کرده است. (ص28) فارغ از این که به سادگی می‌توان فهمید چنین تعبیراتی بعید است که از شخصی در جایگاه محمدرضا پهلوی صادر شود، نویسنده محترم می‌توانستند با مراجعه به اسناد نشان دهند که عبارت‌های گزارش‌شده در متن تلگراف وجود ندارد. متن تلگراف منتشر شده در روزنامه اطلاعات شماره 10466 چنین است:

 

  «جناب مستطاب حجت الاسلام آیت الله سید محسن طباطبایی حکیم دامت برکاته – نجف

خبر درگذشت حضرت آیت الله العظمی حاجی آقا حسین طباطبایی بروجردی موجب کمال تأسف و تأثر ما گردید. بدین وسیله این ضایعه را به جناب مستطاب عالی و جامعه روحانیت تسلیت گفته و شوکت و عظمت روزافزون عالم اسلام را از درگاه قادر متعال مسئلت داریم»

 

نویسنده هم‌چنین، تخفیف حکم شهید مهدی عراقی به توصیه آیت الله حکیم را به خاطرات مرحوم آیت الله طاهری خرم‌آبادی ارجاع داده است. چنان‌که تخفیف حکم سیدکاظم بجنوردی را به خاطرات عمید زنجانی، و نجات محی الدین انواری از اعدام را از خاطرات مرحوم حسینی همدانی آدرس داده است. در حالی که برخی از این افراد خود خاطراتشان را منتشر کرده‌اند. (ص31)

5.    یک دست نبودن استفاده از عناوین و القاب نیز از نکاتی است که از ارزش کتاب کاسته است. مثلا در مواردی از کتاب برای امام خمینی از تعبیر «امام» استفاده شده است در حالی که متن خاطره مربوط به سالهای قبل از انقلاب و قبل از اشتهار لقب امام برای بنیان‌گذار جمهوری اسلامی است. به عنوان نمونه نویسنده با تکیه بر خاطرات آیت الله مومن می‌گوید آقای طاهری خرم‌آبادی بعد از چند روز شرکت در درس آقای شریعتمداری گفته است انصافا ایشان باید پیش امام! مکاسب بخواند.(ص298) با این همه جالب است که از زبان آیت الله یزدی نوشته‌ است: مرحوم خمینی! هم زبان به اعتراض علیه شریعتمداری گشوده بود.(ص284). این ناهماهنگی اختصاصی به امام خمینی ندارد و درباره سایر مراجع نامبرده نیز معیاری برای چگونگی استفاده از القاب و عناوین مشاهده نمی‌شود.

6.    اشتباهات تایپی به نوعی گریزناپذیر می‌نماید ولی گاه این اشتباهات موجب اخلال در متن یا اشکالات دیگر می‌شود؛ در صفحه 38 در انتهای متن پیام آیت الله حکیم نوشته شده: انا لله و انا الیه الراجعون. (مشخص نیست که «ال» بر سر کلمه راجعون ناشی از اصل پیام است یا در انتقال پیام به کتاب این اشکال رخ داده است. یا در صفحه 55 تعبیر «اعلمیت» به کار رفته در حالی که ظاهرا منظور «علمیت» است. زیرا چندان مرسوم و بلکه معقول نیست که شخصی مثل آیت الله حکیم درباره میزان اعلمیت یک عالم دیگر سوال بپرسد.

7.    کتاب «فقیهان و انقلاب اسلامی» یک کتاب تاریخی محسوب می‌شود ولی متأسفانه در بسیاری از موارد عاری از هر گونه «تاریخ» است و زمان رخداد وقایع مشخص نیست. خواننده این کتاب باید از قبل، انقلاب و تاریخ آن را بشناسد. مثلا مشخص نیست دیدار معروف فرح پهلوی با آیت‌الله خوئی در چه سالی اتفاق افتاده است. معلوم نیست آقای میلانی در چه زمانی از شدت مبارزه خود کاسته است. در صفحه 125 از دستگیری آیت الله قمی صحبت شده بدون تعیین زمان دستگیری.

8.    نقد دیگری که می‌توان بر کتاب وارد کرد مستند نبودن برخی ادعاهای مهم است؛ به گفته نویسنده در صفحه 140 کتاب، شهید مطهری گفته بود که باید چند نفر از این طاغوتی‌ها به زمین بیفتند تا روحیه مردم بازسازی شود. و پس از آن ادعا شده که امام نظر آقای مطهری را تایید کرده بود. نویسنده این ادعا را مستند نکرده است. و با گزارشی که خود در صفحات بعدی می‌دهد که امام مخالف ترور بود نیز سازگاری ندارد. نمونه دیگر تصریح به دستگیری امام چند ماه بعد از آزادی از دستگیری و حصر اول دوباره دستگیر و بعد از پنج روز آزاد شد. این ادعا نیز بدون استناد ذکر شده است.(ص131) و گویا اصولا این ادعا صحیح نیست. زیرا امام خمینی دوبار دستگیر شده‌اند که بار اول در خرداد 1342 بود که به حصر و سپس آزادی ایشان منتهی شد، و بار دوم هم در آبان 1343 که به تبعید طولانی مدت تبدیل شد.

9.    برخی اشکالات جزئی‌ و موردی نیز در کتاب مشاهده می‌شود؛ مثلا در صفحه 258 از تعبیر هواداران آیت الله شیرازی استفاده شده است. ولی مشخص نیست که منظور کدام آیت الله شیرازی  است. یا ماجرای دیدار مرحوم سید محمد حسین علوی بروجردی با مرحوم آیت ‌الله خوئی یکبار در صفحه 256 و یکبار در صفحه 260 آمده است و مشخص نیست که چرا این ماجرا تکرار شده و البته بار نخست با نام کامل «سید محمد حسین علوی طباطبائی داماد مرحوم آیت الله بروجردی» و بار دوم با عنوان «سید محمد حسین بروجردی از علمای ساکن تهران». و احتمالاً خواننده نا آشنا نخواهد دانست که این‌ها یک نفر هستند.

 

لینک مطلب در سایت مباحثات

 


پیش فرضها و ابهامات یک نامه سرگشاده


بر اساس گزارش چندین سایت خبری و جراید متعدد آیت الله محمد یزدی به آیت الله شبیری زنجانی نامه‌ای نوشته و در آن نامه با تکیه بر انتشار تصاویری در فضای مجازی با موضوع دیدار آیت الله شبیری با چند نفر و با ذکر چند نکته نتیجه گرفته است که آیت الله شبیری باید «ترتیبی اتخاذ فرمایند که این‌گونه مسائل دیگر تکرار نگردد. ان‌ شاءالله» متن نامه ایشان بر اساس خبر منتشره در سایت فرارو در تاریخ 5 آبان 1397 و با کد خبر: 378498 چنین است:

بسم الله الرحمن الرحیم

حضرت آیت الله شبیری زنجانی «دامت برکاته»

سلام علیکم با احترام؛ ضمن عرض ارادت و تسلیت ایام اربعین سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام)، پیرو انتشار تصاویری در فضای مجازی از حضرتعالی در کنار برخی افراد مسئله دار که برای نظام جمهوری اسلامی و مقام معظم رهبری«دام ظله العالی» احترامی قائل نیستند؛ بدین وسیله به عرض می‌رساند، این موضوع ناراحتی و تعجب مقلدین و حوزویان را در پی داشته است.

لازم به ذکر است، اینجانب نیز در دو مرحله با حضرتعالی مکاتباتی در مورد برخی از مسائل دیگر داشته ام که جواب قانع کننده ای دریافت نکردم؛ لذا این نامه رابه ناچار به صورت سرگشاده خدمتتان ارسال ‌کردم چگونه می‌شود، حضرتعالی که فرصتی برای ملاقات با هیات رئیسه مجمع عمومی اساتید را ندارید، فرصت می‌کنید در منزل آقایی در تهران حاضر شوید و با این آقایان ملاقات داشته باشید!.

یادآور می‌شوم مقام و احترام شما در سایه احترام به نظام اسلامی حاکم، رهبری و شأن مرجعیت است، پس لازم است این احترام و شئون مرجعیت را رعایت فرموده و ترتیبی اتخاذ فرمائید این گونه مسائل دیگر تکرار نگردد.ان شاء الله

محمد یزدی

این نامه مبتنی بر چند پیش‌فرض و شامل چند ابهام است. بدون پذیرش این چند نکته و رفع آن ابهامات نتیجه‌ مورد نظر آیت الله یزدی حاصل نمی‌شود.

پیش‌فرض‌های نامه مذکور را می‌توان در چند جمله چنین دسته‌بندی کرد:

1.     افرادی که در این دیدار بوده‌اند «مسئله‌دار» هستند. و آیت الله شبیری زنجانی نیز این مدعا را قبول دارد.

2.     حاضران در این دیدار «برای نظام و مقام معظم رهبری احترامی قائل نیستند». و آیت الله شبیری زنجانی نیز این مدعا را قبول دارد.

3.     دیدار آیت الله شبیری با افراد مورد نظر، «ناراحتی و تعجب مقلدین و حوزویان را در پی داشته است.»

4.     آیت الله شبیری نباید با «کسانی که برای نظام و مقام معظم رهبری احترامی قائل نیستند»، دیدار کند. به بیان دیگر این دیدار هیچ توجیه شرعی، اخلاقی، قانونی و عرفی قانع‌کننده ندارد. و آیت الله شبیری نیز این مدعا را قبول دارد.

5.     کسی که «فرصتی برای ملاقات با هیات رئیسه مجمع عمومی اساتید» ندارد. برای «حاضر شدن در منزل آقایی در تهران» هم نباید وقت داشته‌ باشد یا نباید وقت بگذارد.

6.     مقام و احترام آیت الله شبیری «در سایه احترام به نظام اسلامی حاکم، رهبری و شأن مرجعیت است».

به جرأت می‌توان گفت هیچ یک از شش پیش‌فرض فوق ثابت نیست و بلکه برخی از آنها به راحتی قابل ابطال است.

ابهامات نوشته آیت الله یزدی را نیز می‌توان به قرار ذیل فهرست کرد:

(تذکر: برخی از این ابهامات ناشی از توجه به سوابق و جایگاه آیت الله یزدی است؛ کمیسون قضایی مجلس، ریاست قوه قضائیه که جایگاه یک فقیه حقوقدان است و عضویت در شورای نگهبان که اقتضا می‌‌کنند گوینده متوجه این نکات باشد)

1.     در نامه آیت الله یزدی مشخص نشده که این دیدار در چه تاریخی بوده است. چنان که اصل نامه ایشان نیز فاقد تاریخ است.

2.     فضای مجازی یعنی چه؟ مستند ایشان برای وقوع این دیدار کدام منبع خبری است؟

3.     عبارت «مسئله‌دار» فاقد معنایی مشخص است و استفاده از آن حاصلی ندارد.

4.     در نامه آیت الله یزدی مشخص نشده است که منظور از مقلدین و حوزویانی که ناراحت شده‌اند چه کسی است؟ همه مقلدین و حوزویان؟ اکثر ایشان؟ نیمی از ایشان؟ تعداد زیادی از ایشان؟ تعداد معدودی از ایشان؟

5.     در نامه مشخص نشده است که این نارحتی از کجا برای آیت الله یزدی احراز شده است؟ آیا نظرسنجی خاصی صورت گرفته است؟ یا این نتیجه مستند به مشاهده فردی ایشان است؟ یا ...

6.     در نامه مشخص نشده است که این ناراحتی ادعایی چه نقشی در نوشتن این نامه دارد. به عبارت دیگر می‌توان چنین پرسید که اگر حوزویان و مقلدین ناراحت نمی‌شدند آیا آیت الله یزدی آن ملاقات را بدون اشکال می‌دانستند و نامه‌ای نوشته نمی‌شد؟

7.     آیت الله یزدی در امضای این نامه از هیچ عنوان حقوقی برای خود استفاده نکرده است، پرسش آن است که نقش «دیدار هیئت رئیسه مجمع عمومی اساتید» در این نامه چیست؟ و به ایشان چه ارتباطی دارد که در نامه بر آن تکیه کرده‌اند؟

8.     ابهام دیگر آن است که اگر آیت الله شبیری برای «دیدار هیئت رئیسه مجمع عمومی اساتید» وقت داشتند، آنگاه دیدار مذکور در تهران موجه می‌نمود؟

9.     در نامه توضیح داده نشده است که سه عامل « احترام به نظام اسلامی حاکم، رهبری و شأن مرجعیت» با هم عامل حفظ احترام آیت الله شبیری هستند یا هر عامل به تنهایی نقش خاصی دارد؟ مثلا اگر آیت الله شبیری احترام به نظام اسلامی حاکم و رهبری بگذارند (فارغ از شأن مرجعیت) آیا مقام و احترام‌شان از نظر آقای یزدی محفوظ است؟

10.آیت الله یزدی درباره معنای احترام به نظام اسلامی حاکم و رهبری، توضیحی نداده و حد و حدود آن را مشخص نکرده است. به همین جهت مخاطب این نامه متوجه نخواهد شد که چه ترتیبی اتخاد فرماید که کدام‌گونه از مسائل تکرار نگردد.

11.آیت الله یزدی گفته‌اند دو نامه خصوصی دیگر برای آیت الله شبیری نوشته‌اند که موضوع آن‌ها مسائل دیگری بوده است و آیت الله شبیری پاسخ قانع‌کننده‌ای نداده‌اند. احتمالا آیت الله یزدی به این نتیجه رسیده است که مکاتبه خصوصی فایده ندارد و پاسخ خصوصی آیت الله شبیری باز هم ایشان را قانع نخواهد کرد. مشخص نیست قانع نشدن در مسئله الف چه ارتباطی با انتشار علنی مسئله ب دارد؟

12.اگر این نکته را بپذیریم که گفت‌گوها و روابط خصوصی راحت‌تر و بدون تکلف‌تر از عرصه عمومی برگزار می‌شود و افراد صریح‌تر صحبت می‌کنند؛ اکنون این ابهام رخ می‌نماید که لحن و ادبیات دو نامه خصوصی مورد اشاره آیت الله یزدی چگونه بوده است؟ و آیا این احتمال نمی‌رود که ریشه قانع نشدن آیت الله یزدی در متن همان دو نامه‌ باشد؟

 



جام «جهانیشدن» و ادبیات فارسی

در جهان مدرن و با گسترش رسانه‌ها شاهد پدیده‌هایی هستیم که دغدغه‌ها و علاقه‌های مشترک تولید می‌کنند. ثمره وجود این رسانه‌ها و علاقه‌های مشترک، خلق لحظاتی است که صدها میلیون انسان به یک چیز فکر می‌کنند. به رأی آوردن یا نیاوردن یک کاندیدا، به نتیجه یک مذاکره نفس‌گیر سیاسی، به گل شدن یا نشدن یک ضربه پنالتی و امثال آن.
من این احساس را نخستین بار هنگام سقوط برج‌های دوقلو در سال 2001 تجربه کردم. وقتی تصویرِ سوختن و فروریختن برج‌ها را می‌دیدم به این فکر می‌کردم که در این لحظه شاید بیش از نیمی از جهان به دنبال این هستند که چه کسی این کار را کرده است؟ و فردا چه خواهد شد؟.
در این بین فوتبال در صدر فهرستی قرار دارد که توجه جماعت بیشتری را جلب می‌کند و سهم بیشتری از فضای رسانه‌ها را می‌گیرد. جام جهانی که می‌شود این سهم چند برابر می‌شود. حتی المخدرات فی الحجال هم پیگیر نتایج جام هستند.
امسال و در جام بیست و یکم این جهانی‌شدن پررنگ‌تر می‌نماید. این که تیم‌های بی اسم و رسم در مقابل تیم‌های بزرگ نتیجه‌های نزدیک می‌گیرند، ناشی از جهانی شدن است. تقریبا هیچ تیمی نیست که بازیکنی در لیگ‌های اروپایی نداشته باشد. اسکلت برخی تیم‌ها همان بازیکنان مشغول در اروپا هستند. جهان فوتبال کوچک‌تر شده است. و این نشانه‌ای است از نزدیک‌شدن به دهکده مک‌لوهان.
نشانه دیگر جهانی‌شدن، گزارش گزارش‌گران تلویزیون جمهوری اسلامی است. توجه کنید: «این دروازه‌بان از اول بازی سِیو نداشت ولی یه دفعه هت‌تریک کرد تو سِیو». «حالا این بازیکن دَبِل می‌کنه». این سخن‌گفتن به زبانی که معلوم نیست از کجا آمده نشانه دیگری است از جهانی‌شدن آن‌هم به سبک خیابانی، فردوسی‌پور و همکاران.


همراه با مسافر پاریز تا پاریس

از پاریز تا پاریس را بالاخره خواندم. خواندنش طول کشید. اسفند 95 خریدم با عیدانه کتاب و شروع کردم به خواندن. چند باری رها کردم و بعد ادامه دادم. اردیبهشت 97 تمام شد.
سال‌ها بود که اسم از پاریز تا پاریس را شنیده بودم و بریده‌هایی از آن را این‌طرف و آن‌طرف خوانده بودم. باستانی پاریزی هم مشهورتر از آن است که کسی مثل من او را نشناسد. اوایل طلبگی هم کتاب «جامع‌ المقدمات»ش را از دوستی هدیه گرفتم.
از پاریز تا پاریس چیزی است در مایه کشکول‌هایی که علمای قدیم می‌نوشتند با دو تفاوت. یکی اینکه کشکول باستانی مثل کشکول شیخ بهائی یا خزائن نراقی خیلی تکه تکه و جُنگ‌وار نیست. شبیه «الکلام یجر الکلام» مرحوم آیت‌الله سید احمد زنجانی است. هر حرف و اتفاقی بهانه به میان آوردن سخنی جدید و خاطره‌ای و قصه‌ای دیگر است. کتاب پر است از نکات تاریخی و شعر و مَثَل و خاطرات دیده و شنیده مرحوم باستانی پاریزی و البته با یک پِی‌رنگ کرمان‌شناسی. جابه جا سخن از کرمان است و روستا‌ها و خان‌ها و دهقان‌ها و مدرسه‌ها و معلم‌هایش. تفاوت دیگر این کتاب با کشکول‌های آخوندی آن است که کتاب باستانی پاریزی کمتر عربی و مذهبی و بیشتر تاریخی، ایرانی و فارسی است. روشن است که وقتی یک استاد تاریخ دانشگاه تهران کتاب بنویسد با نوادر راغب اصفهانی متفاوت خواهد بود.
پیش‌ترها سفرنامه و سرگذشت‌نامه بیشتر می‌خواندم. ولی مدت‌هاست کتاب‌هایی که می‌خوانم یک محور دارند یا پژوهشی هستند یا رمان یا کتاب‌هایی با موضوعات سیاسی و روانشناسی و تاریخ. یکی از ویژگی‌های مشترک سفرنامه‌هایی که خوانده‌ام علاقه خاص نویسندگان به اظهار نظر درباره همه چیز و همه کس است. بخش زیادی از این کتاب‌ها را بیش از آنکه شرح سفر پُر کند، تحلیل‌ها و پیشنهادها و انتقادهای نویسنده از عالم و آدم آکنده است. کتاب مرحوم باستانی هم تافته جدا بافته‌ای از این سفرنامه‌ها نیست. این کتاب گزارش چندین سفر داخلی و خارجی او در سال‌های مختلف و یا گزارش کنفرانس‌هایی است که شرکت کرده است. همین گونه‌گونی سفرها و سمینارها است که باعث شده نویسنده درباره‌ی سیاست، اقتصاد، سوسیالیسم، دموکراسی، استعمار، صنعت، دین، فرهنگ، محمد اقبال، بیهقی، چنگیز و هر موضوع عام و خاص دیگری که راست قلمش باشد تحلیل کند و پیشنهاد ‌دهد و گاه هم آنقدر بگوید که حوصله‌بَر شود.
برای کسی مثل من که کتاب نوشته شده در دهه 40 را در اواخر دهه 90 می‌خواند، گزارش‌های نویسنده بسی مغتنم است. تصویری از زندگی روزمره، قیمت‌ها، خیابان‌ها، حقوق حقوق‌بگیرها، ساختمان‌های تازه، دانشگاه‌ها و استادان ادبیات و تاریخ و خیلی ریز و درشت‌های دیگر.
کسی که دستی بر قلم دارد و گاهی صفحه‌ای سیاه می‌کند، وقتی از پاریز تا پاریس را می‌خواند هم اوقاتش‌ خوش می‌شود، هم بسیار می‌آموزد. این کتاب را می توان بعد از خواندن نگاه داشت و هر از گاهی بعضی از صفحاتش را مرور کرد.