محیط زیست فقه و جای خالی «فقه محیطزیست»

لینک یادداشت محیط زیست فقه و جای خالی «فقه محیط‌زیست» در پایگاه اینترنتی پژوهشگاه مطالعات فقه معاصر


در میان ابواب نوپدید فقهی که تحت عناوینی همچون فقه معاصر، فقه نظام یا … از آنها یاد می‌شود، برخی مانند فقه اقتصاد و سیاست، سابقه بیشتری داشته و دارای پیشینه پژوهشی مناسبی هستند و برخی مانند فقه محیط‌زیست، هنوز به‌مانند طفلی نوپا زیست می‌کنند. در این میان، حجت‌الاسلام‌والمسلمین محمدکاظم حقانی فضل، مدیر دانشنامه فقه معاصر معتقد است آنچه باعث نوپایی فقه محیط‌زیست شده است، محیط زیستی است که دانش فقه در آن زندگی می‌کند. یادداشت خواندنی و جذاب این استاد سطوح عالی حوزه علمیه قم، از نگاه شما می‌گذرد:

دانش فقه به‌عنوان دانشی که عهده‌دار تنظیم افعال مکلفین است، در واقع به دنبال نظم‌دهی به رفتارهای انسان است. این نظام‌بخشی در چهار سویة همپوشان معنی می‌یابد که عبارت‌اند از رابطه انسان با خدا، رابطه انسان با خود، رابطه انسان با دیگران و رابطه انسان با طبیعت. بنا بر جهان‌بینی اسلامی، دستورات الهی با هدف سازگارسازی این چهار سویه و در راستای کمال انسانی صادر شده‌اند. رابطه انسان با طبیعت امروزه در قالب مسائل محیط زیستی مطالعه می‌شود. عناصر شکل‌دهنده محیط‌زیست مثل آب، هوا، خاک، گیاهان، جانوران و مانند آن در فقه اسلامی نیز موردتوجه بوده و گاه احکامی بر آن‌ها مترتب شده است. این مسائل در ابواب چندی از فقه جای گرفته‌اند، مثل اینکه در جنگ‌ها آلوده و سمی کردن آب و کندن درختان روا نیست که در ابواب جهاد در کتب فقهی جای گرفته است. بااین‌همه، در هیچ یک از کتاب‌های معروف فقهی، اعم از شیعه و سایر مذاهب اسلامی، بابی اختصاصی برای مسائل محیط زیستی نوشته نشده است، چنان‌که در کتاب‌های حدیثی نیز چیزی به‌عنوان احادیث محیط‌زیست یافت نمی‌شود.

موضوعاتی که فقیهان موردتوجه قرار می‌دهند گاه موضوعات شرعی محض هستند مثل نماز و روزه و مانند آن، و گاه موضوعاتی هستند که مؤمنان در زندگی روزمره با آن سروکار دارند مثل خوردن، آشامیدن، روابط جنسی، خریدوفروش و مانند آن که شارع به طور مستقیم درباره آن‌ها اظهارنظر کرده است. دانش فقه در مواجهه با این موضوعات، دانشی مؤسس محسوب می‌شود و خود، موضوع و حکم و لوازم آن را توضیح می‌دهد.

پاره‌ای از موضوعات نیز یافت می‌شود که نه در متن قرآن و حدیث حضور مستقیم دارند و نه ارتباطی پیوسته با موضوعات پیش‌گفته دارند، ولی در زندگی روزمره حضور دارند. پرسش مؤمنان از فقیهان، زمینه‌ساز ورود این مسائل به دایره فقه می‌شود. تعداد این موضوعات پیش‌بینی‌نشده در دوران جدید، رو به گسترش است. بخشی از این موضوعات، از اساس، تازه و نوساخته‌اند؛ مثل بسیاری از ابزارهای فناورانه یا روش‌های جدید درمانی و پزشکی که نتیجه رشد دانش تجربی در دوران مدرن است. در این بخش از موضوعات، دانش فقه نقش تأسیسی نداشته و صرفاً مصرف‌کننده و پیرو است. فقه فقط وظیفه بیان حکم را برعهده دارد و نمی‌تواند دخالتی در ایجاد، تعریف یا تحدید موضوع داشته باشد.

دسته‌ای دیگر از پرسش‌های پیشاروی فقیهان زاییده تزاحم‌های ناگزیر زندگی بشری است؛ اعم از تزاحم بین موضوعات گروه نخست یا موضوعات دسته دوم. ولی نکته مهم آن است که پاره‌ای از این تزاحمات و هم‌پوشانی‌ها در دوران پیشامدرن، امکان بروز و ظهور نداشته است.

به نظر می‌رسد مسئله محیط‌زیست از معضلاتی است که نتیجه توسعه بعد از انقلاب صنعتی و تزاحم عرصه‌های مختلف زیست انسانی است، مثل ازبین‌بردن جنگل‌ها یا آلودگی هوای یک شهر چند میلیون نفری. پیش از توسعه فناوری، بشر توان استفاده و مصرف ویرانگر از طبیعت را نداشت. آنچه در دنیای نو رخ داده است؛ یعنی گسترش جمعیت و نیاز بیشتر به مواهب طبیعی و رشد فناوری و سرعت باورنکردنی استفاده از این منابع، حتی در آغازین روزگار دوران مدرن قابل پیش‌بینی نبود؛ چراکه دانش و تجربه بشری، توان چنین آینده‌نگری را نداشت. هرچند می‌توان مشکلاتی را نیز تصور کرد که امکان تحقق داشته‌اند؛ ولی امکان این که انسان‌ها متوجه آن بشوند نبوده است؛ مثل ازبین‌رفتن گونه‌های خاص جانوری یا گیاهی که به دلیل عدم ارتباطات و زیست محدود انسان‌ها، کسی نمی‌توانست بداند تعداد زنده هر حیوان چقدر است؟ و آیا حیوانی خاص روبه انقراض هست یا نه؟ فقه اسلامی را در این عرصه نیز باید دانشی «پیرو» دانست که نمی‌تواند موضوعات را پیش‌بینی کند. بلکه این پیشامدهای زندگی است که این موضوعات را می‌سازد و در برابر مکلفان و مقلدان و فقیهان قرار می‌دهد.

از همین جاست که نمی‌توان انتظار داشت فقیهان در ساماندهی دانش فقه، بابی به اسم باب محیط‌زیست در نظر گرفته باشند، هرچند در روایات اسلامی توصیه‌هایی درباره چگونگی رفتار با حیوانات، یا گیاهان یا آب و مانند آن شده است، ولی سویة این روایات لزوماً چیزی به اسم محیط‌زیست نیست.

در واقع فقه، از اساس، از زاویه زندگی انسان به جهان می‌نگرد؛ چون موضوع آن افعال مکلفان است. فقه حتی حقوق مکلفان را نیز از زاویه تکلیف بررسی می‌کند. بنابراین نمی‌توان در آن، بابی یافت که موضوع آن آب، گیاه، حیوان، هوا، فناوری، ماشین یا هر موضوع دیگری باشد که ارتباط مستقیم به انسان و رفتارهای او نداشته باشد.

نکته دیگری که می‌تواند مانع شکل‌گیری فقه محیط‌زیست  قلمداد شود، اصالت اباحه است. بر اساس مبانی بنیادین فقه اسلامی، انسان در استفاده از مواهب الهی آزاد است. محدودکننده این آزادی، حقوق دیگران، ضرر به خود یا دیگران و یا حرمت اولیه برخی از این مواهب است. تزاحم با حقوق دیگران در جهان کوچکی که گذشتگان زیست می‌کردند چندان کوچک و محدود بود که تأسیس دانشی جدید یا افزودن بخشی تازه به فقه را طلب نمی‌کرد. این گسترش ارتباطات و جهانی‌شدن بود که بشر را متوجه تأثیرات ویرانگر مواجهه‌اش با طبیعت و محیط‌زیست کرد.

دانش فقه از سوی دیگر مبتنی بر نوعی الهیات خاص است که برون‌داد این الهیات، کم‌توجهی به محیط‌زیست است. در الهیات اسلامی، خداوند طبیعت را منظم، هدفمند، برای انسان، در راستای نیازهای انسان و کافی برای این نیازها آفریده است و  اگر هم کاستی در برخی زمان‌ها و مکا‌ن‌ها مشاهده شود ناشی از ظلم ظالمان یا امتحان الهی یا مکافات عمل مؤمنان است. خداوند به نیازهای امروز و فردای انسان آگاه است و جهان را بر اساس همین آگاهی خلق کرده است. این پشتوانه الهیاتی می‌تواند زمینه‌ساز بی‌توجهی به محیط‌زیست باشد؛ چراکه هرآن‌کس که دندان دهد نان دهد و خلق لکم ما فی الأرض جمیعاً. در این نگاه الهیاتی، توان مخرب انسان نسبت به طبیعت نادیده گرفته شده و بلکه گمان می‌رفته که خدایی که ضامن روزی انسان است، خود به طور ماورایی مانع ازبین‌رفتن مواهب طبیعی خواهد شد.

در یک جمع‌بندی می‌توان چند عامل اصلی از جمله: الهیاتی که گمان می‌کرده طبیعت جز به اراده مستقیم خدا از بین نمی‌رود، محور بودن انسان مکلف در فقه، محدود بودن استفاده از مواهب طبیعی در حد گذران امور جمعیت‌های کوچک، عدم امکان آگاهی به تأثیر تصرفات گسترده در محیط‌زیست و اینکه همه مشکلات محیط زیستی قرن‌ها بعد از دوران شارع روی نموده است، محیط زیستی برای فقه ساخته است که نبود باب «محیط‌زیست» در آن طبیعی می‌نماید.

 


تحول یا تنزل دینداری در ایران

تحول یا تنزل دینداری در ایران؛ چند پرسش بنیادین (در حاشیه مناظره حسن محدثی و علی‌رضا شجاعی زند)


چندی پیش جلسه گفت‌وگویی بین دو جامعه‌شناس دین با موضوع دینداری در ایران برگزار شد.در این گفت‌وگو دکتر حسن محدثی گیلوایی گزارش‌هایی مبنی بر کاهش و افول دینداری در ایران ارائه داد و در نقطه مقابل دکتر علی‌رضا شجاعی‌زند ضمن نقد پیمایش‌های انجام‌شده معتقد بود آنچه در ایران رخ داده تحول دینداری است نه تنزل. به نظر می‌رسد برای اینکه بتوانیم با هر یک از این جامعه‌شناسان دین همراهی یا مخالفت کنیم نخست باید پاسخی به چند پرسش بیابیم و سپس به ارزیابی سخنان جامعه‌شناسان دین برسیم و بین تحول و تنزل داوری کنیم. به این منظور نخست گزارشی گذرا از مناظره این دو استاد جامعه‌شناسی دین را مرور می‌کنم و سپس به پرسش‌های بایسته این بحث می‌پردازم.

پیوند به متن کامل این یادداشت در سایت دین‌آنلاین


زیستن با کتاب

«زیستن با کتاب» نام فارسی کتابی است با نام «انا و الکتب» نوشته طَریف الخالدی نویسنده و تاریخ‌پژوه عرب اهل فلسطین. الخالدی در این کتاب داستان خودش و برخی از کتاب‌هایی را نقل کرده که در مسیر دانش‌آموزی، دانشجویی، استادی و نگارش کتاب‌ و مقاله سر و کارش به آن‌ها افتاده است.

کتاب در واقع به گونه‌ای خاطره‌بازی با کتاب‌هاست، با این حال یک جهت‌گیری مشخص را نیز در متن گنجانده است. نخ تسبیح همه این کتاب‌ها ادبیات،‌ نقد ادبی و تاریخ عرب از دوران جاهلی و صدر اسلام، تا دوره معاصر است. البته تاریخ در زبان خالدی صرفا کتاب‌های وقایع‌نگاری را دربرنمی‌گیرد. با توجه به تخصص نویسنده که تاریخ‌پژوهی است نه تاریخ‌نگاری، گستره متونی که به آن‌ها مراجعه کرده بسی پردامنه‌تر از منابع وقایع‌نگارانه است.

روشن است که در این سرگذشت‌نامه خاص هیچ کتابی به شیوه مرسومِ گزارش کتاب، گزارش نشده است، چنان‌که هیچ نویسنده‌ای به طریق مألوف شناسانده نشده است. خالدی به هر کتابی که می‌رسد نخست انگیزه خود از مواجهه با آن کتاب و سپس یافته‌های ارزشمند خود از آن را توضیح می‌دهد. یافته‌هایی که اینجا نوشته است درباره‌ی کتاب است نه از متن کتاب. به گونه‌ای نگاه درجه دو به کتاب‌ها کرده است.
 
او درباره هر کتاب چند جمله‌ای بیشتر ننوشته است. به جز جاحظ و کتابش «الحیوان» که یک فصل را به خود اختصاص داده است. ابن خلدون نیز سهمی بیش از دیگران در این کتاب برداشته است. بخشی از کتاب تطورات نگاه مسلمانان به سیره پیامبر(ص) را مرور کرده و بخشی دیگر گزاش‌گر نگاه مسلمانان به حضرت مسیح(ع) است.

متن روان و بسیار خوش‌خوان کتاب برای خواننده فارسی زبان مدیون محمدرضا مروارید مترجم کتاب است که غیر از ترجمه، با تلاشی ستودنی تمامی افراد و کتاب‌های نامبرده در متن را یک‌به‌یک در پانویس معرفی کرده و حتی چاپ‌های متعدد آن‌ها را نیز یادآوری کرده است. بدون این پانویس‌ها کتاب برای خواننده‌ نا‌آشنا با این حوزه آورده‌ چندانی نمی‌داشت. از خواندن این کتاب لذت بردم، و فراوان آموختم.
#کتاب_نگاشت

گاه‌نگاشت 76
https://t.me/MKHAGHANIFAZL




تشریف خوانی

دو سه روز اول سال 1401 را مشغول خواندن تشریف شدم. کتابی که به حساب خودم باید زودتر می‌خواندم. قصه‌ای شهری-روستایی که با پی‌رنگی مذهبی گرد پیروزی انقلاب 57 می‌گردد. تشریف قصه‌‌ای کوتاه با ماجرایی بلند دارد. قصه از آنجا شروع می‌شود که دامادی درست شب دامادی‌اش رازی را از عروسش می‌شنود که دیگر نمی‌تواند در خانه بماند. قصه در آبان 57 در همدان آغاز و سه روز بعد در حاشیه همان شهر تمام می‌شود. نویسنده برای گشودن آن راز  با کمک آدم‌های قصه‌اش ماجرا را به دو سال پیش می‌کشاند.

تشریف قصه دارد. و با این که پی‌درپی در ذهن و زبان آدم‌هایش به گذشته‌های دور حتی تا 16 آذر 1332 برمی‌گردد، ولی آن‌قدر شیرازه و کشش دارد که وادارت می‌کند با شتاب بیشتری کتاب را بخوانی.

ورود شخصیت‌ها‌ به داستان حساب‌شده است. نویسنده شخصیت‌ها را به آرامی گزارش می‌کند و خواننده کم‌کم با آن‌ها خو می‌گیرد، شهریار، مصطفی، مهری، موسی‌عیسی و بقیه. با این حال در بخشی از داستان از چند نفر به‌سرعت و با انباشت اطلاعات پرده‌برداری می‌شود. به نظرم این اشکال می‌توانست نباشد. دست‌کم درویش نصرالله  زودتر از وقتی که شهریار او را دید می‌توانست وارد ماجرا شده باشد.

نویسنده با دلبستگی‌ای که به همدان دارد، هزااااار تا اشاره به همه چیز همدان دارد. آدم‌ها، کوچه‌ها، مسجدها، بازارها و راسته‌ها، گاراژها، خیابان‌خاکی، سینما الوند و بالاخره میدان و مجسمه وسط آن، همه برای یک خواننده همدانی ملموس است. عزتی‌پاک حتی پای مرحوم آخوند ملاعلی معصومی مرجع بزرگ همدان در آن روزگار را با نام شیخ محله عین‌القضات به قصه باز کرده است. نمونه این کار را پیش‌ از این در قیدار رضاامیرخانی درباره سید گلپا دیده بودم. قصه اشاره‌ای گذرا به روحانی نامدار دیگر یعنی سید نصرالله بنی‌صدر دارد. ولی هر دو بدون اسم. و اینجاست که نمی‌دانم خواننده ناآشنا به همدان -به‌ویژه همدان دهه 50- چقدر می‌تواند این اشاره‌ها را دریافت کند.

رمان تشریف تاریخ نیست ولی در بستری تاریخی با ماجراهایی تاریخی رخ می‌دهد. و در این میان دست‌کم خواننده‌ای مثل من چشم‌داشت بیشتری دارد. از این رو احساس می‌کنم جای سید اسدالله مدنی، و نیز درگذشت مرحوم آخوند ملاعلی و تشییع جنازه باشکوه او در قصه خالی است.

باورهای مصطفی به عنوان شخصیت محوری داستان جاهایی به شعار نزدیک می‌شود. جوانی که در نیمه دهه پنجاه مبارز است و کتاب می‌خواند، امکان این که تغییر کند فراوان است. به گمانم سیر دگرگونی‌ یا رشد فکری مصطفی نیازمند پردازش بیشتر و بهتری بود. خواندن تشریف خستگی نمی‌آورد، لذت خوب کتاب‌خوانی را با خود دارد، و پس‌زمینه مذهبی و مبارزاتی آن پایی در واقعیت دارد.
#کتاب_نگاشت

گاه‌نگاشت 75

https://t.me/MKHAGHANIFAZL


امضاهای طلایی

چند سالی هست که در فضای مطبوعاتی و سیاسی ایران عبارت صاحبان امضاهای طلایی رایج شده است. این عبارت بیشتر در فضای اقتصادی کاربرد دارد و منظور آن است که گرفتن برخی از مجوزهای خاص اقتصادی که سود فراوانی در آن هست، مشروط به امضای افرادی خاص است. این امضاها دروازه رانت‌خواری و فساد را گشوده و پنجره شفافیت را بسته است. در انتخابات سال 96 هم نامزدها وعده می‌دادند که این امضاها را جمع می‌کنند. این که این امضاها جمع شد یا نشد مسئله این یادداشت نیست.

پرسش این یادداشت آن است که آیا امضای طلایی فقط در عرصه اقتصادی و مجوز واردات و صادرات و مانند آن است؟ آیا در حوزه‌های دیگر امضای طلایی یافت نمی‌شود؟ آیا در گفتن  مجوز یک پژوهشگاه علمی یا یک دانشگاه امضای طلایی نیست؟ آیا در گرفتن مجوز یک باشگاه ورزشی امضای طلایی وجود ندارد؟ آیا نمی‌توان گفت وقتی تایید و رد صلاحیت نامزدهای ریاست جمهوری و مجلس شورای اسلامی و نیز مجلس خبرگان را در اختیار شورای نگهبان گذاشته‌ام در واقع شورای نگهبان را در جایگاه امضای طلایی قرار داده‌ایم؟ روشن است که صاحبان امضای طلایی همیشه بر اساس شناخت خود عمل نمی‌کنند و این گزارش‌های دستگاه‌های دیگر است که زمینه را برای امضای طلایی فراهم می‌کند و گاه ممکن است این امضا سر از ظلمی خواسته یا ناخواسته در بیاورد.

آیا می‌توانیم بگوییم در اقتصاد، فرهنگ، ورزش و سایر عرصه‌های حکومتی امضای طلایی نباشد چون زمینه‌ساز فساد است، ولی در اصل دروازه ورود به حوزه قدرت و سیاست امضای طلایی اشکالی ندارد؟ اگر فساد و قدرت پیوندی ناگسستنی دارند -که دارند- آیا بهتر نیست برای این امضای طلایی هم فکری شود و آن را شفاف‌تر، مردمی‌تر و قابل نقدتر کنیم و امکان شکایت و اعاده حقوق برای آن در نظر گرفته شود؟

 

لینک یادداشت در کانال تلگرامی گاه‌نگاشت


حکمت رد صلاحیت ها

از مَثَل‌های رایج  بین ایرانیان آن است که «الخیرُ فیما وَقَع»، یا این که «شاید حکمتی در آن باشد»!. کارکرد رایج این جملات و امثال آن نوعی تسلابخشی پس از شکست‌ها و حوادث تلخ است. ولی به گمان من به حُکمِ‌ آن‌که تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیز‌ها! این مثل هم چندان بی اصل و نسب نیست و تجربه‌ی زیسته مردمان، فراوان از تلخی‌ها میوه شیرین برداشت کرده است، هر چند که در همه موارد چنین نبوده است. این شیرینی‌ها گاه ناشی از امور غیرقابل پیش‌بینی و گاه وابسته به کنش‌های آگاهانه شکست‌خوردگان است.

ماجرای احراز صلاحیت نامزدان ریاست جمهوری سال 1400 هم می‌تواند نمونه‌ای از تلخی‌هایی باشد که از آن شیرینی تراوش کند. شاید نخستین میوه این ردّ صلاحیت و چینش خاص نامزدها، گلایه عمومی و گسترده سیاست‌ورزان ایرانی اعم از چپ و راست و میانه و اصول‌گرا و  غیر آن است. دست‌کم پرسش از این که چرا چنین شد، ذهن و زبان بسیاری را پر کرده است. دلخوشی دوم، اعتراض یکی از فقهای امروز شورا به فرایند احراز صلاحیت‌ها و نامه یکی دیگر از حقوق‌دانان گذشته شورا در همین مورد است. حتی اگر انگیزه این دو معترض دفاع از دوستان خودشان باشد، دست‌کمشان نباید گرفت. اگر این دو اعتراض در کنار استعفای چندین سال پیش آیت آلله استادی از شورا دیده شود، ‌آنگاه می‌توان به گشوده شدن روزنه‌ای برای نقد آشکار و همه‌جانبه و عالمانه نظارت استصوابی امیدوار بود.

از همین رهگذر می‌توان به کنشی اندیشید که حکمت این رد صلاحیت ناشیانه را افزون کند. اهالی مطبوعات به مدد بازماندگان از نویسندگان قانون اساسی و سابقین از اعضای شورای نگهبان، اعم از فقیه و حقوقدان می‌توانند نقد نظارت استصوابی را به یک مباحثه در رسانه‌های کشور تبدیل کنند. و برای رفع این روش معیوب، چاره‌ای پیشنهاد کنند. اقناع عمومی کنشگران سیاسی و فرهنگی کشور وظیفه اهالی رسانه است.

لینک یادداشت در کانال تلگرامی گاه‌نگاشت


یادداشتهای زندگی در تحریم

«یادداشت‌های زنی در جنگ و تبعید» عنوان فرعی کتاب «یادداشت‌های بغداد» نوشته نُها الراضی است. که به نظرم شاید بهتر بود اسمش می‌شد زنی در جنگ و تحریم. کتاب را رمضان سال گذشته اینترنتی خریدم و رمضان امسال خواندم. یادداشت‌های زنی هنرمند، بدون همسر، تحصیل‌کرده، و از خانواده‌ای تقریبا اشرافی که در خانه‌باغی بزرگ در حاشیه بغداد زندگی می‌کند.

یادداشت‌ها خیلی منظم نیست و افتادگی زیاد دارد. از جنگ اول خلیج فارس تا جنگ دومش نزدیک 13 سال فاصله است. این روز‌نوشت‌ها بخش بسیار کمی از این روزها را پوشش داده است. با این همه گزارش مستقیم یک ساکن بغداد از حمله بمب‌افکن‌های بی52 آمریکایی به اندازه کافی جذاب است. بمب‌ها و موشک‌هایی که ما فقط خبرش را می‌شنیدیم و می‌دیدیم. حالا یک نفر در گوشه‌ای از بغداد حال و روز مردمی را که زیر آن موشک‌ها و غرش هواپیما‌ها زندگی کرده‌اند برای ما نوشته است. آنقدر زیاد که یک روز صبح که حمله هوایی نمی‌شود نویسنده خوابش نمی‌برد و بعد از دقایقی که مثل هر روز موشک‌ها شب را به صبح وصل می‌کنند، نویسنده می‌تواند با خاطر جمع به خواب دم‌صبح‌اش برسد. نبود برق، قطع آب، نبود مایحتاج روزمره، دزدیِ دولتی‌ها از مردم، و مردم از هم، خراب شدن پل‌های وسط شهر، پیدا نشدن بنزین، و هر بلای دیگری که ممکن است در یک جنگ نابرابر سر مردم عادی یک کشور بیاید را در این یادداشت‌ها می‌بینید. روشن است که در این اوضاع قطعی تلفن دیگر مسئله مهمی نیست.

عراقِ این کتاب با تصوری که من از عراق دارم هیچ سازگاری ندارد. تقریبا هیچ رگه‌ای از مذهب و حتی کربلا و نجف در کتاب نیست. به جز اشاره به کاشی‌کاری زیارت‌گاه‌ قبر ابوحنیفه! خوب نویسنده مذهبی نیست، اصلا.

گزارش‌ روزهای جنگ مرتب و روزانه‌ است. ولی جنگ چیزی حدود یک ماه است نه بیشتر. آن‌چه تمام این سال‌ها و بیشتر برگ‌های این کتاب را پر کرده است چیزی نیست جز روایت تحریم. فرایندی ده ساله که کشور هزار و یک شب را به ویرانه‌ای آباد نشدنی تبدیل می‌کند. تحریم زاده حماقت صدام و جنایت آمریکا است. می‌گوید کار به جایی رسید که بیماران حتی لامپ بیمارستان را می‌بردند و هر کس که در بیمارستان بستری می‌شد علاوه بر لامپ حتی باید قاشق و بشقاب غذایش را هم خودش با خودش می‌‌آورد. آوردن ملافه و لوازم یدکی بخاری را هم به آخر این لیست اضافه کنید.

در این کتاب چند جوک هم درباره صدام از زبان مردم کوچه و بازار روایت می‌شود و من باز تعجب می‌کنم. گمان می‌کردم در عراقِ صدام کسی جرأت جوک ساختن علیه او را نداشته است.
نویسنده در جایی از خاطرات یک اسیر عراقی درباره دوران اسارتش در ایران چیزی نقل می‌کند. این بخش از کتاب هم با تصورات من از خوش‌‌رفتاری ما با اسیران عراقی سازگاری ندارد. اسم «رفسنجانی» هم یک جای کتاب هست که به بوش گفته دایناسوری با مغزی به اندازه گنجشک. اشاراتی هم به انتفاضه شعبانیه هست بدون این اسم، و بدون این که هیچ اطلاعاتی از حجم قتل عام شیعیان در آن باشد. شاید هم نویسنده در آن مقطع چیزی نمی‌دانسته است.

کتاب تصویری سیاسی اجتماعی نمی‌دهد. برشی است از زندگی روزمره مردم عراق. البته نه مردم طبقه پایین و یا متوسط. شاید با استفاده از ادبیات سال‌های نه چندان دور بتوانم بگویم یادداشت‌های زنی بورژوا از سال‌های جنگ و تحریم.

خواندن کتاب را پیشنهاد می‌کنم، ترجمه روانی دارد.

 

لینک یادداشت در کانال تلگرامی گاه‌نگاشت


یک بی دقتی در جرعه ای از دریا

جلد چهارم جرعه‌ای از دریا را با تأخیر تهیه کردم. هشتمین شخصیتی که در بخش طریقیات به او پرداخته شده امین الاسلام طبرسی صاحب مجمع البیان است. اهل دانش می‌دانند که درباره مازندرانی یا تفرشی بودن صاحب مجمع گفتگو فراوان است. استاد آیت‌الله شبیری زنجانی در این کتاب با تکیه بر کتاب تاریخ بیهق، امین الاسلام را اهل تفرش دانسته‌اند. چرا که نویسنده تاریخ بیهق هم‌دوره اوست و کتابش هم قدیمی‌ترین منبع درباره زندگی طبرسی است و هم‌او تصریح کرده است که ابوعلی طبرسی اهل تفرش است. محققان کتاب سخنان حضرت استاد را به صفحه 351 کتاب تاریخ بیهق آدرس داده‌اند. اما متاسفانه خطای کوچکی در این بین رخ داده است. آنچه در کتاب تاریخ بیهق آمده در ص 242 کتاب است و آنچه در صفحات 351 و 352 آمده است در واقع تعلیقات محقق کتاب است که از صفحه 293 کتاب به بعد درج شده است.  و روشن است که نظر استاد به متن بوده است که ارزش تاریخی دارد نه به تحقیقات محققان معاصر که با وجود ارزشمندی جایگاه تاریخی و استنادی ندارد.

و این البته غیر از این خطای بزرگ‌تر است که کتابی مثل جرعه‌ای از دریا فهرست منابع ندارد و در پانویس هم به اطلاعات شناسنامه‌ای کتاب اشاره نشده است.

 

لینک یادداشت در کانال تلگرامی گاه‌نگاشت


شجریان و هویت ملی ایرانیان

هویت اجتماعی هر یک از ما در واقع وجه مشترکی است که با دیگران داریم. مسلمان بودن، شیعه بودن، ایرانی بودن، اهل یک شهر بودن، هواداری از جناح‌ سیاسی، طرفداری تیم قرمز یا آبی، اهل شعر نو یا کهن بودن و ...
اسطوره‌ها، حوادث مهم تاریخی، شکست‌ها، پیروزی‌ها، شادی‌ها و غم‌های مشترک همه در ساخت هویت ما سهم دارند. چنان‌که خاطرات مشترک ما هم بخشی از همین هویت‌ اجتماعی ماست. خاطراتی که هر یک بسان آجرهایی اندک‌اندک ساختمان هویت ما را ساخته‌اند. امروزه به کمک رسانه‌ها ما خاطرات مشترک بیشتری داریم. و نه تنها خاطره مشترک محلی و ملی بلکه خاطرات مشترک جهانی داریم.


سیاست‌مداران، ورزش‌کاران، هنرمندان، نویسندگان، و به طور کلی مشاهیر بخشی از سازندگان این خاطرات مشترک یعنی سازندگان هویت ما هستند. این اشخاص هر چه با احساساتِ عمیق‌تر و ماندگارتر ما سر و کار داشته باشند اثری ماندگارتر در شکل‌گیری هویت ما دارند. و بی‌راه نیست که سهم شاعران و نویسندگان بیش از دیگران است.


محمدرضا شجریان یکی از خاطرات مشترک هم‌نسلان من است. ایرانیانِ هم‌روزگار من بدون این که یک‌دیگر را بشناسند با صدای او خلوت کرده‌اند یا با نوای او کنار سفره افطار نشسته‌اند و بدون این که از هم با خبر باشند علاقه مشترکی را تجربه کرده‌اند.


محمدرضا شجریان  این ویژگی را داشت که انقلاب و نظام جمهوری اسلامی را درک کرد و حتی برای آن خواند. نظام جمهوری اسلامی به هر دلیل باید با موسیقی کنار می‌آمد و کنار آمد. و در این بین هنرمندانی چون شجریان فرصت یافتند که بعد از قرن‌ها فاصله بین مذهب و موسیقی به خانه اهل شریعت نیز راه پیدا کنند. ربنا که فراگیر شد شجریان نه تنها میهمان خانه مذهبی‌ها که شریک مناسک دینی آن‌ها شد.


شجریان با آنکه در خانواده‌ای کاملا مذهبی تربیت شده بود و خود قاری قرآن بود، ولی سلوک او با ظواهر مذهبی که مورد پسند اهل شریعت باشد چندان سازگار نبود، با این همه او خواند و مذهبی‌ها در کنار غیرمذهبی‌ها شنیدند. او مدتی طولانی خواند بیش ازپنجاه سال! و مردم طولانی شنیدند و حکاکی او بر هویت ایرانیان عمیق‌تر و ماندگارتر شد.


شجریان به جز آوازها و تصنیف‌ها و ربنایش که خاطره مشترک بسیاری از ماست، در ساخت یک قطعه بزرگتر از سازمان هویتیِ ما ایرانیان هم‌روزگار نیز سهمی فراوان دارد. او به همراه چند خواننده دیگر حافظ  و سعدی و عطار و مولانا را در ظرف صدایشان به ما پیش‌کش کردند. آن‌ها حافظ و سعدی را از انحصار  نخبگان و اهل ادب رها کردند و آنها را به میهمانی همه مردم آوردند. آنان که با صدای شجریان مأنوس بودند بسیار بیش از پیشینیان از ادب فارسی آموخته‌اند. محمدرضا شجریان در شکل‌گیری هویت هم‌نسلان من و بلکه آیندگان سهم دارد و سزاست که جایگاهش پاس داشته شود.


شجریان امروز 17 مهرماه 1399 از دنیا رفت. از خداوند متعال برای او غفران و آمرزش طلب می‌کنم.


از دشواریهای پژوهش

به مناسبت کارم در دانشنامه مجازی ویکی شیعه در این سالها منابع مکتوب و مجازی بسیاری را مرور کرده‌ام و در نتیجه نکات جالبی به دست آورده‌ام. برخی از آنها را نیز به مناسبت‌هایی این‌طرف و آن‌طرف نوشته‌ام. از خطاهایی در دایرة المعارف‌های مهم و اسم و رسم دار تا ضعف‌هایی در خبرنویسی خبرگزاری‌ها.

امروز هم به مناسبتی سه جلد مجموعه مقالات کنگره فاضلین نراقی را تورق می‌کردم. در هیچ جای این کتاب سه جلدی اشاره نشده است که این کنگره در کجا و در چه تاریخی برگزار شده است.

احتمال می‌دهم گردآورندگان این سه جلد این نکته را بسیار روشن و بی‌نیاز از تذکر می‌دانسته‌اند و یا گمان کرده‌اند که به علت فراوانی منابع خبری نیازی به ذکر زمان و مکان همایش در کتاب نیست. ولی امروز که چندین سال از آن روزگار گذشته است جستجوگری مثل من دست‌آویزی پیدا نمی‌کند.

نمونه دیگر از این دست مشکلات، بی‌توجهی در خبرنویسی و اکتفا به حداقل‌ها است. بسیار کم دیده‌ام که نویسندگان خبر در متن خبر خود به زمان دقیق ماجرا اشاره کنند. عباراتی مثل شب گذشته،‌روز گذشته، هفته جاری و امثال آن در خبرها هست که بعد از مدتی هیچ حاصلی برای جویندگان ندارد.

برای یافتن زمان دقیق درگذشت مرحوم آیت‌الله میرزا جواد تبریزی هیچ منبع قابل اتکائی نیافتیم. حتی آنچه در سایت ایشان آمده با خبر خبرگزاری فارس که ساعتی بعد از رحلت ایشان خبر را منتشر کرده است و نیز با کتاب فقیه مقدس که نوشته فرزند ایشان است و در سایت خودشان معرفی شده سازگاری ندارد. ویکی‌پدیا هم چیزی دیگری نوشته است.

به نظر می‌رسد این ضعف‌ها ناشی از عدم آموزش و حرفه‌ای نبودن دست‌اندرکاران است. و امیدوارم تذکراتی از این دست مفید واقع شود و از این نقص‌ها کاسته شود.
#تجربه_پژوهشی