نیم دانگ از حکومت پیونگ یانگ

کتاب که تمام می‌شود به این نتیجه می‌رسم که اسم کتاب شاید با حواس‌جمعی انتخاب شده باشد چون از یک طرف دقیق نیست و آنچه امیرخانی نوشته واقعا نیم‌دانگ هم از پیونگ یانگ نیست و از سوی دیگر شاید همین را بتوان نشانه موفقیت نویسنده دانست که توانسته‌ است منِ خواننده را قانع کند که از کره شمالی هیچ گزارش واقعی نمی‌توان داد، حتی به قدر نیم‌دانگ!

گویا بیشتر سفرنامه‌نویس‌ها (تا جایی که من نوشته‌هایشان را خوانده‌ام) یک ویژگی مشترک دارند و آن هم این است که بیش از گزارشِ دیده‌ها و شنیده‌هایشان، حرف می‌زنند و نظریه می‌دهند. از باستانی پاریزی تا جلال (اعم از آل احمد یا رفیع) تا همین رضا امیرخانی. امیرخانی از این زاویه کمتر قابل تحمل است حتی داستان‌هایش پر است از اظهار نظر در موضوعات مختلف. ولی هر چه هست من تا کنون هم داستان سیستان را خوانده‌ام هم جانستان را و هم همین نیم‌دانگ را، و هم دو سه تای دیگر از کتاب‌هایش را.

نیم‌دانگ پیونگ‌یانگ گزارش دو سفرِ رضا امیرخانی است به کره شمالی به فاصله تقریبا هشت ماه. قبل از اینکه شروع کنم به خواندن کتاب، گفتند امیرخانی در این کتاب افت کرده و دیگر آن نویسنده پیشین نیست. کتاب که تمام شد نتوانستم با این داوری همراهی کنم. هنر داستان‌نویسی امیرخانی چند جا نویسنده را کمک کرده و استفاده از تعلیق و گره‌گشایی سفرنامه را داستانی‌تر کرده است. این که تاجری آمریکایی را در سفر اول ببینی و بعدتر رازش را در روابط بین الملل افشا کنی یا این که ابهام جابجایی چند بسته از یک ماشین به ماشین دیگر را سرِ میز یک ناهار سنتی برطرف کنی لذت خواندن کتاب را بیشتر می‌کند.

پی‌رنگِ حاکمیت ایدئولوژیک به نظرم در گزارش امیرخانی خوب جا افتاده است. در سفرنامه امیرخانی بیش از مردم کره شمالی، با اعضای حزب حاکم دم‌خور می‌شوی و با شیوه‌های پیچیده یک حکمرانی استبدادی تک‌حزبی درگیر می‌شوی. نمایش‌های مسخره و ظاهر‌سازی‌ها از امکانات زندگی و مثلا پیش‌رفت‌ها و بیش از هم پایبندی همه افراد به نظم حزبی و گفتن این که در کره شمالی همه چیز عالی است و همه چیزشان بالاتر از متوسط جهانی است این تصویر را کامل می‌کند. امیرخانی اگر هدفش این بوده که نشان دهد در کشوری مثل کره شمالی نه فرهنگ دیده می‌شود نه هنر، نه ورزش، نه خانواده، نه عشق، و نه حتی زندگی به هدفش رسیده است.

در نوشته امیرخانی تحریم پررنگ است و جاهایی نویسنده تلاش می‌کند تحریم را در کنار استبداد در وضع آن‌ها تأثیرگذار بداند. بی‌راه هم نمی‌گوید. یک چیز هم که من نفهمید یک تعبیر تکراری ترکی است «اللری آغمازاسون» به جای دست شما درد نکند. من نمی‌دانم امیرخانی این تعبیر را از کجا آورده ولی هیچ ترکی اینطور حرف نمی‌زند.

با این همه گزارش گفتگو‌ها و شوخی‌های امیرخانی با دوستانش وادارم می‌کند تصور کنم گویا امیرخانی هم برای جایی مطلب نوشته که به شمارِ واژگانش پول می‌داده‌اند نه به ارزش آن‌ها. کتاب را بخوانید ضرر نمی‌کنید


بچه مهندس تراز انقلاب اسلامی!

دهه 60 بود. من دانش‌آموز دوره ابتدایی بودم. در دوران محرومیت‌ها و محدودیت‌ امکانات مدرسه‌ ما بین ابتدایی و راهنمایی مشترک بود و یک اطلاعیه بر تابلو اعلانات آن مدت‌ها دیده می‌شد. دانش‌آموزان سوم راهنمایی دعوت می‌شدند که در رشته‌های تجربی و ریاضی ادامه تحصیل بدهند چون به مهندس و دکتر بخوانید پزشک نیاز داشتیم. وقتی خواستم انتخاب رشته کنم مدیر دبیرستان نگاهی به کارنامه‌ام کرد و گفت آره نمره‌هات خوبه برو ریاضی! نخبه‌ها ریاضی می‌رفتند و اولویت دوم با تجربی بود و ضعیف‌ها انسانی.
سال‌ها گذشت. سال 88 گفتند فتنه شده و همه فتنه‌ها زیر سر این بود که علوم انسانی ما غربی است و اسلامی نیست.
سال‌ها گذشت و سال 99 شد و تلویزیون در ماه رمضان سریال بچه مهندس پخش می‌کند و تمام قهرمان‌ها و ضد قهرمان‌هایش مهندس هستند و مجمع خوبی‌هایش هم یک مهندس هوا فضای تراز انقلاب اسلامی.
علوم انسانی دیگر غربی نیستند و ما هم‌چنان محتاج دکتر و مهندسیم.


ما حق داریم بدانیم یا پیشنهاد یک قانون

من طرفدار مجازات یا استعفای مسئولان در فجایع ملی نیستم. این کارها دردی درمان نمی‌کند. حتی اعدام هم مشکلی از کسی حل نمی‌کند. سرنشینان هواپیمای اوکراینی زنده نمی‌شوند، تشییع کنندگان کرمانی دوباره به دنیا برنمی‌گردند. فیلم پلاسکو هم برعکس نمی‌شود که آتشش خاموش شود. کاری کنیم که از این به بعد این اتفاق‌ها نباشند یا کمتر باشند. بر این اساس:
از نمایندگان مجلس شورای اسلامی خواهش می‌کنم قانونی تصویب کنند که از این به بعد:
در فجایع ملی نه کسی استعفا بدهد نه کسی را عزل کنند و نه افراد خاطی احتمالی را به قوه قضائیه معرفی کنند و نه هیچ برخورد دیگری
فقط و فقط کسانی مأمور باشند از صفر تا صد ماجرا را بشکافند و تا گاو و ماهی تحقیق کنند و بعد ریز به ریز اتفاقات و تحقیقات را به مردم اعلام کنند. دست کم یکبار مردم از نتیجه تحقیقات با خبر شوند. معلوم شود مشکل کجاست. قانون مشکل دارد؟ مجری قانون مشکل دارد؟ هر دو مشکل دارند؟ ضعف قانون داریم؟ کوتاهی شده است؟ بالاخره چی شد که اینجوری شد؟ ما حق داریم که بدانیم!
حتی پیشنهاد می‌کنم اگر خاطی یا خاطیان احتمالی در مسیر تحقیقات همکاری خوبی داشتند به آنها ترفیع و جایزه هم بدهید. ولی همه چیز را واضح برای مردم بیان کنید. راستی اگر این قانون را تصویب کردید برایش سقف زمانی هم بگذارید مثلا بگویید تا شش ماه دیگر نتیجه اعلام شود. آن را به اطلاع ثانوی و تا وقتی تحقیقات تکمیل شود و امثال آن واگذار نکنید.


یک همایش ضعیف برای یک آموزگار بزرگ

روز پنج شنبه 12 دی ماه همایشی برای بزرگداشت مقام مرحوم آیت‌الله سید محمد محقق داماد یزدی با عنوان آموزگار فقاهت برگزار شد. همایشی که به فرموده رهبر انقلاب برگزاری آن دیر هم شده بود. هدف این همایش بزرگداشت مقام استادی بود که خود صاحب یک مکتب فکری فقاهتی است و بسیاری از مراجع، علما و فضلای فعلی حوزه علمیه قم تربیت شده مکتب فکری او هستند. اما برگزاری این گردهمایی متاسفانه با اشکالات زیادی همراه بود و  با شخصیت و دستگاه‌های برگزار کننده مراسم تناسبی نداشت.

سالن همایش بسیار کوچک و محدود بود و به هیچ وجه گنجایش میهمانان را نداشت. افراد بسیاری بدون صندلی ماندند و برخی هم برای این که بزرگتر‌ها اذیت نشوند جایشان را به ایشان دادند.

در حاشیه همایش هیچ گونه بروشور یا کتابچه‌ای که معرف شخصیت، آثار، اساتید و شاگردان مرحوم آیت الله داماد باشد توزیع نمی‌شد. شرکت کنندگان تقریبا هیچ دستاورد روشنی از این همایش نداشتند. در سخنرانی‌ها معمولا به کلیات و یا مسائل تخصصی اشاره می‌شود ولی هیچ اطلاعات پایه‌ای به کسی ارائه نمی‌شود. این که ایشان متولد و متوفای چه زمانی بودند؟ در چه سالی به قم آمدند و ... . ظاهرا بناست ما همیشه گرفتار افراط و تفریط باشیم، گاه همایشی برگزار می‌شود که بر سر هدیه‌های جانبی آن ازدحام و حتی نزاع می‌شود و یا مثل همایش آموزگار فقاهت حتی از معرفی شخصیت مورد تجلیل هم پرهیز می‌شود.

در پیامک دعوت به همایش نوشته شده بود سالن علامه طباطبایی، روبه‌?روی گلزار شهدا. در حالی که فاصله زیادی بین سالن و گلزار شهدا وجود دارد. افراد متعددی را مشاهده کردم که در خیابان منتهی به محل همایش با پرس‌وجو از شهروندان دیگر دنبال آدرس می‌گشتند. در نزدیکی سالن هیچ تابلویی برای راهنمایی افراد وجود نداشت.  

و از همه مهم‌تر آن‌که گویا برای برگزاری این همایش زمینه‌سازی نشده بود و محققان حوزوی برای مقالات فراخوان نشده بودند. می‌توان تصور کرد که تنگناهای مالی و نیز اصرار بر صرفه‌جویی و عدم اسراف از موانع برگزاری بایسته این همایش بوده باشد، ولی حتما در میان نویسندگان حوزوی و علاقمندان و شاگردان این استاد بزرگ حوزه علمیه قم، افرادی یافت می‌شدند که سطوری چند در پاسداشت مقام این فقیه عالی‌مقام بنویسند و چشم‌داشتی هم نداشته باشند.


واگویه های شهادت قاسم سلیمانی

حقیقت آن است که قاسم سلیمانی شدن آسان نیست. خیلی چیزها باید کنار هم جمع شوند  که کسی در این جایگاه قرار بگیرد و تقریبا تمام عمر مفیدش را مشغول جهاد باشد. بیش از چهل سال مجاهدت چیزی فراتر از تصورات من است. این که هیاهو نکنی و مرد وظیفه باشی. این که بالاخره در بستر نمیری حتی اگر در دوران بعد از میان‌سالی باشی و کلمه مسخره بازنشسته پسوند نام دوستان و هم‌سالانت شده باشد. این که در عین ‌بی‌سرو صدایی آن‌قدر مهم شده باشی که کسانی دنبال جانت باشند که اسمشان ابرقدرت است. و وقتی از دستت خلاص می‌شوند پرچم کشورشان را به نمایش بگذارند. این که وقتی رفتی ملتی احساس کنند چیزی از دست داده‌اند. حتی آنان که با مرامت چندان همراه نیستند. این که نه فقط ملت خودت از رفتنت دلگیر شوند که ملت‌های دیگر هم احساس بی‌پناهی کنند و با خودشان زمزمه کنند حالا که نیست چه می‌شود؟ این که لباس رزم داشته باشی ولی تصور دیگران از تو  خشونت نباشد و  بلکه  همتت‌ را گذاشته باشی که خشونت را از منطقه بیرون کنی. این که درجه و جایگاه نظامی داشته باشی ولی باز هم اسمت حاج قاسم باشد. حاج قاسم سلیمانی!

از صبح که خبر شهادت حاج قاسم سلیمانی را شنیده ام این جملات از ذهنم گذشته است:
ان الحیاة عقیدة و جهاد
الیوم نامت اعین بک لم تنم
زندگی وظیفه محور
و فی ذلک فلیتنافس المتنافسون


منطق و سرودهای انقلابی!

سالهای دهه شصت من دانش‌آموز دوره ابتدایی بودم
یه روز تو صف نونوایی سنگک یه پسره داشت یکی از سرودهای انقلابی اون‌روزها رو زمزمه می‌کرد. سرودی که محمد گلریز خونده بود و ترجیع‌بندش این بود که ...این پیروزی، خجسته باد این پیروزی!
بیت اول اون سرود هم اینطور بود
از صلابت ملت و ارتش و سپاه ما .... .....
ولی اون پسر می‌گفت
از «تلاوت» ملت و ارتش و سپاه ما .... ..... این پیروزی! خجسته باد این پیروزی!

بهش گفتم که تلاوت غلطه، تلاوت یعنی خوندن، مثل تلاوت قرآن، درستش صلابته.
گفت صلابت یعنی چی؟
من هم که دیگه اینقدر سواد نداشتم گفتم نمی‌دونم ولی درستش صلابته.
 گفت پس دیدی همون تلاوت درسته! و دوباره شروع کرد به خوندن ... از تلاوت ملت و ارتش و سپاه ما ...

خلاصه‌اش این که اگر کسی نتونست از حرفش در مقابل شما دفاع کنه، معناش این نیست که حتما حرف شما درسته.
و ممکنه کسی حرف حقی بزنه ولی دلیلش رو ندونه یا اینقدر توانایی استدلال نداشته باشه که بتونه حرفش رو ثابت کنه. گرفتار این مغالطه نشید. ضعف دیگران دلیل قوت ما نیست.


«زنْ آقا»!

با «زنْ‌آقا» سال‌هاست که آشنا هستم. پدرم در سلک روحانی و اهل تبلیغ است. خیلی جاها که می‌رفتیم به مادرم می‌گفتند «زنْ‌آقا». با همین نونِ ساکن که حالا مجبوریم آن را با نیم‌فاصله بنویسم، نه به صورت ترکیبِ اضافیِ زنِ آقا. چند سال پیش هم یک خانم محلی تا من و خانمم‌ را  دید شروع کرد به سرعت که سلام زنْ‌آقا! خوبی زنْ‌آقا؟ حالت خوبه زنْ‌آقا؟ خوش اومدی زنْ‌آقا! و ...  با ته‌لهجه شمالی اهالی فیروزکوه. چند روز پیش داماد محترم خانواده که رمان‌نویس و اهل نقد رمان است از کتاب زن‌آقا تعریف کرد. گرفتم و خواندش وقت زیادی نگرفت.
«زنْ‌آقا» خاطرات یک خانم است که همراه شوهر طلبه‌اش در یک سفر تبلیغی یک ماهه (رمضان) است و دو بچه کوچک دارد. کتاب خوب و گیرا نوشته شده و نویسنده تلاش کرده آن را از خاطره به داستان نزدیک کند. ریزه‌کاری‌ها را خوب دیده و گزارش کرده است و معمولا از آنچه می‌خواهد بگوید تصویر روشنی می‌سازد.
دو مورد درگیری بین مرجع تقلید درون و مرجع تقلید بیرون را باید جزو جسارت‌های نویسنده ثبت کرد. این که جرأت نکنی به دختر کوچکی که لاک زده بگویی نمازت باطل است یا نتوانی به دخترهای روستایی بگویی لازم است برای حجاب کامل جوراب بپوشند. نویسنده اولی را به نفع مرجع تقلید درون پیچانده و دومی را سعی کرده بینابین حل کند تا مرجع تقلید بیرون را هم راضی نگه‌ دارد.
با تمام تلاش نویسنده برای مخفی کردن خودش، باز هم دو سه بار زبانش را در دهان آدم‌های خاطره‌/داستانش گذاشته و به اصطلاح ما منبر رفته است. اینکه یک روستایی (حاج عبدل) از فرایند آمد و رفت روحانیان با ادبیاتی کتابی گزارش بدهد، به صورت یک وصله ناچسب خودش را نشان می‌دهد.
کتاب الحمدلله زمان و مکان ندارد. خاطره است ولی معلوم نیست مال چه سالی است و در چه استانی و چه شهری می‌گذرد. به لطف گوشی و تلگرام و ... که در متن خاطرات آمده می‌فهمی ماجرا مربوط به همین سال‌های نزدیک است. همین.
بعضی از اهالی از مدل ماشین طلبه تعجب می‌کنند ولی خواننده نمی‌فهمد چرا؟ چون خاطره‌گو چندان مایل به خودافشایی نیست. در متن داستان هم مشهد هست هم قم و خواننده نمی‌فهمد که بالاخره این طلبه مبلغ، طلبه مشهد است یا قم.
در بخشی از خاطره طلبه و خانواده‌اش میهمان حاج طاهر هستند و ماهواره روشن است. خانم نویسنده خیلی تلاش می‌کند که اسم ماهواره را نیاورد و معلوم نیست که چرا طلبه محترم به جای این همه رنگ عوض کردن و قرمز شدن، یکبار از میزبان خواهش نمی‌کند که بزنید یه کانال دیگه.
ماجرا به وجه آشکاری غیرسیاسی نقل می‌شود. خاطره خالی از ایدئولوژی است. حتی در راهپیمایی روز قدس سید (شوهر زن‌آقا) سخنی از روز قدس نمی‌گوید و نقش غالب امروز طلبه‌ها را می‌گیرد یعنی اعتراض به وضع موجود در قالب اعتراض به مدیران میانی کشور (اینجا اعضای شورا).
در کل داستان تصویری که در ذهن ساخته می‌شود، حاکی از بی‌سوادی اهالی است. ولی در شب‌های قدر همه خانم‌ها مفاتیح به دست دعای مجیر می‌خوانند. و بعد هم جوشن!
نویسنده البته سوزنی هم به خودی‌ها می‌زند و در چند جای ماجرا زن طلبه قبلی (منور خانم) را که سال قبل اینجا بوده می‌گزد.
این کتاب 162 صفحه‌ای خالی از شعار نیست ولی شعار هم نیست. خواندنی است و گمان می‌کنم به جز یادداشت‌های جسته و گریخته برخی خانم‌های طلبه‌ها که گاهی در فضای نت چیزی می‌نویسد، نمونه دیگری ندارد.


از منکَرِ شرعی تا قانون شکنی

نگاهی به پدیده نهی از منکر بر اساس ارزش‌های مدرن و یک پرسش

 

 در کلیپ‌هایی که گاه و بیگاه از ماجرای حجاب و برخورد برخی از روحانیون و مذهبی‌ها با خانم‌های بدحجاب و بی‌حجاب می‌بینم یک رخداد تازه جلب توجه می‌کند. مؤمنان و دیندران به زنهایی که مرتکب یک عمل خلاف شرع شده‌اند، از باب نهی از منکر می‌گویند که رعایت نکردن حجاب، خلاف قانون است و شما قانون را زیر پا گذاشته‌اید. یا در استدلال‌ها به نفع حجاب می‌گویند که بی‌حجابی نافیِ حقوق دیگران و به خصوص مردانی است که ممکن است در این وضعیت به گناه بیافتند.

این شیوه استدلال نمونه دیگری هم دارد که در ماه رمضان خود را نشان می‌دهد. به این صورت که مؤمنان و رعایت کنندگان شریعت برای ممنوعیت خوردن و آشامیدن در ملاء عام، بر لزوم احترام روزه‌داران و رعایت حقوق ایشان تأکید می‌کنند.

 در هر دو مثال ناهیان از منکر، بر حرمت و حلیت شرعی تکیه ندارند،  و کسی نمی‌گوید این کارها از نظر شرعی حرام و منکر است و باید با آن مبارزه کرد. در واقع گرانیگاه گفت‌و‌گوها نه دین، شرع، حکم الهی و ارزش‌های مذهبی، که حقوق مردم، قانون، آزادی و امثال آن است که مفاهیمی بر آمده از بطن مدرنیته و بلکه جزو اصلی‌ترین ارزش‌های دنیای مدرن هستند.

می‌دانیم که بر اساس آنچه فقیهان در کتاب‌های فقهی خود گفته‌اند، نهی از منکر شرایطی دارد و یکی از شرایط وجوب نهی از منکر آن است که، فعل مورد نهی، منکر قطعی باشد. و اگر کسی احتمال بدهد که مرتکب فعل منکر، حکم مسئله را نمی‌داند یا احتمال بدهد که او مطابق فتوای مجتهد دیگری عمل می‌کند دیگر عنوان نهی از منکر صدق نخواهد کرد. پرسش آن است که آیا عدم رعایت قوانین جمهوری اسلامی جزو منکرات قطعی است؟ با مراجعه به آرا? فقیهان شیعه می‌توان فتاوایی را یافت که رعایت همه قوانین را واجب نمی‌دانند و طبعا عدم رعایت برخی قوانین نیز حرام شرعی نخواهد بود. بر این اساس چگونه می‌توان کسی را به علت عدم رعایت قوانین حکومتی نهی از منکر کرد؟

هم‌چنین در منابع دینی، رعایت حقوق روزه‌داران جزو واجبات قطعی نیست که نقض آن حرام قطعی باشد. چنان که در یک خانه و خانواده ممکن است کسی روزه‌دار باشد و فرد دیگری به دلیل بیماری یا مسافر بودن روزه نباشد و مشغول خوردن و آشامیدن شود. فقیهان چنین عملی را حرام نمی‌دانند. و کسی نمی‌گوید که مسافر یا مریض باید حق روزه‌داران را رعایت کند و خوردن و آشامیدن او در برابر روزه‌داران حرام است.

در واقع تکیه بر مفاهیمی مثل قانون و حقوق متقابل افراد، امر به معروف و نهی از منکر را بلاموضوع می‌کند. کسانی که به این استدلال‌ها تمسک می‌کنند در گام اول خود را خلع سلاح می‌کنند. زیرا از نظر شرعی نمی‌توان منکر بودن این عناوین را ثابت کرد. و اگر منکر بودن ثابت نشود، نهی از منکر نه تنها واجب نیست و بلکه در برخی موارد ممکن است جایز هم نباشد.

طرفه آن‌که در نقطه مقابل هم عده‌ای درآمده‌اند که چرا روزه گرفتن باید مانع حقوق و آزادی روزه‌نگیران باشد؟ و چرا اغذیه‌ُفروشی‌ها بسته است؟ آیا فقط روزه‌داران حق دارند و روزه‌نگیران حق و احترامی ندارند؟ درباره قانون حجاب هم مشکل دیگری وجود دارد که از اساس حد و مرز حجاب در قانون مشخص نیست. و حتی نیروهای انتظامی و مأموران امنیت اخلاقی و اجتماعی هم با همه کسانی که فاقد حجاب شرعیِ واجب هستند برخورد نمی‌کنند. بلکه فقط با برخی از مصادیق آن مبارزه می‌کنند. در حالیکه از نظر شرعی آشکار کردن هر مقداری از موهای سر حرام است. و تنها قسمت‌هایی که پوشاندن آن واجب نیست، وجه و کفین( گردی صورت و دست‌ها از مچ به پایین) است.

تا اینجای کار به نظر می‌رسد، غیر ملتزمان به شریعت بازی را برده‌اند. گویا طرف مذهبی به هر دلیلی، مبانی و ارزش‌های طرف غیرمذهبی را پذیرفته است و در زمین بازی طرف مقابل بازی می‌کند. مذهبی پذیرفته است که یک نفر حق دارد که حجاب و روزه را قبول نداشته باشد و این به خودش مربوط است (چیزی که در فقه شیعه در حد ارتداد است). آنچه مهم است رعایت قانون و پاس‌داشت حقوق مذهبی‌ها است.

آنچه رخ داده است پایین آمدن از موضع شرع به موضع عرف، فروکاهش دین و احکام شرعی به قوانین عرفی و غلبه هژمونیک ارزش‌های مدرن بر ذهن و زبان اهل مذهب است. و بسی بعید می‌نماید که ادامه این وضعیت به نفع دین و دیندران باشد.

از سوی دیگر این پرسش هم‌چنان گشوده است که در جامعه‌ای چنین متکثر، آیا باید رفتارهای دینی را با میزان ارزش‌های همگانی که هر روز مدرن‌تر و فردگراتر می‌شود تنظیم کرد؟ یا برعکس باید همگان را با نهی از منکر و امر به معروف به زیر چتر رفتار دینی آورد؟ وقتی دفاع از یک رفتار دینی با تأکید بر دینی بودنش، بُرش ندارد چه باید کرد؟ شاید لازم باشد فقه‌پژوهانی که دغدغه جاری کردن احکام اجتماعی اسلام را دارند، باب امر به معروف و نهی از منکر در کتاب‌های فقهی را از این منظر نیز بازخوانی کنند!

لینک  مطلب در سایت مباحثات

 


تصحیح یک تصور نادقیق

ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذینَ أَساءُوا السّوأی? أَن کَذَّبوا بِآیاتِ اللَّهِ وَکانوا بِها یَستَهزِئونَ?روم/10?

ترجمه الف) سپس سرانجام کسانی که اعمال بد مرتکب شدند به جایی رسید که آیات خدا را تکذیب کردند و آن را به مسخره گرفتند!

ترجمه ب) سپس عاقبت آن کسان که مرتکب کارهاى بد شدند ناگوارتر بود. زیرا اینان آیات خدا را دروغ انگاشتند و آنها را به مسخره گرفتند. (10)

 همیشه این آیه را همین طور ترجمه می‌کردم و آن را بیانگر نوعی رابطه بین عمل و عقیده می‌پنداشتم. و داد سخن در می‌دادم که نهایت گنه‌کاری، رسیدن به انحراف فکری و بلکه کفر است. ولی این بار که آیه را قرائت می‌کردم متوجه شدم که کلمه عاقبة علامت نصب دارد نه رفع. و این بدین معناست که عاقبة خبر «کان» است نه اسم آن. در نتیجه باید گفت «بسیار بد» عاقبت کسانی است که بد کردند، زیرا آنان نشانه‌های خدا را تکذیب کردند و آن‌ را به مسخره می‌گرفتند. در حالی که بنابر آنچه در ذهنم بود کلمه عاقبة باید مرفوع می‌شد و جمله «ان کذبوا... » خبر «کان» قرار می‌گرفت. در واقع من نه تنها دقیق ترجمه نمی‌کردم بلکه از اساس آیه را غلط می‌خواندم.

مرحوم علامه طباطبائی در المیزان، بر اساس همین میزان نحوی، کلمه «السّوأی?» اسم کانه گرفته و جمله «أن کذبوا بآیات الله ....» را تعلیل این عاقبت دانسته است.

البته صاحب المیزان بر اساس ترکیب دیگری که آن را با قیل نقل کرده است می‌گوید ممکن است که کلمه «السّوأی?» مفعول «أَساءُوا» باشد و جمله «أن کذبوا بآیات الله ....» خبر«کان» باشد تا بتوان ترجمه فوق را تصحیح کرد. ولی در ادامه این معنا را مناسب مقام نمی‌داند زیرا آیه در مقام بیان اعتبار و انذار است و مناسب است که عاقبت گناهکاری را بیان کند نه آنکه بگوید گناه کردن به گناه‌های بدتری منتهی می‌شود.

 

مترجمان قرآن نیز روال واحدی ندارند و هر دو ترجمه در بین ترجمه‌های فارسی قرآن دیده می‌شود.

 

پی‌نوشت: آیة الله خامنه‌ای، جمله «أن کذبوا بآیات الله ....» را به نوعی تابع «السّوأی?» دانسته‌‌اند و گفته‌اند که عاقبت کسانی که بد کردند بدترین است و آن بدترین چیزی نیست جز تکذیب آیات الهی.


آن!

چند روز پیش دوستی مجازی درخواست کرد که چند کتاب اخلاقی معرفی کنم که «آن» داشته باشد. حافظ می‌گوید بنده طلعت آن باشد که «آن»ی دارد. و شنیده‌اید که درویش کسی است که «دم» را غنیمت می‌داند و «آن» را پاس می‌دارد. این «آن» چیست و از کجا می‌آید؟ اصلا باید از جایی بیاید؟ یا باید آن را آورد؟ باید ساخت؟

«آن»، لحظه‌ای است که اتفاقی در آن می‌افتد و آن اتفاق تغییری ایجاد می‌کند و آن تغییر آینده را متأثر می‌کند و بقیه راه را مشخص می‌کند. ای بسا که یک عمر در گرو یک «آن» است.

به نظرم کوتاهترین اتفاقی که در یک «آن» می‌تواند بیفتد، یک انتخاب است، یک تصمیم. هر چند ممکن است کسی برای آن انتخاب یا تصمیم مدت‌ها اندیشیده و تأمل کرده باشد، ولی تصمیم و انتخاب در یک آن و یک لحظه است که اتفاق می‌افتد. و می‌دانیم که آدمی در گروِ انتخاب‌های خویش است. و ما نه گزیری از انتخاب داریم و نه گریزی از دنباله‌های انتخاب‌مان. این «آن» بنا نیست از جایی بیاید، بناست آن را بیاوریم، با تصمیم‌هایی که در لحظه می‌گیریم. لحظه‌هایی که به سادگی از کنارمان می‌گذرند و از کنارشان می‌گذریم.

در سوره انعام آمده است که همان‌دم که ابراهیمِ نوجوان از بت‌ها فاصله گرفت، به او اسحاق و یعقوب را هدیه کردیم. «آنِ» ابراهیم همان لحظه‌ی تصمیم او بود. چنان‌که «آنِ» یوسف وقتی بود که به سوی در گریخت و علم تعبیر رؤیا را پاداش گرفت. و «آنِ» فُضیل عیاض همان لحظه‌ای بود که بر بلندی دیوار تصمیم گرفت که مسیرش را عوض کند. «آنِ» هر کسی همان لحظه‌ی تصمیم اوست. و کیست که دائم درگیر تصمیم تازه‌ای نباشد. تصمیم به گفتن یک «نه» یا یک «بله» ، تصمیم به بستن یا باز کردن چشم، نگاه کردن یا نکردن، رفتن یا نرفتن، پذیرفتن یا نپذیرفتن ووو

بر اساس نقل صدوق در کتاب الخصال، امیرالمؤمنین فرمود: خدای تبارک و تعالی چهار چیز را در چهار چیز مخفی کرده است؛ رضایتش را در طاعتش، غضبش را در عصیان، اجابتش را در دعا و ولی‌اش را در بین بندگان، پس هیچ طاعتی را کوچک نشمار، مباد که همان طاعت موافق رضای او باشد و تو ندانی، و هیچ معصیتی را خوار ندان مباد که همان معصیت موافق غضب او باشد و تو ندانی، و هیچ دعایی را حقیر نشمار، چه بسا که همان دعا موافق اجابتش باشد و تو ندانی و هیچ بنده‌ای از بندگان او را به‌کوچکی منگر، بسا که او ولی خدا باشد و تو ندانی.


أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَخْفَى أَرْبَعَةً فِی‏ أَرْبَعَةٍ أَخْفَى رِضَاهُ فِی طَاعَتِهِ فَلَا تَسْتَصْغِرَنَّ شَیْئاً مِنْ طَاعَتِهِ فَرُبَّمَا وَافَقَ رِضَاهُ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ وَ أَخْفَى سَخَطَهُ فِی مَعْصِیَتِهِ فَلَا تَسْتَصْغِرَنَّ شَیْئاً مِنْ مَعْصِیَتِهِ فَرُبَّمَا وَافَقَ سَخَطُهُ مَعْصِیَتَهُ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ وَ أَخْفَى إِجَابَتَهُ فِی دَعْوَتِهِ فَلَا تَسْتَصْغِرَنَ‏ شَیْئاً مِنْ دُعَائِهِ فَرُبَّمَا وَافَقَ إِجَابَتَهُ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ وَ أَخْفَى وَلِیَّهُ فِی عِبَادِهِ فَلَا تَسْتَصْغِرَنَّ عَبْداً مِنْ عَبِیدِ اللَّهِ فَرُبَّمَا یَکُونُ وَلِیَّهُ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ. (خصال، به تصحیح علی اکبر غفاری، ج1، ص210)