تحول یا تنزل دینداری در ایران

تحول یا تنزل دینداری در ایران؛ چند پرسش بنیادین (در حاشیه مناظره حسن محدثی و علی‌رضا شجاعی زند)


چندی پیش جلسه گفت‌وگویی بین دو جامعه‌شناس دین با موضوع دینداری در ایران برگزار شد.در این گفت‌وگو دکتر حسن محدثی گیلوایی گزارش‌هایی مبنی بر کاهش و افول دینداری در ایران ارائه داد و در نقطه مقابل دکتر علی‌رضا شجاعی‌زند ضمن نقد پیمایش‌های انجام‌شده معتقد بود آنچه در ایران رخ داده تحول دینداری است نه تنزل. به نظر می‌رسد برای اینکه بتوانیم با هر یک از این جامعه‌شناسان دین همراهی یا مخالفت کنیم نخست باید پاسخی به چند پرسش بیابیم و سپس به ارزیابی سخنان جامعه‌شناسان دین برسیم و بین تحول و تنزل داوری کنیم. به این منظور نخست گزارشی گذرا از مناظره این دو استاد جامعه‌شناسی دین را مرور می‌کنم و سپس به پرسش‌های بایسته این بحث می‌پردازم.

پیوند به متن کامل این یادداشت در سایت دین‌آنلاین


زیستن با کتاب

«زیستن با کتاب» نام فارسی کتابی است با نام «انا و الکتب» نوشته طَریف الخالدی نویسنده و تاریخ‌پژوه عرب اهل فلسطین. الخالدی در این کتاب داستان خودش و برخی از کتاب‌هایی را نقل کرده که در مسیر دانش‌آموزی، دانشجویی، استادی و نگارش کتاب‌ و مقاله سر و کارش به آن‌ها افتاده است.

کتاب در واقع به گونه‌ای خاطره‌بازی با کتاب‌هاست، با این حال یک جهت‌گیری مشخص را نیز در متن گنجانده است. نخ تسبیح همه این کتاب‌ها ادبیات،‌ نقد ادبی و تاریخ عرب از دوران جاهلی و صدر اسلام، تا دوره معاصر است. البته تاریخ در زبان خالدی صرفا کتاب‌های وقایع‌نگاری را دربرنمی‌گیرد. با توجه به تخصص نویسنده که تاریخ‌پژوهی است نه تاریخ‌نگاری، گستره متونی که به آن‌ها مراجعه کرده بسی پردامنه‌تر از منابع وقایع‌نگارانه است.

روشن است که در این سرگذشت‌نامه خاص هیچ کتابی به شیوه مرسومِ گزارش کتاب، گزارش نشده است، چنان‌که هیچ نویسنده‌ای به طریق مألوف شناسانده نشده است. خالدی به هر کتابی که می‌رسد نخست انگیزه خود از مواجهه با آن کتاب و سپس یافته‌های ارزشمند خود از آن را توضیح می‌دهد. یافته‌هایی که اینجا نوشته است درباره‌ی کتاب است نه از متن کتاب. به گونه‌ای نگاه درجه دو به کتاب‌ها کرده است.
 
او درباره هر کتاب چند جمله‌ای بیشتر ننوشته است. به جز جاحظ و کتابش «الحیوان» که یک فصل را به خود اختصاص داده است. ابن خلدون نیز سهمی بیش از دیگران در این کتاب برداشته است. بخشی از کتاب تطورات نگاه مسلمانان به سیره پیامبر(ص) را مرور کرده و بخشی دیگر گزاش‌گر نگاه مسلمانان به حضرت مسیح(ع) است.

متن روان و بسیار خوش‌خوان کتاب برای خواننده فارسی زبان مدیون محمدرضا مروارید مترجم کتاب است که غیر از ترجمه، با تلاشی ستودنی تمامی افراد و کتاب‌های نامبرده در متن را یک‌به‌یک در پانویس معرفی کرده و حتی چاپ‌های متعدد آن‌ها را نیز یادآوری کرده است. بدون این پانویس‌ها کتاب برای خواننده‌ نا‌آشنا با این حوزه آورده‌ چندانی نمی‌داشت. از خواندن این کتاب لذت بردم، و فراوان آموختم.
#کتاب_نگاشت

گاه‌نگاشت 76
https://t.me/MKHAGHANIFAZL




تشریف خوانی

دو سه روز اول سال 1401 را مشغول خواندن تشریف شدم. کتابی که به حساب خودم باید زودتر می‌خواندم. قصه‌ای شهری-روستایی که با پی‌رنگی مذهبی گرد پیروزی انقلاب 57 می‌گردد. تشریف قصه‌‌ای کوتاه با ماجرایی بلند دارد. قصه از آنجا شروع می‌شود که دامادی درست شب دامادی‌اش رازی را از عروسش می‌شنود که دیگر نمی‌تواند در خانه بماند. قصه در آبان 57 در همدان آغاز و سه روز بعد در حاشیه همان شهر تمام می‌شود. نویسنده برای گشودن آن راز  با کمک آدم‌های قصه‌اش ماجرا را به دو سال پیش می‌کشاند.

تشریف قصه دارد. و با این که پی‌درپی در ذهن و زبان آدم‌هایش به گذشته‌های دور حتی تا 16 آذر 1332 برمی‌گردد، ولی آن‌قدر شیرازه و کشش دارد که وادارت می‌کند با شتاب بیشتری کتاب را بخوانی.

ورود شخصیت‌ها‌ به داستان حساب‌شده است. نویسنده شخصیت‌ها را به آرامی گزارش می‌کند و خواننده کم‌کم با آن‌ها خو می‌گیرد، شهریار، مصطفی، مهری، موسی‌عیسی و بقیه. با این حال در بخشی از داستان از چند نفر به‌سرعت و با انباشت اطلاعات پرده‌برداری می‌شود. به نظرم این اشکال می‌توانست نباشد. دست‌کم درویش نصرالله  زودتر از وقتی که شهریار او را دید می‌توانست وارد ماجرا شده باشد.

نویسنده با دلبستگی‌ای که به همدان دارد، هزااااار تا اشاره به همه چیز همدان دارد. آدم‌ها، کوچه‌ها، مسجدها، بازارها و راسته‌ها، گاراژها، خیابان‌خاکی، سینما الوند و بالاخره میدان و مجسمه وسط آن، همه برای یک خواننده همدانی ملموس است. عزتی‌پاک حتی پای مرحوم آخوند ملاعلی معصومی مرجع بزرگ همدان در آن روزگار را با نام شیخ محله عین‌القضات به قصه باز کرده است. نمونه این کار را پیش‌ از این در قیدار رضاامیرخانی درباره سید گلپا دیده بودم. قصه اشاره‌ای گذرا به روحانی نامدار دیگر یعنی سید نصرالله بنی‌صدر دارد. ولی هر دو بدون اسم. و اینجاست که نمی‌دانم خواننده ناآشنا به همدان -به‌ویژه همدان دهه 50- چقدر می‌تواند این اشاره‌ها را دریافت کند.

رمان تشریف تاریخ نیست ولی در بستری تاریخی با ماجراهایی تاریخی رخ می‌دهد. و در این میان دست‌کم خواننده‌ای مثل من چشم‌داشت بیشتری دارد. از این رو احساس می‌کنم جای سید اسدالله مدنی، و نیز درگذشت مرحوم آخوند ملاعلی و تشییع جنازه باشکوه او در قصه خالی است.

باورهای مصطفی به عنوان شخصیت محوری داستان جاهایی به شعار نزدیک می‌شود. جوانی که در نیمه دهه پنجاه مبارز است و کتاب می‌خواند، امکان این که تغییر کند فراوان است. به گمانم سیر دگرگونی‌ یا رشد فکری مصطفی نیازمند پردازش بیشتر و بهتری بود. خواندن تشریف خستگی نمی‌آورد، لذت خوب کتاب‌خوانی را با خود دارد، و پس‌زمینه مذهبی و مبارزاتی آن پایی در واقعیت دارد.
#کتاب_نگاشت

گاه‌نگاشت 75

https://t.me/MKHAGHANIFAZL


امضاهای طلایی

چند سالی هست که در فضای مطبوعاتی و سیاسی ایران عبارت صاحبان امضاهای طلایی رایج شده است. این عبارت بیشتر در فضای اقتصادی کاربرد دارد و منظور آن است که گرفتن برخی از مجوزهای خاص اقتصادی که سود فراوانی در آن هست، مشروط به امضای افرادی خاص است. این امضاها دروازه رانت‌خواری و فساد را گشوده و پنجره شفافیت را بسته است. در انتخابات سال 96 هم نامزدها وعده می‌دادند که این امضاها را جمع می‌کنند. این که این امضاها جمع شد یا نشد مسئله این یادداشت نیست.

پرسش این یادداشت آن است که آیا امضای طلایی فقط در عرصه اقتصادی و مجوز واردات و صادرات و مانند آن است؟ آیا در حوزه‌های دیگر امضای طلایی یافت نمی‌شود؟ آیا در گفتن  مجوز یک پژوهشگاه علمی یا یک دانشگاه امضای طلایی نیست؟ آیا در گرفتن مجوز یک باشگاه ورزشی امضای طلایی وجود ندارد؟ آیا نمی‌توان گفت وقتی تایید و رد صلاحیت نامزدهای ریاست جمهوری و مجلس شورای اسلامی و نیز مجلس خبرگان را در اختیار شورای نگهبان گذاشته‌ام در واقع شورای نگهبان را در جایگاه امضای طلایی قرار داده‌ایم؟ روشن است که صاحبان امضای طلایی همیشه بر اساس شناخت خود عمل نمی‌کنند و این گزارش‌های دستگاه‌های دیگر است که زمینه را برای امضای طلایی فراهم می‌کند و گاه ممکن است این امضا سر از ظلمی خواسته یا ناخواسته در بیاورد.

آیا می‌توانیم بگوییم در اقتصاد، فرهنگ، ورزش و سایر عرصه‌های حکومتی امضای طلایی نباشد چون زمینه‌ساز فساد است، ولی در اصل دروازه ورود به حوزه قدرت و سیاست امضای طلایی اشکالی ندارد؟ اگر فساد و قدرت پیوندی ناگسستنی دارند -که دارند- آیا بهتر نیست برای این امضای طلایی هم فکری شود و آن را شفاف‌تر، مردمی‌تر و قابل نقدتر کنیم و امکان شکایت و اعاده حقوق برای آن در نظر گرفته شود؟

 

لینک یادداشت در کانال تلگرامی گاه‌نگاشت


حکمت رد صلاحیت ها

از مَثَل‌های رایج  بین ایرانیان آن است که «الخیرُ فیما وَقَع»، یا این که «شاید حکمتی در آن باشد»!. کارکرد رایج این جملات و امثال آن نوعی تسلابخشی پس از شکست‌ها و حوادث تلخ است. ولی به گمان من به حُکمِ‌ آن‌که تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیز‌ها! این مثل هم چندان بی اصل و نسب نیست و تجربه‌ی زیسته مردمان، فراوان از تلخی‌ها میوه شیرین برداشت کرده است، هر چند که در همه موارد چنین نبوده است. این شیرینی‌ها گاه ناشی از امور غیرقابل پیش‌بینی و گاه وابسته به کنش‌های آگاهانه شکست‌خوردگان است.

ماجرای احراز صلاحیت نامزدان ریاست جمهوری سال 1400 هم می‌تواند نمونه‌ای از تلخی‌هایی باشد که از آن شیرینی تراوش کند. شاید نخستین میوه این ردّ صلاحیت و چینش خاص نامزدها، گلایه عمومی و گسترده سیاست‌ورزان ایرانی اعم از چپ و راست و میانه و اصول‌گرا و  غیر آن است. دست‌کم پرسش از این که چرا چنین شد، ذهن و زبان بسیاری را پر کرده است. دلخوشی دوم، اعتراض یکی از فقهای امروز شورا به فرایند احراز صلاحیت‌ها و نامه یکی دیگر از حقوق‌دانان گذشته شورا در همین مورد است. حتی اگر انگیزه این دو معترض دفاع از دوستان خودشان باشد، دست‌کمشان نباید گرفت. اگر این دو اعتراض در کنار استعفای چندین سال پیش آیت آلله استادی از شورا دیده شود، ‌آنگاه می‌توان به گشوده شدن روزنه‌ای برای نقد آشکار و همه‌جانبه و عالمانه نظارت استصوابی امیدوار بود.

از همین رهگذر می‌توان به کنشی اندیشید که حکمت این رد صلاحیت ناشیانه را افزون کند. اهالی مطبوعات به مدد بازماندگان از نویسندگان قانون اساسی و سابقین از اعضای شورای نگهبان، اعم از فقیه و حقوقدان می‌توانند نقد نظارت استصوابی را به یک مباحثه در رسانه‌های کشور تبدیل کنند. و برای رفع این روش معیوب، چاره‌ای پیشنهاد کنند. اقناع عمومی کنشگران سیاسی و فرهنگی کشور وظیفه اهالی رسانه است.

لینک یادداشت در کانال تلگرامی گاه‌نگاشت


یادداشتهای زندگی در تحریم

«یادداشت‌های زنی در جنگ و تبعید» عنوان فرعی کتاب «یادداشت‌های بغداد» نوشته نُها الراضی است. که به نظرم شاید بهتر بود اسمش می‌شد زنی در جنگ و تحریم. کتاب را رمضان سال گذشته اینترنتی خریدم و رمضان امسال خواندم. یادداشت‌های زنی هنرمند، بدون همسر، تحصیل‌کرده، و از خانواده‌ای تقریبا اشرافی که در خانه‌باغی بزرگ در حاشیه بغداد زندگی می‌کند.

یادداشت‌ها خیلی منظم نیست و افتادگی زیاد دارد. از جنگ اول خلیج فارس تا جنگ دومش نزدیک 13 سال فاصله است. این روز‌نوشت‌ها بخش بسیار کمی از این روزها را پوشش داده است. با این همه گزارش مستقیم یک ساکن بغداد از حمله بمب‌افکن‌های بی52 آمریکایی به اندازه کافی جذاب است. بمب‌ها و موشک‌هایی که ما فقط خبرش را می‌شنیدیم و می‌دیدیم. حالا یک نفر در گوشه‌ای از بغداد حال و روز مردمی را که زیر آن موشک‌ها و غرش هواپیما‌ها زندگی کرده‌اند برای ما نوشته است. آنقدر زیاد که یک روز صبح که حمله هوایی نمی‌شود نویسنده خوابش نمی‌برد و بعد از دقایقی که مثل هر روز موشک‌ها شب را به صبح وصل می‌کنند، نویسنده می‌تواند با خاطر جمع به خواب دم‌صبح‌اش برسد. نبود برق، قطع آب، نبود مایحتاج روزمره، دزدیِ دولتی‌ها از مردم، و مردم از هم، خراب شدن پل‌های وسط شهر، پیدا نشدن بنزین، و هر بلای دیگری که ممکن است در یک جنگ نابرابر سر مردم عادی یک کشور بیاید را در این یادداشت‌ها می‌بینید. روشن است که در این اوضاع قطعی تلفن دیگر مسئله مهمی نیست.

عراقِ این کتاب با تصوری که من از عراق دارم هیچ سازگاری ندارد. تقریبا هیچ رگه‌ای از مذهب و حتی کربلا و نجف در کتاب نیست. به جز اشاره به کاشی‌کاری زیارت‌گاه‌ قبر ابوحنیفه! خوب نویسنده مذهبی نیست، اصلا.

گزارش‌ روزهای جنگ مرتب و روزانه‌ است. ولی جنگ چیزی حدود یک ماه است نه بیشتر. آن‌چه تمام این سال‌ها و بیشتر برگ‌های این کتاب را پر کرده است چیزی نیست جز روایت تحریم. فرایندی ده ساله که کشور هزار و یک شب را به ویرانه‌ای آباد نشدنی تبدیل می‌کند. تحریم زاده حماقت صدام و جنایت آمریکا است. می‌گوید کار به جایی رسید که بیماران حتی لامپ بیمارستان را می‌بردند و هر کس که در بیمارستان بستری می‌شد علاوه بر لامپ حتی باید قاشق و بشقاب غذایش را هم خودش با خودش می‌‌آورد. آوردن ملافه و لوازم یدکی بخاری را هم به آخر این لیست اضافه کنید.

در این کتاب چند جوک هم درباره صدام از زبان مردم کوچه و بازار روایت می‌شود و من باز تعجب می‌کنم. گمان می‌کردم در عراقِ صدام کسی جرأت جوک ساختن علیه او را نداشته است.
نویسنده در جایی از خاطرات یک اسیر عراقی درباره دوران اسارتش در ایران چیزی نقل می‌کند. این بخش از کتاب هم با تصورات من از خوش‌‌رفتاری ما با اسیران عراقی سازگاری ندارد. اسم «رفسنجانی» هم یک جای کتاب هست که به بوش گفته دایناسوری با مغزی به اندازه گنجشک. اشاراتی هم به انتفاضه شعبانیه هست بدون این اسم، و بدون این که هیچ اطلاعاتی از حجم قتل عام شیعیان در آن باشد. شاید هم نویسنده در آن مقطع چیزی نمی‌دانسته است.

کتاب تصویری سیاسی اجتماعی نمی‌دهد. برشی است از زندگی روزمره مردم عراق. البته نه مردم طبقه پایین و یا متوسط. شاید با استفاده از ادبیات سال‌های نه چندان دور بتوانم بگویم یادداشت‌های زنی بورژوا از سال‌های جنگ و تحریم.

خواندن کتاب را پیشنهاد می‌کنم، ترجمه روانی دارد.

 

لینک یادداشت در کانال تلگرامی گاه‌نگاشت


یک بی دقتی در جرعه ای از دریا

جلد چهارم جرعه‌ای از دریا را با تأخیر تهیه کردم. هشتمین شخصیتی که در بخش طریقیات به او پرداخته شده امین الاسلام طبرسی صاحب مجمع البیان است. اهل دانش می‌دانند که درباره مازندرانی یا تفرشی بودن صاحب مجمع گفتگو فراوان است. استاد آیت‌الله شبیری زنجانی در این کتاب با تکیه بر کتاب تاریخ بیهق، امین الاسلام را اهل تفرش دانسته‌اند. چرا که نویسنده تاریخ بیهق هم‌دوره اوست و کتابش هم قدیمی‌ترین منبع درباره زندگی طبرسی است و هم‌او تصریح کرده است که ابوعلی طبرسی اهل تفرش است. محققان کتاب سخنان حضرت استاد را به صفحه 351 کتاب تاریخ بیهق آدرس داده‌اند. اما متاسفانه خطای کوچکی در این بین رخ داده است. آنچه در کتاب تاریخ بیهق آمده در ص 242 کتاب است و آنچه در صفحات 351 و 352 آمده است در واقع تعلیقات محقق کتاب است که از صفحه 293 کتاب به بعد درج شده است.  و روشن است که نظر استاد به متن بوده است که ارزش تاریخی دارد نه به تحقیقات محققان معاصر که با وجود ارزشمندی جایگاه تاریخی و استنادی ندارد.

و این البته غیر از این خطای بزرگ‌تر است که کتابی مثل جرعه‌ای از دریا فهرست منابع ندارد و در پانویس هم به اطلاعات شناسنامه‌ای کتاب اشاره نشده است.

 

لینک یادداشت در کانال تلگرامی گاه‌نگاشت


شجریان و هویت ملی ایرانیان

هویت اجتماعی هر یک از ما در واقع وجه مشترکی است که با دیگران داریم. مسلمان بودن، شیعه بودن، ایرانی بودن، اهل یک شهر بودن، هواداری از جناح‌ سیاسی، طرفداری تیم قرمز یا آبی، اهل شعر نو یا کهن بودن و ...
اسطوره‌ها، حوادث مهم تاریخی، شکست‌ها، پیروزی‌ها، شادی‌ها و غم‌های مشترک همه در ساخت هویت ما سهم دارند. چنان‌که خاطرات مشترک ما هم بخشی از همین هویت‌ اجتماعی ماست. خاطراتی که هر یک بسان آجرهایی اندک‌اندک ساختمان هویت ما را ساخته‌اند. امروزه به کمک رسانه‌ها ما خاطرات مشترک بیشتری داریم. و نه تنها خاطره مشترک محلی و ملی بلکه خاطرات مشترک جهانی داریم.


سیاست‌مداران، ورزش‌کاران، هنرمندان، نویسندگان، و به طور کلی مشاهیر بخشی از سازندگان این خاطرات مشترک یعنی سازندگان هویت ما هستند. این اشخاص هر چه با احساساتِ عمیق‌تر و ماندگارتر ما سر و کار داشته باشند اثری ماندگارتر در شکل‌گیری هویت ما دارند. و بی‌راه نیست که سهم شاعران و نویسندگان بیش از دیگران است.


محمدرضا شجریان یکی از خاطرات مشترک هم‌نسلان من است. ایرانیانِ هم‌روزگار من بدون این که یک‌دیگر را بشناسند با صدای او خلوت کرده‌اند یا با نوای او کنار سفره افطار نشسته‌اند و بدون این که از هم با خبر باشند علاقه مشترکی را تجربه کرده‌اند.


محمدرضا شجریان  این ویژگی را داشت که انقلاب و نظام جمهوری اسلامی را درک کرد و حتی برای آن خواند. نظام جمهوری اسلامی به هر دلیل باید با موسیقی کنار می‌آمد و کنار آمد. و در این بین هنرمندانی چون شجریان فرصت یافتند که بعد از قرن‌ها فاصله بین مذهب و موسیقی به خانه اهل شریعت نیز راه پیدا کنند. ربنا که فراگیر شد شجریان نه تنها میهمان خانه مذهبی‌ها که شریک مناسک دینی آن‌ها شد.


شجریان با آنکه در خانواده‌ای کاملا مذهبی تربیت شده بود و خود قاری قرآن بود، ولی سلوک او با ظواهر مذهبی که مورد پسند اهل شریعت باشد چندان سازگار نبود، با این همه او خواند و مذهبی‌ها در کنار غیرمذهبی‌ها شنیدند. او مدتی طولانی خواند بیش ازپنجاه سال! و مردم طولانی شنیدند و حکاکی او بر هویت ایرانیان عمیق‌تر و ماندگارتر شد.


شجریان به جز آوازها و تصنیف‌ها و ربنایش که خاطره مشترک بسیاری از ماست، در ساخت یک قطعه بزرگتر از سازمان هویتیِ ما ایرانیان هم‌روزگار نیز سهمی فراوان دارد. او به همراه چند خواننده دیگر حافظ  و سعدی و عطار و مولانا را در ظرف صدایشان به ما پیش‌کش کردند. آن‌ها حافظ و سعدی را از انحصار  نخبگان و اهل ادب رها کردند و آنها را به میهمانی همه مردم آوردند. آنان که با صدای شجریان مأنوس بودند بسیار بیش از پیشینیان از ادب فارسی آموخته‌اند. محمدرضا شجریان در شکل‌گیری هویت هم‌نسلان من و بلکه آیندگان سهم دارد و سزاست که جایگاهش پاس داشته شود.


شجریان امروز 17 مهرماه 1399 از دنیا رفت. از خداوند متعال برای او غفران و آمرزش طلب می‌کنم.


از دشواریهای پژوهش

به مناسبت کارم در دانشنامه مجازی ویکی شیعه در این سالها منابع مکتوب و مجازی بسیاری را مرور کرده‌ام و در نتیجه نکات جالبی به دست آورده‌ام. برخی از آنها را نیز به مناسبت‌هایی این‌طرف و آن‌طرف نوشته‌ام. از خطاهایی در دایرة المعارف‌های مهم و اسم و رسم دار تا ضعف‌هایی در خبرنویسی خبرگزاری‌ها.

امروز هم به مناسبتی سه جلد مجموعه مقالات کنگره فاضلین نراقی را تورق می‌کردم. در هیچ جای این کتاب سه جلدی اشاره نشده است که این کنگره در کجا و در چه تاریخی برگزار شده است.

احتمال می‌دهم گردآورندگان این سه جلد این نکته را بسیار روشن و بی‌نیاز از تذکر می‌دانسته‌اند و یا گمان کرده‌اند که به علت فراوانی منابع خبری نیازی به ذکر زمان و مکان همایش در کتاب نیست. ولی امروز که چندین سال از آن روزگار گذشته است جستجوگری مثل من دست‌آویزی پیدا نمی‌کند.

نمونه دیگر از این دست مشکلات، بی‌توجهی در خبرنویسی و اکتفا به حداقل‌ها است. بسیار کم دیده‌ام که نویسندگان خبر در متن خبر خود به زمان دقیق ماجرا اشاره کنند. عباراتی مثل شب گذشته،‌روز گذشته، هفته جاری و امثال آن در خبرها هست که بعد از مدتی هیچ حاصلی برای جویندگان ندارد.

برای یافتن زمان دقیق درگذشت مرحوم آیت‌الله میرزا جواد تبریزی هیچ منبع قابل اتکائی نیافتیم. حتی آنچه در سایت ایشان آمده با خبر خبرگزاری فارس که ساعتی بعد از رحلت ایشان خبر را منتشر کرده است و نیز با کتاب فقیه مقدس که نوشته فرزند ایشان است و در سایت خودشان معرفی شده سازگاری ندارد. ویکی‌پدیا هم چیزی دیگری نوشته است.

به نظر می‌رسد این ضعف‌ها ناشی از عدم آموزش و حرفه‌ای نبودن دست‌اندرکاران است. و امیدوارم تذکراتی از این دست مفید واقع شود و از این نقص‌ها کاسته شود.
#تجربه_پژوهشی


وداع گونه ای با رمضانی که میرود

دوستی درباره رفتن رمضان نوشته بود:
شکست عهد من و گفت: هرچه بود گذشت/بگریه گفتمش: آری، ولی چه زود گذشت...
بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید/بهار رفت و تو رفتی و هرچه بود گذشت...

من اما اندیشیدم که نمی‌توانیم آمدن‌ها و رفتن‌ها را اینقدر ساده بگیریم که زود گذشت و هر چه بود گذشت. هر آمدنی خاطره‌ای را می‌سازد و هر رفتنی آن خاطره‌ را در ذهن و ضمیر ما به یادگار می‌گذارد. و بلکه فراتر از خاطره‌ها، آمدن‌ها و رفتن‌ها گاه در درون ما نقشی می‌کَنَد و یادگاری به جا می‌گذارد که بیرون نمی‌توان کرد الا به روزگاران.
به تعبیر رهی معیری
رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل/ از کاروان چه ماند جز آتشی به منزل
رمضان می‌رود ولی آتشی نهفته در دل مناجات‌جویان و سَحَرخوانان به جای می‌گذارد و این آتشِ زیر خاکستر هم‌چنان شوق رسیدن به رمضانی دیگر را زنده نگه می‌دارد
به تعبیر اخوان ثالث:
مانده خاکستر گرمی جایی
در اجاقی
طمع شعله نمی‌بندم
خردک شرری هست هنوز!
و این خردک شررها و آتش‌های زیر خاکستر، ذره ذره لطف‌های اوست که در وجود ما به یادگار می‌گذارد تا هم‌چنان در آستان او پناه بجوییم و تا ز میخانه و می نام و نشانی باشد، سَر خود را خاک در پیر مغان بخواهیم.
حافظ گفت:
از آن به دیر مغانم عزیز می‌دارند/ که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
و گویا به خاطر همین آتش است که گفته‌اند:
الهی سینه‌ای ده آتش افروز/ در آن سینه دلی وآن دل همه سوز

در این روزها و ساعت‌ها که شتابان در گذرند چنین درخواستی سزاست که:
الهی آتش عشقم به جان زن/ شَرَر زان شعله‌ام بر استخوان زن
چو شمعم برفروز از آتش عشق/ بر آن آتش دلم پروانه‌سان زن