رودخانه رو به دریا

در فرهنگ ایرانی – شیعی، علی، شاید اولین نامی باشد که هر کودکی با آن آشنا می شود و صدایش می‌زند بدون آن که بداند علی کیست و کجاست و چرا یاعلی...؟

از این رد پاهای فرهنگی و تمدنی علی(ع) در فرهنگ ایرانی- شیعی که بگذریم، به گمانم کمیل، اولین دروازه‌ای است که در ایران ما – به ویژه در چهره فرهنگی و مذهبی‌اش- به دنیای اسرار آمیز علی گشوده می‌شود. آن جا که علی خود را می نماید، و بدون نقاب در برابر دیدگان علی جویان خودنمایی می‌کند.

البته در ذهن و زبان ایرانیان، علی درب بزرگ خیبر را نیز کنده و در خندق نیز پشت پهلوانی را به زمین آورده و در برابر جسارت مرد یا نامرد زمین خورده، خشم خود را فرو برده و بعد ضربتی زده است و در ا?حد شمشیری از آسمان برایش رسیده و شب‌های فراوان نان و خرما بر دوش کوچه‌ها را گشته است و ... و چند تصویر دیگر که همه می‏شناسیم و بالاخره این که در مسجد ضربت خورده است. ولی به نظرم در هر یک ازاین تصویرها لباسی بر تن علی است که بخش عمده حقیقت علی را می‌پوشاند. چنان که لباس ما بخش بزرگی از ما را می‌پوشاند. عریانی علی را شیعه برای اولین بار- البته شاید- در دعای کمیل می‌بیند و البته بعد که بزرگتر شد در مناجات مسجد کوفه. لااقل برای من این طور بود. دعای کمیل رودی است که ما را به اقیانوس علی می‏رساند.

علی حقیقتی ندارد جز بندگی خدا و هر چه تصویر از علی در ذهنمان داریم، در حقیقت جلوه‌ای از بندگی علی است که به رنگی درآمده، عدالت و شجاعت وسخاوت و کرامت و ... همه رنگ‌هایی هستند از طیفی از نور که بندگی را تشکیل می‌دهند. ولی این طیف رنگ وقتی بخواهد خود را بنماید، پرتوی است بی‌رنگ، و این بی رنگی بندگی علی در مناجاتش می‌درخشد و بر هر رنگی غلبه می‌کند و شیعه علی را وادار می‌کند تا به خود بقبولاند: آن‌که این همه نام برای شناساندنش داریم نام حقیقی‌اش «بنده» است و این همه علو از آن همه بندگی زاده شده است.

الهی و ربی من لی  غیرک ...


درباره بیوتن

مدتی بود رمان نخونده بودم، کارت کتابی هم داشتم که به طرفة‏العینی خرجش کردم و یکی از کتاب‌های خریداری شده، شد بیوتن رضا امیر خانی، خوندمش. چند نکته به نظرم رسید که می‌نویسم؛

اول این که: کتاب آدمی را یاد از کرخه تا راین میندازه. هر چند به نظرم کار حاتمی کیا قشنگتره.

دوم این که احساس سفر نامه خوندن به خواننده دست می‌ده، شاید هم علتش این باشه که من مصاحبه امیرخانی با شهروند امروز را خونده بودم و می‌دونستم که برای این کتاب یه سفرم به آمریکا داشته.

سوم این که من داستان سیستان را هم خوندم و خیلی نپسندیدم. البته شاید به خاطر سر و صدای زیاد کتابهای امیر خانی انتظار من بالا بوده به علاوه که من سفرنامه زیاد خوندم. به هر حال خداییش این بیوتن قوی‌تره.

بعدیش این که به نظرم این ضعف یه رمان‌نویسه که به جای قصه و تصویر، آدم‌های قصه‌ش حرف بزنند، برای من قابل قبول نبود که آرمی به ارمی بگه تو نتونستی آمریکا رو هضم کنی!!!! کتاب هدفی جز بیان همین یه جمله نداره. نباید این رو از زبان شخصیت‌هاش بیان کنه.

بعدش هم این که تو این قصه هر چی دیندار یا متظاهر به دینداریه نامرده و تنها مردای این قصه بی‌دین‌ها هستند؛ یه راننده گردن کلفت تراک! و جانی که یه سیاهه و ظاهرا دینی هم نداره. یه کمی هم آرمیتا، و عبدالغنی و هر کسی که ظاهرش دیندارتره البته هفت خط‌تر و بدجنس‌تره. انصافا امیرخانی هر چی غیض و  غضب از به قول خودش دین استحاله شده داشته تو این رمان خالی کرده.

یه مطلبم این که تو این رمان نویسنده گاهی وارد داستان میشه و حرف‏هایی می‏زنه، شاید این یه جور نوآوری باشه! ولی به نظر من که از تنگی قافیه‏است.

دیگه این که امیرخانی معیار این استحاله رو «پول پرستی» میدونه و تکرار می کنه که «کل درهم عندهم صنم». که البته این خودش از اونجاهاییه که به جای تصویر، یا نویسنده حرف می‌زنه یا شخصیت‌هاش به علاوه که به نظرم جوهر این استحاله چیز دیگه‌ایه که بماند... .

دیگه‌ این که به قول وبلاگ کوهپایه آموزش زبان هم داره و اصطلاحات انگلیسی رو  خوب یادتون می‌ده.

و آخر این که مگه آدم از جون یه رمان چی ‌می‌خواد؟ مگه به جز اینه که خسته نشه و لذت ببره و البته راهی به پس زمینه فکر نویسنده پیدا کنه؟ بیوتن همه این‌ها رو داره، به رمان خوان‌ها به ویژه از جنس مذهبی و حزب اللهی‌ش توصیه می کنم بخونند، خسته کننده نیست. لذت هم می‌برید.


شریعتی در چند جمله

چند سال پیش تحقیق مفصلی درباره شریعتی داشتم و مطالبی نوشتم. آنچه می خوانید چند جمله از خود دکتر شریعتی است در معرفی خودش که به نظ من برای معرفی شریعتی کافی است. دو بند هم از نوشته خودم را آورده‏ام که  در آغاز و پایان تحقیقم با عنوان (دین مانا دین توانا) نوشته‏ام. 

«پدرم نخستین سازنده ابعاد نخستین روحم».(دکتر شریعتی در آینه خاطرات/ ص360)

«گورویچ که نگاهی جامعه شناسانه به چشمان من بخشید و جهتی تازه و افقی وسیع در برابرم گشود و پروفسور برک، ‌مذهب را نشانم داد و فهماند که از پشت عینک جامعه شناسی چگونه می‌توان دید و همین درس بزرگ موجب شد که صدها هزار دانسته بیهوده‌ای که در این جا آموخته بودم و به کار نمی‌آمد، همه به درد بخور و ارجمند شد».(مجموعه آثار 13/ ص 327)

«همه عمر حقیقی‌ام و تمام زندگی معنوی‌ام در همین سه رشته جامعه شناسی و فلسفه تاریخ و اسلام شناسی گذشته و می‌گذرد، و در این جا تلمذ علمای بزرگ اسلامی کرده‌ام و در خارج چندین سال شاگرد گورویچ و آرون جامعه شناس و پروفسور ماسینیون و ژاک برک و برانشویگ وهانری ماسه اسلام شناس بوده‌ام و طلبه وار درسشان را خوانده‌ام و تمام فکر و ذکر و اوقات اشتغال و فراغتم همه در همین مسائل گذشته و می‌گذرد».(مجموعه آثار4/ ص 203)

« من از یک سو شرقی هستم و از سوی دیگر یک مسلمان با روح و بینش و نگرش شیعی و  از سوی دیگر انسانی که در این عصر زاده شده است و زندگی کرده است. و این عصر، عصری است که ویژگی‌های خویش را دارد، عصری که تصاعد پلیدی وجود به اوج خود رسیده است و از سوی دیگر آزادی و عدالت به اوج خود. و در طول تاریخ هرگز چنگیزی تا بدین غایت که این‌ها می‌کنند، چنگیزی نکرده است».(مجموعه آثار 25/ ص 351). 

آن‌چه در بدو نظر در آثار شریعتی جلوه بیشتری دارد، نقد کوبنده او بر بسیاری از عقاید رایج مردم است که گاه بسیار تند و طعنه آمیز می‌شود. انتقادهای صریح  او به روحانیت و تفسیر رسمی دین، به موقعیت او در میان متدینان جامعه آن روز لطمات فراوانی وارد کرد. با این همه مطالعه آثار او شخصیت دیگری را به نمایش می‌گذارد که ورای همه این قیل و قال‌هاست. او شاید جزو نخستین افرادی است که در کشور ما به دین، از برون آن می‌نگرد نه از درون. و به راحتی عقاید خود را به کناری گذاشته و بیشتر از منظری جامعه شناسانه و گاه تاریخی، دین را تماشا و تحلیل می‌کند. لذا احکام کلی‌ای که درباره دین صادر کرده فراوانند. آثار او به نوعی بیانگر انتظار او از دین است، او دینی را تحلیل و ترویج می‌کند که انتظارات او را برآورده ‌کند.  

دکتر شریعتی متفکری است که هم چون بسیاری دیگر فرزند زمانه خویش است. تحولات روزگارش بر او تأثیر فراوان دارد، به چشم خود عقب ماندگی مفرط کشورهای جهان سوم را که اسلام دین بسیاری از آنان است مشاهده می‌کند‌، تسلط استعمار او را به ستوه آورده و رکود و رخوت مردم این کشورها او را تا مرز هتاکی به عصبانیت می‌کشاند، دردمندانه افول دین را به تماشا می‌نشیند و چاره‌ای جز فریاد نمی‌یابد. ولی از آن جا که شرقی است و شرق را دوست می‌دارد و در عین حال نمی‌تواند نسبت به غرب بی‌اعتنا باشد و افکارش همه تقسیم شده‌اند، لذا خود را تقسیم می‌کند، آرمان و انگیزه‌ای شرقی برمی‌گزیند و با راه‌کاری ملهم از غرب و امروزی شده و با استفاده از ادبیات و مفاهیم مارکسیستی و غربی رایج در آن روزگار در پی توانا کردن دین برمی‌آید تا دین ماندنی باشد. و مجموعه این‌ها شخصیت او را تشکیل می‌دهد، استواری فراوانی در راه خود به کار می‌برد و پایداری ماندگاری را به نمایش می‌گذارد و بسیاری جوانان را شیفته خود و راه خود می‌کند ولی او نیز اندیشمندی است چون دیگران، آمیخته‌ای از درستی و خطا، و آثارش نیازمند بررسی‌های جدید و نو می‌باشد.

سایت فردا هم مصاحبه ای از رهبر انقلاب  منتشر کرده با عنوان شریعتی یک چهره هم چنان مظلوم که در سال 60 و توسط روزنامه جمهوری اسلامی انجام شده است.


یک سوال ساده فقهی!!

چند وقت پیش مطلب زیر را یکی از دوستان برایم ایمیل کرد از یک وبلاگ و خوشم آمد تصمیم گرفتم چیزی در موردش بنویسم:

یک مسئله شرعی:

پدری پس از فوت خود قطعه زمینی را برای هفت فرزندش به ارث می‌گذارد. چون فرزندان خود گرفتاری‌های مختلف زندگی خویش را دارند و شغل هرکدام چیز دیگری است، هر هفت نفر موافقت می‌کنند که باغبانی را استخدام نمایند تا آن قطعه زمین را آباد کند. قرار می‌شود مخارج آبادسازی آن زمین را هر هفت نفر به تساوی تقسیم کنند و در نهایت کل مبلغ مورد نیاز سال اول را یک‌جا در اختیار باغبان قرار دهند تا صرف کاشت و آبادانی زمین گردد.

باغبان مذکور مقداری از پول را صرف زمین می‌کند اما سر از خود بخشی از آن مبلغ نزد وی را بدون اطلاع یا ثواب‌دید صاحبان مال، خرج خانواده‌ای می‌کند که فکر می‌کند «مضطر» هستند. حال سه سوال پیش می‌آید:

اول) آیا باغبان مرتکب «خیانت در امانت» شده؟ آن پول نزد وی بوده برای منظوری خاص نه برای کمک به دیگری. ایشان آن بخش پول را خرج منظور مورد نظر صاحب مال نکرده.
دوم) با توجه به ناراضی بودن سه نفر از هفت نفر صاحب اصلی مال، آیا خانواده دریافت کننده کمک می‌توانند این پول شبهه‌ناک را خرج کنند؟ آیا این پول که الان در اختیار آنان است حلال می‌باشد یا حرام؟
سوم) اگر هفت نفر را در ده میلیون نفر ضرب کنیم و بشود هفتاد میلیون و قطعه زمین فوق را هم ده میلیون‌بار بزرگترش کنیم تا بشود «کشور» و باغبان بالا را نیز ده میلون‌بار ارتقاء درجات بدهیم در هرم اجتماع تا بشود دولت (یا مثلا شهردار تهران!!!) و آن خانواده مضطر را نیز ضرب در ده میلیون کنیم تا بشود لبنان یا غزه یا از این دست، آیا جواب سوالات اول و دوم تغییری می‌کنند؟

من هم به عنوان یک طلبه، بدون آن که بخواهم از رفتار دولت و یا شهرداری دفاع کنم و یا این که انتفاد کنم چند مطلب در مورد این سوال فقهی می نویسم:

1.       نمایندگانی که به مجلس می روند نماینده همه مردم نیستند به این معنا که همیشه کسانی هستند که به این نمایندگان رای نداده و اصلا آنها را قبول ندارند، با این حال مصوبات هر مجلسی قانون رسمی و مشروع آن کشور است. می خواهم نتیجه بگیرم که رابطه مردم با حاکمان اعم از نماینده یا شهردار یا دولت، رابطه وکیل و موکل نیست. و اگر باشد دولت وکیل تام الاختیار و بلا عزل است. واقعا چند درصد مردم تصمیم دولت و مجلس برای سهمیه بندی بنزین یا قمیت پودر رختشویی را قبول دارند؟ حالا اگر در سوال فوق آن باغبان وکیل تام الاختیار و بدون عزل باشد آیا کارش غلط است؟

2.        دولتها منابع مالی متعددی دارند، مثل مالیات  و عوارض گوناگون و ... که یکی هم انفال است مثل معادن و رودخانه ها و دریاها و ... این که مالک این اموال کیست محل بحث فقهی است برخی آن را ملک مردم می دانند و برخی هم مالک آن را  امام می دانند یعنی امام معصوم که طبعا در اختیار نایب امام، یعنی فقیه جامع الشرایط خواهد بود و اوست که تصمیم می گیرد که کجا و چگونه هزینه شود.

3.       فرض کنیم انفال و سایر دارایی های کشور از آن مردم باشد نه امام معصوم یا حکومت، حال این پرسش رخ می نماید که کدام مردم؟ مردم همین کشور یا همه مردم جهان؟ شما می پذیرید که چون پدر و مادر من ایرانی بوده اند من باید از نفت بهره ببرم( و پولش بیاید سر سفره ام !!!!) ولی مثلا افغانی ها بهره ای نبرند فقط چون کمی آن طرفتر به دنیا آمده اند؟

4.       اگر نفت و انفال از ان ایرانیان است، کدام ایرانیان؟ ما که الان بالفعل ایرانی هستیم؟ یا مثلا به اهالی هرات و قفقاز و گرجستان و ... هم که تا یک و نیم قرن پیش جزو ایران بودن حقی می دهید؟ به نظر شما ما از نفت بحرین سهمی نداریم؟ به طور واضح سوالم این است که مرزهای کاملا تصنعی و ساختگی چگونه می تواند باعث ملکیت یا عدم ملکیت نسبت به چیزی بشوند؟ و چگونه است که مثلا یک فرد خارجی فقط می تواند با گرفتن تابعیت ایرانی در این سرمایه عظیم سهیم شود ولی خواهر و برادر او که فقط در داشتن شناسنامه یا پاسپورت با او فرق دارند چنین حقی ندارند؟

5.       اگر باغبان سوال فوق احساس کند که باید کمی از پول مورد نظر را صرف کمک به همسایه محتاج کند تا امنیت بیشتری برای باغ هفتاد میلیونی و ساکنان آن حاصل شود آیا این کار تصرف در مال غیر محسوب شده و حرام است؟

 


مرد خدا...

امروز مجله کیهان فرهنگی خریدم بعد از مدتها. ویژه مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینی از اساتید به نام حوزه مشهد که استاد رهبری هم بوده و نیز استاد آیات عظام سیستانی و وحید خراسانی. ایشان در سال 1339 فوت کرده‏اند. من فکر می‏کردم که ایشان تفکیکی بوده ولی از خاطراتی که در مجله نقل شده چیز دیگری استفاده می‏شود. یعنی من از ادعاهای اروی جلد کیهان فرهنگیستاد محمد رضا حکیمی این طور برداشت کرده بودم. بماند. نکات جالبی درباره ایشان نقل شده بود؛ از منبر رفتن ایشان در ایام ماه رمضان و از این که گفته بودند که در دوران طلبگی چهل روز شلوار نداشتند و عبا را به خود می پیچیدندو به کلاس می‏رفتند و بعد که ممتاز معرفی میشوند از پول جایزه پارچه شلواری تهیه می‏کنند، و از این که در آن روزگار روزنامه می خوانده و یا حتی مجله تهران مصور،یا این که در مورد شبهات موجود در ذهن طلبه‏ها می‏فرموده «سری که در آن شبهه نباشد کدوست سر نیست» کنایه از این که از شبهه نباید ترسید و باید پیگیر شد و جوابش را داد، و نیز این که ملکیت معنوی را به رسمیت می‏شناخته که در زمان خودش فتوای نو و تازه‏ای است، یک نکته که خیلی برای من جالب بود این بود که در مورد نقل کرامات عرفا فرموده بود: « مردم را به سوی غیر ائمه نخوانید» و نیز وقتی عده‏ای سر قبر مرحوم شیخ حر عاملی صاحب وسائل الشیعه گفته بودند ایشان حاجت می‏دهد حاج شیخ هاشم ناراحت شده و فرموده بود که «این مزخرفات را نگویید. با بودن امام رضا(ع) در مشهد مردم را به هیچ کس ارجاع ندهید. اینجا بر سر مزار بزرگان فقط حمد و سوره بخوانید». نکته جالب دیگر این که برخی طلبه ها را تشویق کرده که بروند در دانشگاه تدریس کنند از جمله مرحوم آقای مدیر شانه‏چی را. و می‏فرموده در زمان مرحوم آسید ابوالحسن غفلت شد و بهایی‏ها دبستان ها را از دست ما درآوردند. و بالاخره این که این آیه را زیاد میخواند که « تلک الدار الاخره نجعلها للذین لا یریدون علوا و لا فسادا فی الارض» آخرت مخصوص کسانی است که در زمین برتری جویی و فساد نکنند و می فرمود هر کس به بند کفشش عجب بیاورد و بگوید عجب بند کفشی دارم داخل در این آیه است.

خدایش رحمت کند.


رنگ سیاه سبیل!

امروز که می‏آمدم داخل اتوبوس واحد، دو نفر با صدای کمی بلند صحبت می‏کردند، یکی شان مردی بود حدودا با بیش از شصت سال سن. بیشتر موی سرش سفید شده بود  و ریخته. برداشتم این بود که روزگاری یال و کوپالی برای خودش داشته . نکته جالب قیافه اش این بود که با این که سرش سفید بود سبیلش را رنگ کرده بود، سیاه! شاید به یاد روزگار جوانی، کسی چه می داند. داشتم به همین مساله فکر می کردم که چرا؟ یعنی نمی خواهد باور کند که پیر شده و دیگر او همان جوان سابق نیست؟  یا می خواهد به دیگران بقبولاند که هنوز دود از کنده بلند می شود؟ شاید هم هر دو. یاد کسی افتادم که هر روز سبیلش را با دنبه چرب می کرد و بعد نزد مردم می رفت و بالاخره روزی گربه دنبه‏اش را برد و پسر کوچک و ساده‏اش دوان دوان آمد و همان جا در جمع مردم بلند گفت که پدر جان چه نشسته‏ای که گربه دنبه ای را که سبیلت را چرب می‏کردی برد!!!
من همیشه یکی از دغدغه هایم این بوده که بدانم واقعا چه هستم و چه نیستم، نه خودم را بفریبم نه دیگران را. واقعا بدانم سبیلم سیاه است یا سیاهش کرده ام؟ البته خیلی نگران نظر مردم نیستم ولی نگرانم که نکند من هم سبیلم را سیاه کرده‏ام و خودم هم گمان می‏کنم که واقعا سبیلم سیاه است. به هر حال گمان من این است که وقتی کسی سبیلش را سیاه می‏کند یک جای کار می‏لنگد.

  به نظرم این نهایت فرزانگی است که انسان خودش را کامل بشناسد. به تعبیر زیبای امیر کلام: رحم الله امراء عرف قدره. کار بسیار مشکلی است. راه دستیابی به آن هم  تفکر و تامل طولانی در رفتارها و باورها و دلبستگی‏ها و کنش‏ها و واکنش‏های آنی و غیر آنی انسان است. مواظب باشیم اگر هم سبیلمان را رنگ یا چرب کردیم، دست‏کم خودمان باور نکنیم.
 ....  مرد و هم صحبتش که پیاده شدند دیدم روبرویشان مردی میانسال نشسته بود که نه تنها سبیل، بلکه همه موهای سرو صورتش را رنگ گذاشته بود.


پیش بینی سال 87

1. مرحله دوم انتخابات مجلس هشتم برگزار میشود و باز هم اصولگرایان برنده می‏شوند البته این احتمال هم هست که اصلاح طلبان برنده شوند یا با هم شریکی مجلس را تقسیم کنند‏
2. تورم کنترل می‏شود. البته یک احتمال هم هست که کمی و فقط خیلی کم تورم اضافه شود.
3. ما با علی دایی قهرمان آسیا و جهان در سطح ملی و باشگاهی می‏شویم.در این مورد هیچ احتمال دیگه‏ای درکار نیست.
4. زمستان سختی خواهیم داشت، البته ممکن است خیلی هم سخت نباشد.باید ببینیم هواشناسی چه می‏گوید.
5. افراد فراوانی از دنیا می‏روند.
6. تعداد بیشتری به دنیا می‏آیند.(لااقل تا حالا این طور بوده)
7. ساعت رسمی کشور یک ساعت جلو کشیده می شود شاید هم نشود هر دو احتمال هست.
8. من پایان نامه ام را خواهم نوشت( بزک نمیر بهار می‏آد ... )،‏با این احتمال که مثل دو سال گذشته ننویسم.
9.نسبت به سال گذشته وبلاگ من بیننده بیشتری خواهد داشت، شاید هم فرقی نکند و این احتمال هم می‏رود که بینده‏ها کمتر شوند.
10. رئیس جمهور باز هم به ونزوئلا سفر خواهد کرد همین طور چاوز به ایران خواهد آمد. در این مورد هم احتمال دیگری در کار نیست.
11. می گویند ملا نصر الدین گفته بود که من و زنم بهتری منجم و پیشگو هستیم، وقتی ابری پیدا شود من می‏گویم می‏بارد و او می‏گوید که نمی‏بارد و بالاخره یکی از آنها محقق می‏شود.

به هر حال یاد همه درگذشتگان سال ماضی را گرامی می‏دارم به ویژه مراجع و علمای بزرگ حوزوی و دانشگاهی را و برای همه علو درجات آرزو می‏کنم و امیدوارم که همه ما سال بهتری را تجربه کنیم. در روایت آمده که هر کس دو روزش با هم مساوی باشد مغبون است و اگر کسی فردایش بدتر از امروز باشد ملعون. خدا کند که ما جزو هیچ  یک نباشیم. برای همه به روزی و پیروزی می‏خواهم. یادمان باشد که:

ز کوی یار می‏آید نسیم باد نوروزی   از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی

و با یاد آن غایب از نظر بخوانیم که:

نه لب گشایدم از گل نه دل کشد به نبید     چه بی نشاط بهاری است که بی رخ تو رسید
بیا که خاک رهت لاله زار خواهد شد           ز بس که خون دل ز چشم انتظار  چکید


شاه ما و شاه بعضی‏ها!!

این یکی دو روز تعطیل یکی از کارهایم خواندن کتاب «دخترم فرح» بود. خاطرات فریده دیبا مادر فرح پهلوی. نکات جالبی برایم داشت یکی فساد فراوان جنسی که تا این حدش برایم  قابل تصور نبود و گاهی هم که این  چیزها را می‌شنیدم خیلی باور نمی کردم. نکته جالب دیگر نگاهی بود که شاه به برخی از افراد داشت. از  جمله نیکلاى چائوشسکو حاکم رومانی. این فرد در اویل دهه هفتاد شمسی و بعد از فروپاشی شوروی سابق در شورش‌های کشورش کشته شد و جالب آن‌که چند روز قبل از این که کشته شود میهمان جمهورى اسلامى بود و تا برگشت دستگیر و اعدام شد و داستانى برای سیاست خارجه ایران و دکتر ولایتی وزیر خارجه وقت درست کرد. بگذریم! به گفته این کتاب شاه دو نفر را دیوانه مى‌دانست یکى قذافى رهبر لیبى و دیگرى همین چائوشسکو، ولى چرا؟ زیرا چائوشسکو معتقد بوده است که بهتر است به جاى غرب روى پاى خودمان بایستیم. همین. مثلا در بازدید از کارخانه تولید پیکان وقتى دیده که همه قطعات آن وارداتى هستند به شاه گفته که من اگر جاى شما بودم اسب پروروش مى‌‌دادم ولى ماشین وارد نمى‌‌کردم. یا وقتى که شاه در رومانى از کارخانه اتومبیل سازى دیدن کرده و دیده که اتومبیل‌ها کوچک‌اند و خیلى پیشرفته نیستند و علت را پرسیده چائوشسکو جواب داده که ما این‌ها را خودمان می‌سازیم و وابسته به ابر قدرت‌ها نیستیم. به هر حال شاه ماست دیگه چه میشه کرد؟

نکته جالب دیگر این کتاب داستان بدبختى و سرگشتگى شاه و خانواده‌اش بعد از پیروزى انقلاب است که بسیار عبرت‌ آموز بود. در ضمن کتاب تلاشى است براى تطهیر فرح و در درجه بعد شاه و مقصر نشان دادن دیگران به خصوص هویدا. وقت کردید بخوانید بد نیست.


عرفان اجتماعی

غیر اجتماعی بودن عرفان هم حرف رایجی است که ناشی از عدم شناخت صحیح عرفان ماست.عرفان همواره با مظلومیت سوء فهم مواجه بوده. عرفان بدون اجتماع یعنی چه؟ اصلاً مظهر خداوند انسان است و اگر انسان نبود خداوند ظاهر نمی‌شد. انسان هم قائم به اجتماع است.انسانِ فرد نداریم. همان‌گونه که زبان خصوصی نداریم. ویتگنشتاین این کلمه را خوب فهمیده بود که زبان خاص نداریم.... او می‌گوید: نه تنها زبان خاص وجود ندارد بلکه اصلاً امکان هم ندارد. تا خدا تکلم کرد- در آغاز کلمه بود و کلمه خدا بود- و کلمه پدیدار شد، جامعه پیدا شد. سخن مخاطب می‌خواهد. جامعه می‌تواند از دو نفر شروع شود، یک گوینده و یک شنونده و میلیاردها نفر را هم می‌تواند شامل شود. هر جا که سخن هست جامعه هست و عرفان هم با زبان بیان شده و همیشه در متن جامعه بوده. البته غلظت ورود و دخول عارفان در جامعه کم و زیاد شده و این هم به خاطر شرایط زمان و مکان بوده. ما اصلاً عارف منزوی نداریم. به هیچ وجه. پس این حرف که عرفا رفتند وگوشه نشین شدند حرف بی‌ربطی است. هر عارفی که حرفی زده و زبانی داشته در جامعه بوده. البته باید شرایط زمان را سنجید و شاید بشود حتی به بعضی حق داد که وارد شلوغ بازار بعضی جوامع نشوند. وقتی جامعه چنان منحط باشد که امر دائر بر این باشد که من یا خانه نشین شوم یا همرنگ این جامعه منحط شوم ترجیح می دهم خانه نشین شوم و منحط نشوم. بله،اگر قدرت اصلاح داشته باشم باید اصلاح کنم. بررسی تاریخی رفتارهای عرفا هم بسیار مشکل است واز حوصله این بحث خارج است. اما شخصاً قبول ندارم که لااقل در عرفان ما جامعه گریزی وجود داشته باشد. ما در عالم عرفان سرآمد روزگاریم و من در دنیا برای عرفایی که در فرهنگ اسلامی ما بزرگ شده‌اند نظیری نمی‌شناسم. این‌ها حقیقت است و خودپرستی واغراق هم نیست.

بخشی از مصاحبه دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی یکی از چند شخصیتی که می‌پسندم درباره قیصر امین پور در پیش شماره ماهنامه راه. که اتفاقی به دستم رسید و خواندم.


حسینی یا هیئتی؟

برف آمد. تاکسی‌ها در خانه خوابیدند و آن‌ها که کار کردند به جای کار نکرده‌ها هم کرایه گرفتند. برف آمد، تاکسی تلفنی محل ما دو هفته کارش را تعطیل کرد. برف آمد، شایع شد که شاید گاز قطع شود و نان پیدا نشود، مردم صف‌هایی تشکیل دادند که حافظه‌ام شبیه‌اش را یاد نداشت. برف آمد، قیمت زنجیر چرخ چند برابر شد. برف آمد و محرم شد باز هم محرم همان شور و حال همیشگی را داشت، شاید هم بیشتر. مردم ما نشان دادند که حتی اگر بسیاری از موازین انسانی و اسلامی را زیر پا بگذارند از محرم و مراسم آن و هزینه‌های فراوان و بدون چشم داشت آن نخواهند گذشت. به ویژه از قیمه پلو آن. آری ملت ما ملتی است حسینی !!!! البته اگر منظور از حسینی همان هیأتی باشد. ما همه ساله خرج می‌کنیم، خیلی زیاد. از خواب و کار و کسب می‌زنیم تا شب به هیئت برسیم. هیئت‌ها با هم مسابقه می‌گذارند. ولی صبح که شد ما همان آدم دیروزیم. روزی در یکی از ترافیک‌های سنگین روزمره، راننده‌ای طبق معمول دیگری را متصف به صفت ... کرد و جواب شنید که ... جد و آبادته. اولی(با عرض معذرت از همه) جواب داد که جد و آبادم امام حسینه. کنایه از این که سید هستم. هنوز بعد از دو سال عصبانیتم باقی است. این نمونه‌ها نشان می‌دهد ما بیشتر هیئتی هستیم تا حسینی. خیلی مذهبی‌ها هم همین طورند. کسی را می‌شناسم که جزو مشتری‌های ثابت مسجد و نماز اول وقت بود. ولی صبح‌ها که شیر یارانه‌ای توزیع می‌شد باید می‌دیدید که چگونه چندین برابر سهمیه‌اش را می‌گرفت و بسیاری بدون شیر می‌ماندند. آن بنده خدا هیچ شکی در صحت کارهایش نداشت. و از این دست آدم‌ها فراوانند. مشکل اصلی جای دیگری است. ما همان طور که دین را با نماز و روزه و حداکثر مسجد رفتن اشتباه گرفته‌ایم، حسین را هم با عزاداری یکی دانسته‌ایم. و گاهی هم عزاداری را با رسم و رسومات به یادگار مانده از گذشته‌ها.