منبر،سیاست،حاج منصور

محرم سال 1418 یا همان اردیبهشت 76 خودمان بود و من هم به همین مناسبت تبلیغ رفته بودم. 76 یعنی انتخابات دوم خرداد. فراموش نمی‏کنم این جملات حاج منصور ارضی رو که  در بیت رهبری خطاب به ایشان می‏گفت جمعه دیگه عاشورای دوم ماست و همه ما می‏ریم و پای صندوقهای رای به نامزد اصلح که همون نامزد مورد تایید جامعه مدرسینه رای میدیم. منظورش ناطق نوری بود. من البته پای تلویزیون بودم و می‏دیدم. همان سال 76 روحانیون فراوانی مبلغ ناطق نوری بودند  و عده‏ای هم برای خاتمی و ری شهری کار می‏کردند. من با این که هوادار ری‏شهری بودم به این اصل هم اعتقاد داشته و دارم که منبر و روضه مخصوص تبلیغ دین است، نه سیاست روزمره و بدتر از آن تبلیغ کاندیداها. با این حال طبیعی است که کسی به مبنای من کاری ندارد و هر کسی کار خودش را می‏کند. روحانیون هم در آن موقعیت کاری کردند که تا سالها اثر آن در دل و جان مردم ماند و من هنوز هم باید برای مردم کلی فلسفه ببافم که نه چپم نه راست بلکه مبلغ دین خدا هستم هر چند اهل سیاست هم باشم و هواداری کسی را هم بکنم ولی اصل هویت من تبلیغ دین است.

 چند روز پیش باز هم حاج منصور به پای یک سیاستمدار دیگر پیچیده و متلکی پرانده است، قبلا هم جسته و گریخته چیزهایی دراین زمینه شنیده بودم که هاشمی رفسنجانی یا دیگران را مورد لطف خودش قرار داده بود.  من ضمن این که با حرف‏های حاج منصور مخالفم ولی با حرف زدنش موافقم چون معتقدم سیاست عرصه عمومی است و وقتی کسی حق رأی دارد، حق تبلیغ و اظهار نظر سیاسی هم دارد، ولی به نظرم باید یک نکته مد نظر همه باشد، نکته ای که روحانیون درسال 76 رعایت نکردند و البته درس عبرت خوبی هم گرفتند، هر چند برخی هم دچار تفریط شدند و دور سیاست را خط کشیدند. آن نکته این است که منبر و روضه نباید با سیاست خلط شود. راستی چه اشکالی دارد حاج منصور و امثال ایشان میتینگ سیاسی داشته باشند و در آنجا به هر کسی که دلشان می خواهد انتقاد کنند و برای هر که تشخیص می دهند سینه چاک کنند. من معتقدم سیاست باید دینی باشد ولی این کار ظاهرا دین را سیاسی می کند آن هم در حد اختلاف احمدی نژاد و قالیباف نه اسلام و کفر. روحانی و مداح هم اگر دل در گرو سیاست دارد بهتر است حزب داشته باشد و حزبی عمل کند. ولی به قول حافظ:  دام تزویر نکن چون دگران قرآن را


غدیر در کجای تاریخ است؟

بشریت حرکتی رو به جلو دارد. نقطه‌ آغاز حرکت این نسل از موجود فهیم، خلقت آدم(ع) است که ویژگی‌های خاص خود را دارد. مستقیم توسط خدا خلق شده است و دارای درکی والاست به گونه‌ای که پذیرای تمام حقایق یا همان تعلیم اسماء می‌شود. بنا شده است که بشریت به سوی  کمال حرکت کند ولی از آنجا که همیشه این سیر، مسیر مستقیم خود را طی نمی‌کند، گاهی نیازمند آنیم که دستی از غیب برآید و موانع را برطرف کند و یا نیروی تازه‌ای در رگهای بنی آدم تزریق کند و نفسش را تازه کند. طوفان نوح شاید بالاترین سمبل دخالت خداوند در این مسیر باشد که جهان را از مانع خالی کرد. و گاهی که خدا ناپرستان قدر قدرت می‌شوند، باید که مردی ابراهیم وار از آتش بگذرد و بت‌ها را روانه دیار نیستی کند و برای گمراه نشدن راهیان مسیر کمال سنگ نشانی در بیابان‌های شبه جزیره قرار دهد، و گاه نیازمند آنیم که نه با چوب که با اژدهایی از چوب و نه با هر دستی، که با ید بیضای موسی این مانع به کناری رود. و گاهی دیگر نیز محتاج نفسی تازه از دم عیسوی می‌شویم. این صراط مستقیم تا سالی که سال فیلهاست به مدد نیروی غیب ادامه دارد و هم در این سال است که فرستادگانی از غیب با سنگهایی در منقار و چنگال، فیل سواران را از مسیر بنی آدم کنار می‌زنند، و هم در  سپیده دم یکی از روزهای ربیع الاول همین سال است که با برون آمدن دستی دیگر از غیب دریاچه ساوه و آتشکده فارس و طاق کسری در هم می‌ریزند، چرا که در این شاهراه منتهی به کمال جایی برای این تابلوهای گمراه کننده نیست. و غدیر یک فراز دیگر است که از پس نشیب‌های دیگر خود را نشان می‌دهد. دست غیب این بار از آستین محمد بیرون آمده و دستان علی را بر بلندای هزاران حاجی می‌نشاند، از پس سه روز که حاجیان در وادی خم منتظرند. نیروی غیبی فریاد بلند کرده‌ است که بعد از محمد، نمی‌توان به نیروی خویش در این مسیر که حرامیان فراوان راه بر احرام بستگان بسته‌اند به پیش تاخت. باید دست در دست کسی نهاد که سری در آسمان و پایی در زمین داشته باشد. دستی که بت شکسته است و زبانی که برائت را فریاد کرده است، پایی که بر دوش نبی قرار گرفته و جانی که با خدا معامله شده است و نامی که از علو الهی مشتق شده است. علی .....

مسافران این راه بی‌نهایت باز هم خون تازه خواهند خواست، که حسین می‌دهد و به نفسی نو محتاج خواهد بود که مهدی در کالبدش خواهد دمید. غدیر در میانه این راه و این تاریخ است، و غریب نیست که وادی خم نیز دقیقا جایی است که راه‌ها از هم متمایز می‌شوند و هر کس یه راهی می‌رود.


فرایند حذف روحانیت!!

آیا روحانیت به مرور مضمحل شده و از جامعه ما رخت می‏بندد؟

طلبگی و ماجراهای بعد از دوم خرداد و مطالعه مطالب جامعه شناسی و تاریخ و نیز مباحث دین شناسی و سکولاریسم و سکولاریزاسیون به ضمیمه مشاهده رفتارهای برخی از دوستان طلبه  باعث به وجود آمدن این سوال در ذهن من شد که آینده روحانیت چه می شود؟

من با پاسخ این سوال، هم می‏خواستم بدانم به عنوان یک طلبه در آینده چه جایگاهی دارم و هم علاقمند بودم بر این اساس، تحلیلی تئوریک از تغییرات جامعه داشته باشم و بر همین اساس جهت گیری مطالعاتی خود را مشخص کنم.

از زمان رضاخان، فرایند به حاشیه رفتن روحانیت از عرصه اجتماعی آغاز شد. این فرایند با فشار حاکمیت و زور دولت، شروع و با تغییرات اجتماعی ادامه یافت و بلکه گسترده‏تر شد. ثبت اسناد، قضاوت، اداره اوقاف، تحصیل و تدریس که عمدتا در اختیار روحانیت بود به مرور  به نهادهایی تحت نظارت دولت درآمد و طلاب فراوانی با تغییر لباس (اختیاری یا اجباری) وارد حاکمیت شدند. انقلاب اسلامی بسیاری از این نهادها را به روحانیت بازگرداند ولی به روشی جدید و نه قدیمی، یعنی سیستم، دولتی و حکومتی باقی ماند ولی افراد روحانی و ملبس به عبا وعمامه جای کت و شلواری ها را گرفتند. به علاوه که بسیاری از نهادهای سیاسی نیز حضور روحانیون را تجربه کردند. با آغاز برنامه های گسترده توسعه در جمهوری اسلامی، به تدریج همان اتفاقی در حال رخدادن است که رضاخان پهلوی در پی آن بود. آیا روحانیت به مدرسه ها و مسجدها بازمی گردند؟ با انتخاب سید محمد خاتمی در خرداد 1376 و حاکم شدن تکنوکراتها و هژمونی تفکراتی که روشنفکری دینی نامیده می شدند عرصه بر روحانیت تنگ‏تر شد. مجلس هفتم و نیز دولت نهم ظاهراً خلاف این فرایند است ولی با توجه به تعداد شرکت کنندگان در انتخابات مجلس هفتم و نیز آرای پایین بسیاری از نمایندگان این مجلس(1) نمی‏توان به این اتفاق  خوش‏بین بود. از سوی دیگر روشن است که امروز دیگر روحانیت جزو گروه‏های مرجع درجه اول مردم به شمار نمی‏آید و مردم اگر چیزی از آن‏ها بپرسند فقط سوال دینی از ایشان می پرسند و بیش از این هم انتظاری ندارند. البته این فرایند علل فلسفی و جامعه شناسی گوناگونی دارد که من وارد آن نمی شوم.

اگر این تحلیل صحیح  باشد به نظر شما آینده روحانیت چه می شود؟ آیا این فرایند همان سکولاریزاسیون نیست؟ آیا این فرایند را باید پذیرفت و تسلیم آن شد؟ اگر نه، راه مقابله با آن چیست؟ خوشحال می شوم اگر در این بحث شرکت کنید.

تذکر: من نه اعتراضی به جمهوری اسلامی دارم، و نه به سید محمد خاتمی و مشارکت، بلکه فقط دنبال جواب سوال خودم می‏گردم. 

(1). بنابر گزارش اداره کل فرهنگی مجلس 212 نماینده کمتر از 50 % آرای شرکت کنندگان را به دست آورده اند. و در ضمن کل شرکت کنندگان هم چیزی حدود 50 % بودند.


یک شعر و یک نکته

این شعر را احتمالا همه شنیده اید که

نماز بی ولای او عبادتی است بی وضو      به منکر علی بگو نماز خود ادا کند!

امروز در درس فقه، استاد بحث می‏کردند که برخی واجبات مثل دِین و بدهکاری بر عهده انسان قرار گرفته‏اند، و اثر خاصی هم بر این نکته بار می‏شود مثل این که اگر طرف مرد باید هزینه آن کار را از اصل مال به ارث مانده پرداخت کنند نه از سهم وارثین یا سهم خود میت.به همین مناسبت بحث دین  به این شعر اشاره کردند و فرمودند که این شعر که همه مداحان هم می خوانند، یک اشکال اساسی دارد زیرا اگر منکر علی بخواهد در همان حالِ انکار و بدون شیعه شدن نماز خود را قضاء کند که فایده ندارد چون باز هم باطل خواهد بود و اگر مستبصر شده و شیعه شود، دیگر لازم نیست که عبادات قبلی خود را قضاء کند و خداوند همان ها را می پذیرد، بنابر این خودشان فرمودند که بهتر است شعر را این طور بخوانیم که:

نماز بی ولای او عبادتی است بی وضو      به منکر علی بگو که دِین خود ادا کند

واشاره کردند که  ما عهد کرده ایم که شیطان نپرستیم و فرمانبردار او نباشیم و باید به این عهد وفا کنیم.

تذکر: مدتی است سوژه ندارم، شما ببخشید. البته فرمایشات استاد شنیدن دارد و خالی از لطف نیست.


فرق ما با مرده شورها

یکی از مباحثی که در مورد ایمان مطرح است این است که آیا ایمان فقط علم و معرفت است یا عنصر دیگری نیز در آن دخالت دارد، بسیاری ایمان را علم همراه با بناء قلبی می‏دانند. یعنی صرف علم یقینی کافی نیست یکی از مثال‏هایی که در این مورد گفته می‏شود این است که اکثر مردم وقتی با مرده‏ای مواجه می‏شوند با این که می‏دانند مرده و است هیچ تحرکی ندارد باز هم می‏ترسند که کنار مرده تنها بمانند و یا شب را تا صبح با جنازه‏ای به سر ببرند. در حالی که مرده شورها در این زمینه مشکلی ندارند و نه با یکی که با چند جنازه هم یکجا می‏مانند. علت آن را هم همین می‏دانند که مرده شور باور دارد و دیگران باور ندارند در حالی که هر دو یقین دارند. پس ایمان صرفا دانستن نیست. و حفظ کردن ادله اثبات خدا نمی‏تواند تنها عامل ایمان آوردن باشد، هر چند ایمان بدون علم هم محقق نمی‏شود و بیشتر توهم است تا ایمان.

 این نکته را قبلا هم شنیده بودم ولی امروز به مناسبتی  استادم حضرت آیت الله شبیری زنجانی مدظله العالی در درس فقه به آن اشاره کردند و از نامه امام به مرحوم حاج سید احمد خمینی هم شاهدی آوردند. بهانه‏ای شد که برای شما هم بنویسم.


حسنک و کوکب خانم مدرن

گاو ما ما میکرد .
گوسفند بع بع میکرد .
سگ واق واق میکرد .
و همه با هم فریاد میزدند حسنک کجایی ؟؟؟؟

شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود . حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید . او به شهر رفته است و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن میکند . او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند .
موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند .


دیروز که حسنک با کبری چت میکرد کبری گفت که تصمیم بزرگی گرفته است . کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پترس چت میکرد . پترس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت میکرد . پترس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد میکرد چون زیاد چت کرده بود . او نمیدانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند . پترس در حال چت کردن غرق شد .


برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود .ریز علی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت .ریز علی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد . ریز علی چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت . قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد . کبری و مسافران قطار مردند . اما ریز علی بدون توجه به خانه رفت .
خانه مثل همیشه سوت و کور بود .الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریز علی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد . او حوصله ی مهمان ندارد . او پول ندارد تا شکم مهمانها را سیر کند .

او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد .


او کلاس بالایی دارد او فامیل ها ی پولدار دارد .


او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت . اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد به همین دلیل است که دیگه کتابهای ما از اون قصه های قشنگ ندارد !!

توجه: مدتی پیش این مطلب رو توی یه وبلاگ به اسم شبهای استرالیا خوندم، خوشم اومد و نگهش داشتم برای روزی که مطلبی برای نوشتن نداشتم. نخواستم توش دست ببرم.


امتحان وزن و پیر بابا!!!

امروز بعد از کلاس‌های صبحم دنبال سفارش‌های خرید دخترم بودم که دیدم یکی از این امتحان وزن‌های کنار خیابان روی ترازویش کاغذی چسبانده و با خط درشت تایپ شده بود که آیا بعد از یک ماه روزه گرفتن خود را وزن کرده‌اید؟  وزن خود را امتحان کنید! من هم که دنبال سوژه بودم به ذهنم رسید همین را توی وبلاگ بنویسم و  بعد هم طبق معمول نتیجه گیری اخلاقی و باقی قضایا... لابد شما هم انتظار دارید بگویم خوب است ما هم از نظر اخلاقی خود را بعد از ماه رمضان بسنجیم تا معلوم شود که در این ماه آیا به خدا نزدیک شده‌ایم یا نه؟ خوب اشکالی ندارد که این کار را بکنید ولی من می‌خواستم توصیه  کنم که اتفاقا باید قبل از ماه رمضان این کار را بکنید. زیرا کسی که بعد از ماه رمضان خودش را وزن می‌کند باید بداند که قبلش چند کیلو بوده وگرنه امتحان وزن ثمری ندارد، پس یادتان باشد از این به بعد ابتدا قبل از ماه رمضان خودتان را بکشید و بعد از ماه هم وزن خود را پیدا کنید، با یک تفریق ساده معلوم خواهد شد که کم شده‌اید یا زیاد، البته از نظر  وزنی. ناگفته نگذارم که وضعیت معنوی و رابطه با خدا را هم می‌توان به همین صورت اندازه گرفت فقط جمع و تفریقش کمی سخت‌ و زمان‌بر است. و این فرق را هم دارد که باید وزنتان بیشتر شود نه کمتر، چون در قیامت هر کس که میزانش خفیف باشد جایگاهش هاویه است و کسی که میزانش سنگین باشد در زندگی رضایت‌مندانه‌ای خواهد بود. در حدیث هم آمده که خودتان را وزن کنید قبل از آن که وزنتان کنند.
بعضی‌ها هم هستند که آن‌قدر وزنشان زیاد است که به جای لنگر کشتی آفرینش از آن‌ها استفاده می‌شود یعنی نه تنها خودشان با امواج جابجا نمی‌شوند بلکه دیگران را هم حفظ می‌کنند. مثال خیالی‌اش همین پیربابای سریال الیاس. و بالاترش سکان السموات و الارض. اگر وزنتان را نتوانستید زیاد کنید به این لنگر‌ها آویزان شوید، آب شما را نخواهد برد. مطمئن باشید.


من شاکی‏ام

خدایا من شاکی‌ام

من شکایت دارم، از خودم از نفسم، از قلبم ، از شیطون، از چشمام، من از همه شاکی‌ام

من از نفسم شکایت دارم، از این موجودی که همش به من دستور می‌ده سراغ بدی‌ها برم، وقتی می‌خواد خطا کنه از همه سبقت می‌گیره، همه‌ی حرصش به گناهه، دائم کاری می‌کنه تو رو ناراحت کنه، ای خدااااا  این نفس من به جاده‌ی هلاکت کشونده، کاری کرده من پیش تو بی ارزش و خوار از بین برم، مریضی‌های فراوون، آرزوهای بلند، با کمی سختی صدای ناله‌ی این نفس به شکایت بلند می‌شه و کمی که روزگارش خوش می‌شه دیگه به کسی محل نمی‌ذاره، میلش دنبال بازی و حواس‌پرتیه، سرشار از اشتباه و ندانم کاری، برای گناه کردن عجله داره ولی به توبه کردن که می‌رسه امروز و فردا می‌کنه.

خدایا من شاکی‌ام از این دشمنی گمراهم می‌کنه و از این شیطونی که از راه به درم می‌کنه، سینه‌مو با وسوسه پرکرده و قلبمو با وهم و خیالات احاطه کرده، من از این شیطون شکایت دارم که دنیا رو به چشمم قشنگ نشون میده و فقط موقع هواپرستی منو کمک می‌کنه، وقتی‌ام  که می‌خوام یه کار خوبی بکنم که اطاعت تو باشه بین من و اون کار خوب فاصله می‌اندازه.

خدایا ... من از این قلبی که مثل سنگ سفت شده شکایت دارم، از این قلبی که دائم با وسوسه این ور و اون ور می‌شه، از این قلب زنگ زده و قفل شده.

خدایا من از چشمام‌ هم شاکی‌ام، این چشایی که دیگه از تو نمی‌ترسن، مثل دو تا چشمه خشک شدن و نمی‌تونن گریه کنن، دو تا چشمی که دائم دنبال چریدنن.

خدایا من دیگه نیرو ندارم دیگه توانایی جنگیدن با اینارو ندارم، مگه تو یاری کنی.

خدایا اگه تو منو نگه نداری من از دست بدبختی‌های دنیا هیچ راه نجاتی ندارم.

خدایا تو رو به حکمت بلندت و به خواسته‌ت که نافذه قسم می‌دم کاری کنی من فقط جایی باشم که احسان تو اون‌جاست، خدایا منو هدف فتنه‌ها قرار نده، خدایا کمکم کن تا بر دشمن غلبه کنم. روی رسوایی‌ها و عیب‌هام پرده بکش، از بلاها نگهم دار و از گناه حفظم کن. خدایا تو رو به رأفت و رحمتت قسم.

برداشتی آزاد از مناجات الشاکین امام سجاد علیه السلام. امشب که شب بیست و سومه و شب قدر، این شکایت رو پیش خدا مطرح کنید. وکیل هم بگیرید. خدا قاضی خوبیه و از همه بهتر حکم می‌کنه.


چهل مؤمن!!!

یادم می‏آید کوچکتر که بودم کتابچه‏هایی در مقابل حرم حضرت معصومه(س) فروخته می‏شد که شامل چند سوره کوچک قرآن و چنددعا و مستحبات و نیز نام چهل مؤمن بود تا کسی که نماز شب می‏خواند آنان را دعا کند، عمده این نام‏‏ها هم نام‏ علمای شیعه بود، مثل شیخ صدوق و شیخ مفید و ... . توجیه این کار هم این بود که هر کسی چهل تا مؤمن از کجا بیاورد تا دعایش کند؟ لذا به این فکر افتاده بودند که مشکل نماز شب خوان‏ها را مبنی بر کمبود مؤمن برای دعا حل کنند. من آن‏ موقع‏ها نمی‏فهیدم که این کار یعنی چه؟ و مگر واقعا نمی‏توان چهل نفر پیدا کرد و برایش دعا کرد؟ بعدها به این نتیجه رسیدم که اصولا ما همه چیز را چپه و عوضی گرفته‏ایم، و این مورد هم یکی از موارد سر و ته فهمیدن‏های دین خداست.
این توصیه (دعا برای دیگران) با این انگیزه صورت گرفته است که انسان‏ها دغدغه دیگران را داشته باشند و نگران درد هم نوعان و هم کیشان خود باشند و اگر هم نمی‏توانند در عمل کاری انجام دهند و مشکلی حل کنند لااقل در دعایشان همتشان حل مشکل دیگران باشد و در احادیث توصیه شده که در دعا کردن دیگران را مقدم بدارید تا مشکل خودتان هم حل شود. ولی ذهن عجیب و غریب ما مؤمنان!!!! نمی‏دانم با دین خدا چه کرده که این نگاه نوع دوست و جامعه محور را چنین از محتوا خالی کرده و برای چهل نفر دعا می‏کنیم که شاید بسیاری را نشناسیم حتی به اسم. به هر حال روشن است که وقتی مؤمنان و صالحان!!! یک جامعه‏ به جای داشتن دغذغه زندگان برای مردگان قرن‏ها پیش دعا کند، وضعیتش چه خواهد بود. به هر حال در این شب‏های ماه رمضان اگر دعا کردید ما را هم در بین همان مردگان دعا کنید بد نیست.

نیاز به امامزاده

شاید دیدید یا شنیدید که امامزاده توی ایران خیلی زیاده و گاهی هم پرسیدید که این همه امامزاده از کجا اومده؟ من هم به خاطر طلبگی و تبلیغ رفتن، روستاها و مناطق مختلفی رو دیدم که تقریبا همشون یا امامزاده داشتن یا قدمگاه، یا یه جایی مقدس دیگه. مثلا توی یه روستا یه چشمه آب بود که بهش می‏گفتند نظر کرده و معتقد بودند که آبش هیچ وقت خشک نمیشه. من هم البته خیلی کاری ندارم که این همه مکان مقدس سند داره یا نه؟ اونچه برام مهمه اینه که ما به این مکان‏ها احتیاج داریم. این شعر رو شنیدید که

جایی نه که گیرد دل دیوانه قراری     ویران شود این شهر که میخانه ندارد.

کارکرد امامزاده از این جهت کارکرد میخانه است. به هر دو معنایی که می توان از می و میکده فهمید، هم عرفانی و هم ... . انسان گرفتار در بند مشکلات جایی می‏خواهد که غم عالم را فراموش کند. مشروبات الکلی و یک عده رفیق الکلی این وظیفه را به عهده دارند. یا به قولی رفیق بد و ذغال خوب. انسانی هم که از دست خودش خسته شده و دلش میخواهد کمی از خود و دنیا فاصله بگیرد و به جای شکمش جانش را سیراب کند، نیازمند جایی است که عرفا میخانه و خرابات و دیر مغان و غیره نامش کرده‏اند. روی این حساب است که مردم همیشه جایی می‏خواهند که در عین جمع بودن، تنها باشند، و خودشان را بدون هیچ حاجبی ودربانی در بارگاه الهی رسوا کنند و بساط خودشان را بی شیله پیله به نمایش بگذارند. و به قولی نیازهای معنوی خود را برطرف کنند حتی اگر این نیاز معنوی به نوعی فقط تخلیه روانی باشد. شهر بدون حرم، به قفس شبیه‏تر است تا شهر.

به لطف الهی و مدد حضرتش دو سه روز دیگر به آستان بوسی ساقی عشق حضرت علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیه و الثناء مشرف خواهم شد. به شدت به این بدمستی نیاز دارم.دعا کنید بپذیرد.

نکته:ما دراین جهان به دلایل مختلف به معصوم یا همان حجت نیاز  داریم و به تعبیر بهتر اضطرار به حجت داریم. من در این نوشته در پی این بحث نیستم.