برتری آدمی بر جانور

 آدم قوی تر است یا حیوان؟ من هر چه فکر کردم دیدم که انسان به مراتب قویتر است. البته از نظر درک عقلی و شناخت روابط بین اشیاء و توانایی تسلط بر آن‌ها که همین عامل باعث می‌شود که انسان در غلبه بر هر آن‌چه که در مسیر خود می‌بیند تواناتر باشد. با چند مثال قضیه روشن‌ می‌شود، مثلاً انسان وقتی مال کسی را می‌دزدد می‌تواند به گونه‌ای رفتار کند که هیچ کس به او شک نکند و بلکه در گاهی موارد مال باخته برای مشورت با دزد به سراغ او می‌رود، بماند که گاهی انسان می تواند به گونه‌ای صحنه سازی کند که خود مال باخته را محکوم و زندانی کند. قطعا این کار از دست هیچ حیوانی بر نمی‌آید. و یا این که من تاکنون ندیده  و نشنیده‌ام که حیوانات جمع شوند و قانونی بنویسند و بعد خودشان راه حلی پیدا کنند تا همان قانون را با حفظ ظاهر قانونی زیر پا بگذرند. این‌ها که گفتم مسائل پیچیده‌ای بودند مثال‌های ساده تر هم هست مثلا آیا شما تا کنون حیوان هم‌جنس باز دیده یا شنیده‌اید؟ به نظر من این کار فقط از انسان برمی‌آید و به عقل هیچ حیوانی هم نمی‌رسد که می‌توان از هم‌جنس هم کام گرفت. و نیز من تا کنون در صفحه حوادث هیچ رونامه‌ای نخوانده‌ام که چند حیوان نر یک حیوان ماده را دزدیده و بعد چند نفری با هم و به زور به او تجاوز کنند. این کارها نیازمند مغزی توانا ست که پیچیدگی روابط حاکم را درک کند. و این فقط مختص انسان است. یا این که تا کنون مشاهده نشده حیوانی بتواند با زدن یک دگمه چندین هزار حیوان دیگر را بکشد یا دچار نقص عضو و ... کند.آیا تا بحال شنیده‌ای مثلا الاغی اختلاس کند یا درامانت خیانت کند یا مثلا گاوی تصاویر رابطه جنسی خود را در اینترنت منتشر کند؟ یا این که سگی پدر و مادر خود را گاز بگیرد و آزار دهد یا خری که با سوء استفاده از مقدسات جیب مردم را خالی کند ....؟  این ها همه نشان می‌دهد که انسان برتر از حیوان است.

نکته: ببخشید که کمی زشت نوشتم ولی خواستم بگویم خیلی خودمان را تحویل نگیریم چون اگر بسیاری از گناهان را هم ترک کنیم تازه می‌ِشویم مثل حیوانات. بماند که گاهی حتی  باید برخی کمالات را کسب کنیم تا کمتر از برخی دیگرا ز حیوانات نباشیم. آدم بی وفا و قدر نشناس در این صفت خود از سگ کمتر است. مقام انسانی مقام خلفیة اللهی است.


دعای پشت وانتی

دو سه روز پیش داخل اتوبوس واحد بودم دیدم پشت یک وانتی نوشته بود

خدایا در تب فقرم بسوزان    ولی محتاج نامردان مگردان

روشن است که منظور نویسنده یا شاعر یا راننده وانت این نبوده که از خدا طلب فقر کند و در واقع قصد دعای جدی نداشته است. ولی همین نوشته باعث شد به این فکر کنم که چرا گاهی چنین دعا می‌کنیم؟ مگر نمی‌توان از خدا خواست که در تب فقرم نسوزان و درعین حال محتاج نامردان هم نگردان. یعنی چرا مثبت نگاه نکنیم مگر همیشه باید بین بد و بدتر یکی را انتخاب کرد؟ در خاطراتی که از رهبر انقلاب خوانده‌ام ( شاید در سفر نامه سیستان، یادم نیست) گویا پدر شهیدی به ایشان گفته بود که خدا از عمر ما کم کند و به عمر شما بیافزاید. رهبری فرموده‌ بودند چرا از عمر شما کم کند؟ مگر از خزانه غیب الهی کم می‌شود که بخواهد به عمر کسی بیافزاید؟ یکی از دوستان هم نقل می‌کرد که یکبار به آیت الله حسن زاده گفتم ما زیاد گناه کرده‌ایم ایشان با شنیدن کلمه گناه واکنش نشان داده و فرمودند چرا این کلمه را به کار می‌برید این کلمات تیرگی می‌آورد از کلمات خوب و مثبت استفاده کنید( نقل به مضمون). من هم این دو سه نکته را بهانه کردم که چیزی نوشته باشم و بگویم که می‌توان از خدا همیشه خوبی خواست. هر چند خوبی‌ها از نظرگاه‌های متفاوت متفاوت هستند، و گاهی حسنات الابرار سیئات المقربین است.


انسان چند لایه؟

 انسان موجود پیچیده‌ای است به مثال‌ها دقت کنید:

هر انسانی حتی بسیار مؤمن ممکن است در لحظاتی فکر گناه به ذهنش برسد و دلش بخواهد که کاری را مطابق شهوت یا غضبش انجام دهد. ولی لحظه‌ای بعد با توجه به آثار سوء گناه بر سرنوشتش از این که به تصور خود جامه عمل بپوشاند دست خواهد شست. و البته ممکن است کسی باور دینی هم نداشته باشد ولی با پی‌آمدهای اجتماعی تمایلاتش (مثل آبرو ریزی) و بترسد و علیرغم میل و کشش نفسانی لحظه‌ای هرگز مثلاً رابطه نامشروع نداشته باشد. چنین فردی در سطح رویی شخصیت خود چیزی را دوست دارد که در لایه زیرین همان کار را دوست ندارد.

حال کسی را در نظر بگیرید که به عنوان مثال معتاد است. این فرد درلایه رویی شخصیت خود به مصرف مواد مخدر تمایل دارد و در لایه زیرین هم نگران شخصیت خود و آثار دیگر نیست و لذا مرتکب این عمل می‌شود. با این حال اگر یک لایه پایین‌تر برویم می‌بینیم که او از موقعیت خود ناراضی است و به خاطر اینکه نمی‌تواند از این وضعیت خلاص شود خود را سرزنش می‌کند. فرد مورد مثال ما در دو لایه از شخصیت خود چیزی را دوست دارد ولی در یک لایه دیگر از آن بیزار است.

فرد سومی را در نظر بگیرید که، در یک دعوای شخصی به طرف مقابل توهین می‌کند. این فرد در هنگام دعوا از توهین به طرف مقابل راضی است و در لایه دوم هم این کار را صحیح می‌داند، و لذا مرتکب می‌شود. و هنگام بررسی خود در لایه سوم هم به این نتیجه می‌رسد که هر چند کار ناصحیحی کردم و نباید می‌ِشد. ولی این کار لازم بود. این فرد در لایه سوم شخصیت خود گرفتار دو حالت متناقض است.

فرد چهارم ما همان فرد سوم است که در تنهایی خود و در لایه سوم شخصیت خود هم توهین کردن را اشتباه می‌داند ولی وقتی از سوی دیگران مورد سؤال قرار می‌گیرد کار خود را توجیه می‌کند. پس شخصیت انسان یک لایه دیگر هم پیدا کرد.

این مثال‌ها نتیجه کندوکاو ذهنی دیشب است. انسان موجود پیچیده‌ای است. لایه‌های شخصیتی او بیش از این‌هاست. حال دینداری باید در کدام لایه باشد. اگر مجبور به انتخاب شدیم بهتر است در کدام لایه قرار گیرد.


شکایت از خدا

دو سه روز پیش خبری خواندم از سایت عصر ایران. مردی در رومانی از خدا شکایت کرده بود و دادستانی هم گفته بود که خدا شخصیت حقوقی نیست و آدرس مشخصی ندارد. آن مرد هم در اعتراض گفته بود که خدا موجودی است در آسمان و کلیسای ارتدوکس هم او را نمایندگی می‌کند. موضوع شکایت هم این بود که مرد مدعی شده بود تمام وظایف خود را انجام داده و نذرهایش را ادا کرده ولی خدا در مقابل به وظیفه‌اش عمل نکرده و این فرد را به درد و رنج مبتلا کرده است.

این داستان مشحون از آموزه‌های مسیحی است و من با آن‌ها کاری ندارم ولی دو سه نکته به نظرم می‌رسد که گمان می‌کنم می‌شود درباره آن‌ها اندیشید.

یکی آدرس خداست که نه در آسمان است و نه در زمین که آن‌ها اصولاً گنجایش پذیرش پروردگار را ندارند. خداوند از رگ گردن به ما نزدیکتر است بلکه به گفته خودش جایگاه خدا در قلب انسان مؤمن است و به حدی به انسان نزدیک است که بین او و قلبش حائل می‌ِشود.

دومین نکته نمایندگی خداست. در آموزه‌های ما خدا نماینده حقوقی ندارد هر چند نامه رسان دارد ولی هر کسی می‌تواند با آدرس پشت پاکت سراغ خود خدا برود.

اما نکته سوم که انگیزه من برای نوشتن این پست شد این است که اصولاً آیا کسی می‌تواند مدعی شود که هم وظایفش در برابر خدا را انجام داده و بعد طلبکار خدا شود. با گذری در کوی دعاهای کمیل و ابوحمزه و مناجات خمس عشر و عرفه  امام حسین این ادعا گزافه‌ای بیش به نظر نخواهد رسید. پیامبر به ابوذر فرمود هر گاه کسی به اندازه هفتاد پیامبر هم عمل صالح داشته باشد باید آن را حقیر بشمارد. که در برابر عظمت حق، هفت دریا هم شبنمی بیش نیست. و اصلاً مگر بنا بوده که ما در این دنیا به درد و رنج مبتلا نشویم؟ آیا دین‌داری عبارت است از انجام اعمالی خاص و درمقابل، گرفتن یک زندگی راحت و بی‌دغدغه آن هم در این دنیا؟

من به این پرسش دو پاسخ متناقض می‌دهم، آری و خیر. معتقدم هدف از دنیا دار ابتلاست چنان که آموزه‌های دینی می‌گویند و راحتی درآن معنا ندارد این زندگی آمیخته با درد و رنج است «لقد خلقنا الانسان فی کبد». ولی از سوی دیگر هر که در این بزم مقربتر است جام بلا بیشترش می‌دهند به تعبیر حافظ
طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک         چو درد در تو نبیند که را دوا بکند؟

اگر نگاه انسان به هستی چنان باشد که تمام هستی را یک فروغ رخ ساقی بداند که در جام افتاده است به این نتیجه می‏رسد که غم و شادی برای عارف تفاوتی ندارد و آن‌گاه چنین خواهد خواند که:
ساقیا باده بده شادی آن، کاین غم از اوست.

 وقتی غم از او باشد شیرین است و باز به قول حافظ:
 از خدا دولت این غم به دعا خواسته‌ام.
 چنین درد و رنجی را باید عاجزانه از خدا طلب کنیم به توصیه آیت الله حسن زاده از خدا درد بخواهید. و یا این که
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد        ای عجب من عاشق این هر دو ضد

گمان می‌کنم که با همین نگاه است که زینب در کربلا به جز زیبایی نمی‌بیند.


ذکر برای رانندگی

دوستی دارم که تازه ماشین خریده و رانندگی‌اش تماشایی است. دیروز برای اولین بار کنارش نشستم و کمی که رفتیم دیدم که بدون کمربند نمی‌شود به ادامه حیات امید داشت و کمربند را بستم. بنده خدا در تمام طول مسیر ذکر می‌گفت به سختی خودم را کنترل کردم که بلند نخندیدم وقتی برای رفقا تعریف کردم از خنده ریسه رفتند. واقعا تماشایی بود یا امیر المومنین، خدا واقعا باید در همه لحظات به آدم رحم کند،  و ... تعبیراتی این چنین مدام بر لبش بود. گذشت و ما بحمدالله به سلامت رسیدیم ولی نکته جالب برایم این بود که وقتی در کاری ناشی هستیم و به خودمان اتکا نداریم، دایم ذکر می‌گوییم و به خدا توکل می‌کنیم ولی وقتی حرفه‌ای شدیم و لایی کشیدن را یاد گرفتیم دیگر کسی یاد ذکر گفتن در حال رانندگی نمی‌افتد. من البته انتظارم این نیست که افراد مدام ذکر بگویند که خودم هم این طور نیستم بلکه هدفم توجه به این نکته است که انسانی متوکل است که خودش را ناتوان ببیند حتی اگر توانا باشد. تا وقتی که تکیه ما به مهارت خودمان باشد طبیعی است که توکل جایی نخواهد داشت. اگر بخواهیم توکل در ما تقویت شود باید بدانیم که در همه حالات اوست که همه کاره ‌است و توانایی ما در کنار قدرت او هیچ است.


عارف جنگجو یا ...

یک وقتی در کلمات شهید بهشتی خوانده بودم که عرفان صحیح خانقاهش آهنگری‌هاست، خانقاهش بازی دراز است. این بازی دراز نام منطقه‌ای جنگی بود. یافتن مصداق برای این جمله کار آسانی نبود. اصطلاح عارف جنگجو را هم کلمات دکتر حسین نصر دیده بودم که مصداقش را عارفی از شمال آفریقا (احتمالا الجزایر)معرفی کرده بود. ولی آْن چه اونشان داده یک صوفی است که به اقتضای زمانه و وظیفه وارد دفاع از سرزمین خود شده بود. ولی من هر چه گشتم مصداقی روشن تراز امام ندیدم. امام به گونه‌ای با دنیا به مفهوم مادی و پست آن برخورد کرد که به تعبیر حافظ جز حیرتم نیفزود. بوده‌اند کسانی که هم چون عارف الجزایری برای مدتی از کنج عزلت خارج شده و با دشمن جنگیده باشند ولی این که کسی به تمامی مظاهر دنیا نزدیک شود و با آن تماس برقرار کند و در عین حال باز هم عارفش بخوانند و بدانند من نمی‌شناسم( البته اطلاعاتم کم است) . امشب برنامه صندلی داغ را می دیدم که آقای رحیمیان از اعضای دفتر امام خمینی میهمانش بود و از رقم‌های میلیاردی سال‌های دهه 60 در زندگی امام گفت که بسیاری هدیه به شخص ایشان می‌شد. در کنار آن وجوه شرعی می‌آمد و بیافزایید قدرت ایشان را بر برداشت از وجوه دولتی. در کنار این ارقام توجه کنید که امام به بالاترین مقام دنیوی یعنی ریاست بر یک کشور پر جمعیت و ثروت‌مند نیز رسید و بلکه برای دست‌یابی به این قدرت مبارزه کرد. در کنار این‌ها کسانی بودند که حاضر شدند جان خود را برای شخص امام (توجه کنید) فدا کنند. یعنی امام قدرت دیگری نیز داشت که بسیاری از سردمداران دنیا ندارند و آن اعتماد مردم به ایشان بود که هر چه می‌کرد کسی حتی به او شک نمی‌کرد.  دست او برای هر گونه بهره‌مندی از دنیا با تمام زوایایش( لعب و لهو و زینت و تفاخر و تکاثر در اموال و اولاد) باز بود ولی معجزه امام این‌جا خود را نشان داد. امام با اوائل طلبگی خود فرقی نکرد. آیا می‌توانید وارد دریا شوید و تا اعماق آن فرو بروید ولی آب شما را خیس نکند؟ باز هم به مدد حافظ :

آشنایان ره عشق در این بحر عمیق      غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده

این که این عرفان چگونه به دست می آید داستان دیگری است ولی شاید بتوان ریشه آن را  در کلمات خود امام  که برگفته از قرآن است جستجو کرد عمل به موعظه خداوند که فرمود برا ی خدا قیام کنید دو نفری، یا تنها.


هشدار smsی

در برخی از مسائل همیشه از قافله عقبم. یکی‌اش همین موبایل که تازه تهیه کرده‌ام. یکی از اولین پیام‌هایی که دریافت کردم این بود که ورود شما را به کانون sms گرامی می‌داریم. بهانه‌ای شد برای این نوشته.

دنیای مدرن دنیای افزایش و تقسیم گسترده امکان‌ها ست. و از سوی دیگر این امکان‌ها براساس ریشه و بنیاد مدرنیسم یعنی اومانیسم و نیز اندیویدوآلیسم یا همان فردگرایی شکل می‌گیرند. یعنی امکاناتی ایجاد می‌شود و توسعه می‌یابد که در مسیر توسعه‏ی فرد محور باشد. چندین سال پیش وقتی کتاب بی‌ارزشی می‌دیدم فوری می‌گفتم خیانت صنعت چاپ. زیرا وقتی به گذشته نگاه می‌کردم می‌دیدم هر اثری که مانده و ماندگار شده ارزشمند است و روشن است که یکی از علل این ارزشمندی آن است که اصولا امکانات آنقدر نبوده که هر کتاب و مطلب بی‌ارزشی استنساخ شده و به یادگار بماند. ولی با آمدن صنعت چاپ این امکان عمومی‌تر شد و هر فردی فقط با داشتن سرمایه مادی می‌توانست اثری از خود منتشر کند. با گسترش این صنعت اوضاع بدتر شد و دیگر آن سرمایه هم چندان قابل اعتنا نبود که اینترنت آمد و سایت و وبلاگ شخصی که اصلا هزینه ندارد و هر کس هر چه دلش خواست می‌نویسد از آیه قرآن تا فحش به مقدسات و از لطیفه تا سکس و خلاف اخلاق و از سیاست تا ... . و از آن‌جا که روشن است که همه افراد سخن با ارزشی برای گفتن ندارند اوضاع کم کم این شد که می‌بینیم. به گفته شهید آوینی هر چه می ‌نویسیم حدیث نفس است و وقتی کسی چیزی در نفسش‌ نیاندوخته تا قابل عرضه باشد، طبیعی است که نفسانیت خود را فریاد خواهد زد چون فرصتی نداشته که به جز نفسانیت خویش، چیزی در اندرونش پرورش دهد. مثل کسی که مغازه دارد ولی کالایی برای عرضه ندارد به همین دلیل تنها روی چارپایه می نشیند و هر کس که می‌گذرد فروشنده را می‌بنید و کالای دیگری در بین نیست. با این همه توسعه عالم مدرن هدیه جدید خود یعنی موبایل را عرضه کرد که هر چند قدیمی تر از اینترنت است ولی به دلیل شرایط خاص ما در ایران گسترش موبایل پس از اینترنت صورت گرفت. ره‌آورد این میهمان جدید sms  بود. این پدیده خیلی‌ها را نگران کرده، نگران اخلاق، فرهنگ، سیاست و حتی نگران زبان فارسی و رسم الخط آن. من ولی نگاهم معطوف به جای دیگری ‌است. امروزه میلیون‌ها ایرانی چون کالایی برای عرضه ندارند خود را در smsهایشان فریاد می‌‍زنند. مواظب شخصیتی که همراه پیامتان می‌فرستید باشید.


عادت به دین

دخترم کلاس دوم است و همه روزه گزارشی از کارهایش را به مدرسه میدهد که یکی از آنها مسواک زدن است. گاهی فقط برای این که در دفتر روزانه‌اش نوشته شود که مسواک زده، مسواک می‌زند به گونه‌ای که یک دقیقه هم طول نمی‌ کشد. به این رفتار او فکر می‌کردم که دیدم گاهی خودم هم همین طور هستم یعنی خیلی با عجله مسواک می‌زنم و گاهی چند ثانیه بیشتر نمی‌شود و دیدم که علتش فقط این است که به لحاظ روانی نمی‌توانم بدون مسواک زدن بخوابم و این کار روان مرا آسوده می‌کند بدون این که واقعا کار مفیدی کرده باشم. همین اتفاق در مورد شستن دست قبل از غذا نیز گاهی تکرار می‌شود. با کمی دقت دیدم که ما گاهی در نماز و روزه و سایر عبادات نیز همین طور عمل می‌کنیم یعنی یک فشار درونی که بیشتر روان‌‌شناختی است تا ناشی از ایمان و باورهای استوار دینی،باعث می‌شود که ما با عجله نمازی بخوانیم فقط برای این که  نماز خوانده باشیم. و اگر نخوانیم فشار روانی و نگرانی آزارمان می‌دهد امام صادق در روایتی می‌فرمایند گاهی انسان چنان به نماز و روزه‌اش خو می‌گیرد که از رها کردنش وحشت می‌کند و توصیه می‌کنند که «فریب چنین نماز و روزه‌ای را نخورید». دین‌داری چیز دیگری است. هر عمل عبادی باید انتخاب شود آن هم انتخابی آگاهانه .

حدیث امام را می‌توانید در میزان الحکمة حدیث 10194 ببینید.


مصرف معنویت

یکی از مشغولیت‌های فکری‌ام رفتارهای دینی و ارتباط آن با اصل دین و نیز روان‌شناسی انسان‌هاست، به خصوص وقتی این رفتارها شکل جمعی به خود بگیرند. بر همین اساس مدت‌هاست به این فکر می‌کنم که آن‌چه در جامعه ما می‌گذرد واجد چه معنایی است؟ رشد روزافزون هیئات مذهبی و به تبع آن تولید فراوان مداح، فروش عکس‌های مداحان هم چون عکس‌های هنر پیشه‌ها، ترویج بیش از حد شمایل اهل بیت، گرایش شدید به فرقه‌های عرفانی و ذن و یوگا و کتاب‌های اشو و ... ، تبدیل شدن اعتکاف در نیمه ماه رجب به یک رفتار عادی و همه گیر، فروش بالای کتاب‌هایی درباره زندگی عرفا و بزرگان اهل معنا و چاپ چندین باره آن‌ها، حضور میلیونی مردم در مسجد جمکران، زنگ بسیاری از موبایل‌ها صدای مداحی است و ...
برخی این روند را مطلوب و نشانه رونق بازار دین می‌دانند ولی من بسیار نگرانم که این رفتارها نشانه‌های بالینی یک بیماری باشد، بیماری بدخیمی به نام دین گریزی با نام دین داری. پارادوکس عجیبی است هم دین هست و هم نیست. درست مثل جامعه آمریکا که نسبت به اروپاییان، هم بیشتر به کلیسا می‌روند و هم تعداد بیشتری خود را معتقد به خدا می‌دانند و این باور را تا روی اسکناس‌ها هم کشیده‌اند. در حالی که هم به لحاظ نرخ و هم به لحاظ فراوانی، آمریکا جرم خیز‌ترین کشور دنیاست. در آمریکا هم کتاب مولوی جز پر فروش‌هاست. این گرایش به معنویت منهای دین را من بسیار خطرناک می‌دانم و معتقدم سکولاریزاسیون در عالم اسلام خود را به این صورت نشان خواهد داد، یعنی تبدیل دینی که ریشه‌اش باور است به دینی که تمامش مناسک و حداکثر رابطه خصوصی با خداست. و به نظرم هیچ لزومی ندارد که ما شبیه اروپا بشویم و مناسک دینی را تعطیل کنیم بلکه در عین این که ذاتاً سکولار می‌شویم ولی ظاهراً دیندار می‌مانیم. هم فال است و هم تماشا.من مانده بودم نام این پدیده را چه بگذارم که دیدم سید حسین نصر ، در کتاب در جستجوی امر قدسی آن را مصرف گرایی معنوی می‌خواند که پسندیدم ولی ترجیح دادم معنویت گرایی مصرفی بخوانمش. در جامعه ما برهنگی و بدحجابی، کاهش عمل به دین به ویژه در عرصه‌های اعمال ظاهری مثل نماز و ...، رشد فراوان فسادهای مالی و ...  غوغا می‌کند و در عین حال سید جواد ذاکر نامش همه جا هست و همه آن‌ها که اهل دیانت از این سنخ هستند سی.دی هلالی را می‌بینند و بعد هم سی.دی هنر پیشه سریال نرگس را.

علت این فرایند خود داستان دیگری دارد که بماند برای شاید وقتی دیگر...


ایران و تراژدی

 اصطلاح انسان پرومته‌ای به افسانه پرومتئوس باز می‌گردد؛ پرومتئوس کسی است که آتش را از خدایان می دزدد و به ژرف ترین معنا با آنها در می‌افتد. ... یعنی گونه‌ای خودنمایی بشری در برابر خداوند که با دوره نوزایی در غرب ظهور می‌کند و برجسته ترین ویژگی فهم انسان جدید غربی از خودش به شمار می‌آید.
اما در فرهنگ ایرانی – چه در دوره زرتشتی و چه در دوره اسلامی- ... هیچ نوشته‌ای درباره مفهوم سرپیچی انسان علیه خداوند در این دیار نمی‌یابیم. شنیدنی است که هم در زبان عربی و هم در فارسی واژه‌ای برای «tragedy» نداریم و امروزه خود تراژدی را به کار می‌بریم. چرا این واژه در زبان فارسی نیست؟ ما برای آن‌چه از زبان یونانی ترجمه می‌شد معادل‌های بسیاری داریم و زبان فارسی بسیار غنی است. دلیل این امر آن است که مفهوم تراژدی یونانی با نبرد انسان علیه خدایان و علیه سرنوشت سر و کار داشت چنان که در نمایشنامه‌های بزرگ یونان می‌بینیم. اتفاقی نیست که ما این واژه را در فارسی نداریم عقیده به این که انسان  می‌تواند در برابر خدایان و در برابر خداوند سر به نافرمانی بگذارد چیزی است که با جهان بینی ایرانی یکسره ناسازگار است. در هیچ کدام از ادیان ایرانی پیش از اسلام ، یعنی آیین زرتشت، مانویت، و بعدها تفسیر زروانی از آیین زرتشت، و آیین مزدک تا آن اندازه که این ادیان را میِ‌شناسیم، می‌دانیم که در آن‌ها اثری از مفهوم پرومته‌ای نیست. آرمان کیومرث یا انسان ازلی در مقام الگوی بشر همواره با فرمانبرداری از خداوند و اهورامزدا همراه بود.(ص 212)

برشی از کتاب در جستجوی امر قدسی، گفت و گوی رامین جهانبگلو با سید حسین نصر. که این روزها مشغول خواندنش هستم.